دست‌نوشته

دور خیلی دور

۵ دیدگاه

پنج‌شنبه، ۲۲ اردیبهشت ماه ساعت ۹:۳۰ صبح قرار بود برای همیشه با عینک خداحافظی کنم، موقع انتظار در اتاق عمل داشتم پاهایم را تاب می‌دادم و فکر می‌کردم که اصلا چه شد این تصمیم را گرفتم؟ کمتر کسی من را با عینک دیده بود، کافی بود فکر کردن را ادامه می‌دادم تا وسوسه‌ی عمل فک و پروتز چانه می‌افتادم و از دکتر می‌خواستم اگر می‌تواند دستی هم به این‌ها بکشد.

روی برگه بزرگ نوشته شده بود الویت اول شما خواب است، زیبا نیست؟ چی خوشحال کننده‌تر از اینکه با این دلیل صبح تا شب لش کنی و بخوابی.

بدون درد و سوزش ساعت ۶ عصر با خبر اینکه خواهرت در زمین فوتبال دوباره مصدوم شده و بیمارستان بردند بیدار شدم، من کور تنها در خانه چه کاری از دستم برمی‌آید جز آیت الکرسی خواندن؟ (یک شیوه تدافعی)

شیوه تربیتی ما اینطور بوده که وقتی اتفاقی می‌افتاد اول توبیخ بعد رسیدگی، اگر زمین می‌خوردی اول چته بچه مگه نمیبینی بعد بذار ببینم چیزیت شده. مطمئنم در آن لحظه اصلا پاره شدن دوباره رباط صلیبی خواهرم موضوع غم و غصه ما نبود، بیان کردنش به مادرم موضوع اصلی ماجرا بود. منتظر ماندیم تا مامان خوابش ببرد و من آرام آرام کلمات را روی کاغذ نوشتم و دست بابا دادم و یک نفس راحت کشیدم. بابا که عشق فوتبال است اولین سوالش این بود که یعنی نمی‌تونه دیگه بازی کنه؟

بابا پدر من رها کن، ورزش برای بدن ضرر دارد چرا تجربه عبرت نمی‌شود.

بقیه ماجرا هم با مسخره بازی یک کور و یک چلاق و اینکه با ایستادن سر چهار راه می‌توان شیوه درآمدی جدید و کارآفرینی در خانه داشت خلاصه شد و من رفتم به خواب اصحاب کهف برای آن گرانی با این تفاوت که من دو روز خوابیدم و احتمال داشت آن شیوه درآمدی دیگر شوخی نباشد.

وقتی چشم‌ها بسته است اگر آدم با خودش نتواند کنار بیاید و یا تخیل کار نکند تمام بدبختی‌ها برای خفه کردن هجوم می‌آورند، طوری که آدم خودش را با کره‌ی خاکی هم بیگانه می‌بیند.

آلن دوباتن می‌نویسد: «انسان امروز مانند تمام دوره‌های دیگر تاریخ به اندیشه‌هایی که ظاهرا عاقلانه به نظر نمی‌رسند نیاز دارد، به چشم‌انداز نیاز دارد، لازم دارد نفس عمیقی بکشد، از جو زمین خارج بشود و پا به فضایی بگذارد که سکوت و شکوه غیرقابل وصفی بر همه‌جایش حاکم است.»

اشتباه نکنید منظورش استفاده از مواد نیست، بیشتر سعی می‌کند توضیح دهد وقتی از دور، خیلی دور نگاه می‌کنید متوجه می‌شوید زمان و مکان چقدر عظیم‌اند و ما چقدر کوچک و ضعیفیم. مثل دیدن تصاویر تلسکوپ هابل.

توضیح می‌دهد: «وقتی کسی ما را تحقیر می‌کند و کوچک بودنمان را به یادمان می‌آورد احساس ناخوشایندی بهمان دست می‌دهد، ولی وقتی چیزی شکوهمندتر و قدرتمندتر از خود ما این احساس را ایجاد می‌کند، حال بدی بهمان نمی‌دهد. بلکه احساس آرامش و آزادی می‌کنیم. تصویر خوشه ستاره‌های کروی آرام است، ولی غم انگیز نیست، آرامش‌بخش است ولی احساس سرخوردگی و دل‌زدگی بهمان نمی‌دهد. در این حالت روحی‌ای که هروقت به ستاره‌ها نگاه می‌کنیم بهمان دست می‌دهد بهتر می‌توانیم با مشکلات و ناراحتی‌های سخت، عجیب و غیرقابل فهمی که داریم روبرو شویم.»

حرفش برای لحظاتی از روز که دنبال کنده‌شدن از حالت فعلی هستیم راهگشاست. ولی مقطعی است، نزدیک که می‌شوی انگار فقط داریم مصرف می‌شویم.

زندگی‌های نرسیده کال کال روی شاخه پلاسیده می‌شوند و کاری ساخته نیست.

ابر خوشه ستاره‌ای، تلسکوپ هابل.
نقطه آبی کمرنگ ، باورتون می‌شه؟ ما اون نقطه‌ایم سمت راست تصویر

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۵ دیدگاه. Leave new

  • امیر حسین
    ژوئن 29, 2022 12:59

    سلام سحر
    میدونی این از دور نگرستین توی روان درمانی اگزیستانسیال باهاش اشنا شدم اونجا بهش می گفتن “چشم سحابی”
    بعضی موقع ها خیی کمکت می کنه و خیلی هم ارامش بخشخ و بهت یاد اوری میکنه ابعاد واقعی خودت و مسئله ها و چالشات رو
    ولی به شدت هم ممکنه اعتیاد اور باشه چون میتونه مسئولیتت رو زیر سوال ببره
    بیا فکر کنیم
    الان پنجم ابتدایی هستیم و هفته بعد امتحان ریاضی داریم و میشینیم میگیم امحان ریاضی که در مقابل کیهان هیچی نیست و ارامش میگیریم و امتحان رو به هیچ جامون نمیگیریم . و امتحانمون نتیجش خوب نمیشه و مسیر زندگیمون کتملا عوض میشه . و منو تو به احتمال زیاد الان اینجا نخواهیم بود . شاید تو هیچ موقع بلاگ نداشته باشی و منم هیچ موقع تو بلاگ بقیه فضولی نکنم .
    سیستم ما ادما معمولا اینه که یه چیزی رو بزرگ می بینیم و براش تلاش می کنیم .
    اگه دوز ارامش رو خیلی زیاد کنیم مغزمون دیگه جدی نمی گیره و در نتیجه اصلا تلاشم نمیکنه .
    احتمالا این راه حله در دراز مدت به این نتیجه میرسه ولی باهات موافقم که ما ممکنه به خطا خیلی چیزای کوچیک یا خارج اراده مون رو هم جدی بگیریم و مغزمون و زندگی مون رو به فنا بدیم

    پاسخ
  • رضا کیانی
    ژوئن 27, 2022 10:00

    متن جالبی بود. من تازه با این وبلاگ آشنا شدم و دارم پشتِ هم مطالبِ قدیمی‌تر رو می‌خونم. حیفه که در حال حاضر توی این وبلاگ و همچنین کانال تلگرام این‌قدر کم‌کار هستید. در ضمن به عنوان کسی که تازه وارد دنیای برنامه‌نویسی شدم خوشحال می‌شم اگه بیشتر در این مورد بنویسید. سپاس

    پاسخ
  • بنظرم این نزدیک شدن یکی از عارضه هایش، مقایسه کردن است.
    شاید اگر این را کنترل کنیم، دیگر احساس کالِ پلاسیده نداشته باشیم.
    شاید هم این احساس باید وجود داشته باشد و حقیقت همین است.
    فکر می‌کنم داشتن و حفظ روحیه، اولویت دارد.
    وگرنه شاید اوضاع مان از همین هم بدتر بشود!

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست