دایی آمده بود خانه ما تا عید را تبریک بگوید، دیدن یک آدم دیگر بجز خودمان در روزگار قرنطینه و دورکاری مثل توپی است برای بچهای که فوتبال دوست دارد اما توپ ندارد و مدام توی ذهنش حرکات را میسنجد…
متیو مک کانهی، همان بازیگر فیلم میان ستارهای interstellar، یا همان ران وودروف در فیلم باشگاه خریداران دالاس، کتاب چراغ سبزها را نوشته است، اینکه چگونه فکر میکند و در زندگی کجاها چراغ سبز گرفته و کجاها چراغ قرمز را…
اکثرا فکر میکنیم سال جدید قرار است کیلومترمان را صفر کنیم و از اول همه چیز را شروع کنیم که خب باز هم میدانیم که هر فروردینی ادامهی اسفند قبلی است؛ فاصلهی بین اسفندماه تا فروردین را یک ماه حساب…
از آدم گشنه که توقع ندارید بتواند درست فکر کند و وبلاگ بنویسد؟ به مربی گفته ام که چند روز که باشگاه پیدایم نشده بخاطر درد و گشنگی است، فکر نکنی که خواب ماندم، نه تازه از گشنگی خوابمم نمیبرد.…
عاشق شدهام. پاییز است، درختان هر کدام یک رنگ، باران چند روز است بند نمیآید همه چیز فراهم بود، توی تاکسی بودم و جز راننده تاکسی کسی نبود پس عاشق راننده تاکسی شدم، چه شکلی بود؟ یادم نمیآید. اصلا یادم…
داستان این است که عمه میمیرد و ارثیهای برای ویرجینیا وولف باقی میگذارد. حالا او یعنی ویرجینیا وولف که کمی مستقلتر شده میتواند راحتتر و آزادانهتر فکر کند و به سوالاتی برسد مثل اینکه چرا زنان نویسنده در طول تاریخ…
پیش نوشت: این پست بیشتر برای آپدیت وبلاگ است، نمیدانم روزها هم برای شما انقدر زود میگذرد یا فقط منم که نمیدانم چطور شهریور ماه تمام شد و مهر هم همینطور و اینجا ساکت ماند. دوستی برایم پیام گذاشته بود…
Lillian Boyer تصاویری که میبینید واقعی هستند، درست یک قرن پیش، دههی 1920. خانم Gladys Ingle تنها عضو گروه 13 بلککتس بود و توانسته وسطِ زمین و هوا از یک هواپیما به یک هواپیمای دیگر برود بدون اینکه وسایل محافظتی…
چند وقت پیش آقای فهیم عطار دورهمی ترتیب داده بود برای گفتن از نوشتن و اینکه نویسندگی با نوشتن فرق دارد، مثل نسبت بازی گل کوچک با بازی در لیگ دست اول اروپا. خیلی از کارها انجامشان خود پاداش است.…
من از آن دست آدمها هستم که بیشتر ادامهی داستانها و یا مسائل در تخیلشان شکل میگیرد. گاهی پیش میآید روزها در تخیلم در حال پرورش چیزی باشم که درگیری ذهنی زیادی با آن دارم. چه میخواهد یک مساله فرهنگی…