من هم مثل خیلی از افراد دیگر به دنبال مهارتهای یادگیری رفتهام. در این زمینه مقایسههای زیادی شکل میگیرد که من هم از این قاعده مستثنی نبودهام. همیشه برایم سؤال بود که چگونه میتوان طوری یادگرفت که آن آموخته به باور تبدیل شود و باور منجر به تغییر.
در دوران مدرسه، درکم از یادگیری این بود که نمره درسی را بالا بیاورم، از همکلاسیها جلوتر باشم و… چه بسا هنوز هم در محیط دانشکده، میبینم که هنوز این طرز فکر وجود دارد و چه جاهطلبانه به فکر پاسکردن درسهاییم!
اما کمکم این طرز فکرم رنگ باخت. دانشکده شد یک اتلاف وقت به سبک مدرن. تنها بخشهایی از آن را دوست داشتم و دارم که استادان یا دانشجویان از تجربیاتشان حرف میزنند.
بعدها فکر کردم که من چقدر بیخیالم! بیخیال نسبت به درسم. چندباری هم از حرفهای دوستانم شنیده بودم که میگفتند: «سحر خیلی بیخیالی!»
اما این روزها فکر میکنم مشکل من بیخیالی نبوده. نطفه را اشتباه انتخاب کردم.
بگذارید بیشتر از نطفه بگویم.
در یکی از صحبتهای استاد شعبانعلی آموختم که یادگیری باید نطفه داشته باشد.
در گذر زندگی هر از کدام از ما، اطلاعات و دانشهایی بر سر راه ما قرار میگیرند. فرض کنید این دانشها مانند تکههای پازلاند. در اینجا با دو دسته آدم مواجه میشویم.
اولی کسی است که حریصانه این پازلها را جمع میکند بیآنکه هدفی برای ساختن تصویر نهایی داشته باشد.
دومی کسی است که تکههای پازل را طوری انتخاب میکند تا تصویر نهایی زیبایی را بسازد. فیلترهای درستی را برای گزینش اطلاعاتش قرار میدهد. بهموقع میداند کدام تکه پازل را کنار بیاندازد و کدام تکه را بردارد.
در نگاه اول، هیچ فرقی بین داشتن اطلاعات اولی و دومی نیست. مثلاً همان تاریخهایی که اولی میداند، دومی هم میداند. تنها تفاوت آنها در پیوستگی دانشهای آنهاست. اینجاست که حرف نطفهدار بودن یادگیری به میان میآید.
در حال حاضر در دنیایی قرار داریم که مشکل اطلاعات نداریم. شخص اول مانند زبالهگردی بوده که تنها گشته و زبالهها را جمع کرده تا شاید روزی به دردش بخورد یا از طریق آن بتواند احترامی برای خود بخرد.
اتفاقاً فکر میکنم شخص دوم هم در ابتدا زبالهگرد بوده! اما از یک زباله خوشش آمده و سعی کرده آن را نطفه بگیرد و اطلاعات دیگر را متناسب با آن جمع کند و در نهایت توانسته بلور زیبایی از آن را معماری کند.
به شکلگیری نبات تا به حال دقت کردید؟
یه نخ را داخل محیط انباشته شده از شکر میاندازند و کمکم دانههای بلور نبات به نخ میچسبند و در نهایت چیزی را که به اسم نبات میشناسیم میبینیم.
فضای یادگیری هم همینگونه است! یعنی باید آدمی یک نطفه را انتخاب کند و متناسب با آن، دانههای بلور را یکییکی جمع کند تا در نهایت بلور زندگیاش را زیبا بسازد.
حالا این نطفه از کجا میآید؟
این نطفه از علاقه ذاتی ما میآید.
برای درک بهتر، خودم را مثال میزنم. مثلاً منی که به برنامهنویسی علاقه دارم باید از همان اول میگشتم و در دنیای نقشهبرداری، اطلاعات مربوط به برنامهنویسی در این حوزه را جمع میکردم.
در دانشکده دیدهام دوستانی که چه مشتاقانه مبحثی را دنبال میکنند. مثلاً همین هفته گذشته یکی آمد و کنفرانسی در مورد پهبادها داد. واقعاً آدم توپری بود! معلوم بود که هر جا دانهای از این بلور را دیده، جمعاش کرده و چسبانده به بلورش و حالا آن را زیبا ساخته!
این آدمها را میتوان از صحبتهایشان خوب شناخت. شخصی که یادگیریاش نطفه دارد، در انتها از تکههای پازل یک تصویر زیبا میسازد. این آدم دیگر نیازی به مدرک ندارد! خود تصویر نمایانگر دانش و مهارتهای اوست.
از این دست آدمها کم ندیدهایم. مثل دکتر الهی قمشهای.
تا به حال به صحبتهایش گوش کردهاید؟ از همه جا حرف میزند اما آنقدر پیوستگی مطالبی که بیان میکند بالاست که در انتها یک تصویر کلی را خواهید دید که با تمام شکوه به تصویر کشیده شده است.
برای این افراد چه اتفاقی میافتد؟
آن تکه پازل که همان اطلاعات جدید است، وارد ذهنشان میشود. آرام آرام جایش را پیدا میکند. ارتباطش را با دانستههای قبلی درست متوجه میشود و سرجایش مینشیند. همین میشود که میبینید از زمین و زمان حرف میزنند اما در آن واحد یک تصویر را میسازند.
اما برعکس کسانی که تنها تکههای پازل را بیهدف جمع کردهاند، هنوز نمیدانند با آنهمه تکه باید چه کنند؟ چه تصویر درهم و برهمی بسازند؟ اصلاً میتوان تصویری ساخت یا نه؟!
این آدمها را اگر تکانشان هم دهیم صدای آزاردهندهای میدهند.
لپ کلام اینکه خیلی نمیتوان از این آدمها یادگرفت. آنها تنها انباری از اطلاعاتاند. که گاهی حمال محتوا در شبکههای اجتماعیاند.
چه باید بکنیم؟
علاقههایتان را دست کم نگیرید. علاقه لزوماً یک چیز نیست. میتوان بلور زندگی را در نهایت زیبایی از چیزهای مختلف ساخت. مثلاً فرض کنید در حین گوگلکردن، مقالهای را خواندیم که کمی از آن خوشمان آمد. رهایش نکنید! در وهله اول حدااقل یک گام برایش بردارید. مثلاً بگردید ببینید منبع این مقاله کجاست؟ منبع را نگاهی بیاندازید. با این کار دانههای بلورتان را پیدا خواهید کرد. اگر خوشتان آمد یک گام دیگر جلو بروید. مثلاً دنبال نویسنده منبع بروید، ببینید چه کتابها یا مقالات دیگری در آن حوزه نوشته است؟ اگر خوشتان آمد گام بعدی را بردارید ببینید دیگران در آن موضوع چه نوشتهاند و… .
خلاصه این که آدمیکه یادگیریاش نطفه دارد، کتابهای مختلف میخواند، از حوزههای دیگر میداند، با آدمهای مختلف میگردد اما در انتها یک تصویر را میسازد.
پینوشت1: مقالات حوزه یادگیری را برای این دسته از افراد خواهم نوشت. مقالاتی مثل چگونه نقشهذهنی بکشیم، تندخوانی واقعی یعنی چه، نحوه صحیح استفاده از فلشکارت و راهکارهایش در دنیای دیجیتال و…
پینوشت2: در این حوزه من هم دانشآموزم نه کسی که یاد میدهد(معلم)! تنها سعی میکنم فهمیدههایم و تجربیاتم را بنویسم. پس من هم با شما در حال یادگیریام! مثلاً اصل بحث یادگیری نطفهدار را در متمم خواندهام که به یادگیری کریستالی معرفی شده است و در نهایت فهمیدههایم را اینجا نوشتم.
۵ دیدگاه. Leave new
منم موافقم اما یه چیزی برام گنگه این حوزه یادگیریه تخصصی منظورتون یا مطالعه
مطالعه در حوزه عمومی، موضوعات جدید، رمان، قصه ادبیات چی میشه پس با این سناریو که شما گفتید
البته من راجع به شغل و یادگیری های تخصوصی موافقم که از این شاخه به اون اشخه نباید پرید ولی میخوام نظرتون راجع به مطالعه تو حوزه های دیگه هم بدونم
کلا منظورم کتابهای بازاری موفقیت نیست
همه ما به یه حوزه علاقهی بیشتری داریم و ناخودآگاه در موردش بیشتر میخونیم و این تیکههای اطلاعاتی هم که میشنویم رو میچسبونیم به اون اطلاعات قبلیمون از اون حوزه
حتی ممکنه وقتی که کتابهای عمومی هم میخونیم به چیزهایی توجه کنیم که ربط همون حوزهی مورد علاقمون داره
میبینین؟ میخوام بگم یه جاذبه (شاید) درست میکنه و مشاهدات و خوندههای ما حول اون شکل میگیره
مثلا اگر به حوزه مذاکره علاقه داشته باشید، یهجا در مورد دروغگفتن میخونید، سعی میکنید این رو ربط به مذاکره بدید، بگردید ببینید چجوری آدمها توی مذاکره دروغ میگن
یا مثلا اگر برنامهنویس باشید، شاید یهجا در مورد روشهای تفکر بخونین، در مورد روشهای حل مساله بخونین و این میشه یه کریستال که میچسبه به اون بلوری که معماری کردین
همه ما یه داستانهایی توی زندگیمون چیدیم که بقیه اتفاقها و تصمیمها بیشتر حول اون میچرخه
مثلا دوتا آدم با حوزه تخصصی متفاوت ممکنه یه کتاب رو بخونن ولی هرکدوم یجور به حوزه تخصصی خودشون اون اطلاعات رو ربط میدن
سلام
مقاله خوبی بود که باید خود من هم از اون استفاده کنم و اگر بخوام برای خودم این مبحث رو در یک عبارت کلیشهای ساده کنم می شه این: از این شاخه به اون شاخه نپر و یک کاری رو تا آخر انجام بده. میدونم یک هدف کلی است و به نظرم بیان همین جمله در موضوع یادگیری میشه مقاله شما.
در حوزه یادگیری و شیوه های اون واقعاً شاگردی بیش نیستم، حتماً اگر مطلبی در این مورد قرار بدید، مطالعه و دنبال خواهم کرد منتها به نظرم همین شیوه شما در بیان موضوعی که در حال آموزشش هستید خیلی خوبه و کاربردیه، همین نشر مطلب باعث میشه که تکههای نبات از جاهای دیگه هم به سمت نخ جریان پیدا کنه، اضافه کنم که از این شیوه خودم در یادگیری زیاد استفاده کردم، مثلاً دوران دانشجویی حتماً چیزی رو یاد میگرفتم به باقی دوستانم هم آموزش میدادم، گاهی که کسی رو پیدا نمیکردم، خودم میرفتم توی یه کلاس خالی و برای دوستان مجازی طالب علمم موضوع رو توضیح میدادم ؛) (لازم به توضیحه هست که در برخی از درسها این حس رو داشتم، درس هایی که به اونها مشتاق تر بودم).
امیدوارم بتونیم تصاویر خوبی از دانستهامون بسازیم و به جای بذاریم
موفق باشید
سلام.
ممنون از خلاصهای کردید.
توصیهاتون هم کاربردیه. خوشحالم که همراهید.
سلام
بسیار مقاله خوبیبود، منتظر نوشته های بیشترتون هستیم.
با تشکر، موفق باشید.