آدمی موجود عجیبی است، فکر میکند جداکردن بهترین چیزها و دنبالکردنشان میتواند از او بهترین بسازد. دنبالکردن بهترین عادتها، بهترین شغلها و آدمها. مثل دوستداشتن از ته دل مایکلجکسون میماند اما مدام پی شجریان را بگیری.
واژهی تناقض به خوبی این مساله را نشان میدهد، این تناقضها و کشمکشهای درونی اگر حل نشوند انقدر باد میکند که راه نفسکشیدن را سختتر میکند.
ربطی هم به سنوسال ندارد، انکارش چیزی را حل نمیکند، هر چقدر این آدمیزاد بزرگ شود این مسائل حلنشده و تناقضها درونیاش هم با او بزرگ میشود و بدتر، جایی خودش را نشان میدهد که به آسانی نمیتوان مهارش کرد.
مشکل زمانی خودش را نشان میدهد که میفهمیم یک تکه از پازل را این وسط گم کردیم: “ارتباط”
به گمان من هر آدم مانند یک مجموعه میماند، مجموعهای از رفتارها، عملکردها که هر چیزی که میخواهد وارد آن کند باید به اصطلاح، کاستومایز شده باشد، یعنی به درد آن مجموعه بخورد. با دیگر بخشها به خوبی ارتباط برقرار کند.
همچون لباسی میماند که میخواهیم تنِ زندگیمان کنیم، این لباس باید مناسب زندگی من باشد. حالا یا در آن دست میبرم و میبُرم و میدوزم تا اندازهی تنِ زندگیم شود یا از خیرش میگذرم. شاید این زندگی آن قدر رشد نکرده که این لباس اندازهی تنش باشد یا شایدم انقدر بزرگ شده که چنین لباسی برازندهاش نباشد.
این “اندازه شدن لباس” یعنی بتواند درست با بخشهای دیگر ارتباط برقرار کند.
این مجموعه، یک مجموعه بسته است. هر چیزی که در آن بیاوری در عمل داری یک چیزی را بیرون میاندازی. گفتم آدمیزاد موجود غریبی است، این حد از همهچیز خواهیاش، تباه میکند. بهدستآوردن در ازای از دستدادن را دیر یاد میگیرد. میماند وسطِ شوق بهدستآوردن و دردِ از دستدادن. تناقض یعنی همین. معمولا درد را بیشتر از شوق حس میکند. مثل داشتن تعصب روی افکار پوسیده، افکار کهنه که از قدیمیبودن هم گذشته. لااقل میدانیم یکسری افکار قدیمی چنان اعتبار داشتند که پایهی افکار جدید شده باشند. زایندهی افکار جدید بودهاند. اما افکار کهنه مثل تارعنکبوت بستهای است که صرفا آدمیزاد را زندانی میکند. راه به جلو را نشان نمیدهد.
گمان میکنیم بهترین ماشین، ماشینی است که سپرس از بهترین ماشین، درهایش از بهترین ماشین باشد و در عمل چیزی که داریم ماشین نیست. چون “ارتباط” این وسط گم شده. همخوانی ندارد.
ما چیزی داریم که از یک گاری هم کمتر است.
ربطداشتن تکههای پازل زندگی است که از آن نقشی زیبا میسازد.
۳ دیدگاه. Leave new
سحر عزیز
سلام
۱- این یادداشت برای من کمی گنگ بود، میدونی که پیر شدیم و دیگه با جملات سنگین دست و پنجه نرم کردن، برامون سخت شده. پس اگر در ادامه چیزی گفتم که زیاد به موضوع مربوط نبود، شما این پیرمرد بودن ما رو مد نظر قرار بده.
۲- تناقض از اون منطقهایی هست که در همهی شئون زندگی ما هست. باید وجودش رو بپذیریم، نه اینکه قدمی برای رفعش برنداریم، به نظرم اولین گام در برخورد باهاش اینه که قبول کنیم، هست. خیلی اغراقه ولی قبول کنیم که مثلا ۲۰ درصد افکارمون با ۲۰ درصد دیگه تناقض دارند.
۳- قبول کنیم خیلی مسائلی که بهش پایبندیم و فکر میکنیم اصل زندگی هستند، نسبیان، تغییر میکنن، بدون اینکه بدونیم. یه فکر الان با تمام تفکراتمون مچ باشه، هیچ تضمینی نداره تا آخر هم همین طور مچ بمونه، زمان همه چیز رو عوض میکنه، حتی افکار و اصول و همه چیزمون رو. بپذیریم که این درد نیست، این طبیعته. همین که قبول کنیم، قدم اول رو برداشتیم.
۴- یه چیزی که به ذهنم میرسه بگم اینه که وقتی حواسمون به این تغییرات مدام باشه، مثل آپدیتهای هر روزه سیستم به موضوع نگاه میکنیم. به تغییر این طور نگاه کردن خوبه، رشده، زندگیه. مثال همیشه من برای زنده بود، رشده. یه تکه چوب رو تنها به این دلیل که امروز ۲ سانته و فردا سه سانت، یا وقتی دوباره تو بهار جونه میزنه، زنده میدونیم. نگاه کردن به این رشد به نظرم زیباست، با تمام نقصها و تناقضهاش.
موفق باشی
سلام
به نظرم تحملکردن ابهام و تناقض از اون کارای سخته
با نسبی هم موافقم
درود سحرخاتون.
فکر میکنم منظورت بیشتر ، ظاهرگرایی و پیامدهاشه. که به ما چیزایی میده که جفت و جور نمیشن باهم. چون سعیِمون اینه که همهیِ چیزهایی رو که در نظرمون جلوه کرده رو به هم بچسبونیم ، که اون نهایتِ خوبیه که متصورش میشیم برامون رُخ بده. در صورتی که هر عملکرد و رفتار خوبی ، روندهایی رو داشته که تونسته به اون جایگاهِ خاص برسه. و کسب امتیاز کنه.
داستان زندگیِ کنونیِ ما ، مثل ترازویی میمونه که آدمهاش نه برای میزان کردنِ چیزی از این ترازو بخوان استفاده کنن ، بلکه به این شکل سنجشهاشون رو انجام میدن که تا چه مقداری طرف خودشون سنگینتر شده. حالا چگونه بودنِ این تعاملِ دو طرفه ، بستگی به طرف مقابل داره که تا چه حد خودشو کنار بگذاره.
این زندگی همش همین اندازه و مقدارهاست که بین طرفینِ معامله تقسیم میشه. اما ترازوهایی که توی این زندگی میخواییم ازشون استفاده کنیم ، همش بستگی به این داره که ما ترازوی مناسب رو پیدا کنیم یا نه؟ که با پیدا کردنِ متر و شاخص و ترازویِ مناسبی که بتونه توازن و تناسب رو در هرجایگاهی که هستیم بهمون پاداش بده ، ممکن میشه اگه کمی واقعگرایی در کار و زندگیمون نفوذ کرده باشه.
یه سؤاله که فکر میکنم که بهم کمک کرده که واقعگرا تر بشم. و اون اینه که از چه شاخصی استفاده کنم که بتونم واقعگراتر بشم؟ و اون اینه که موارد تأثیرگذار رو در هرجایی که میخواییم تصمیمی بگیریم ، بررسی کنیم که چی هستن و چه تأثیراتی میگذارن.
ممنون از مطلب خوبت.
موفق و شاد باشی.