آقای مهدیزاده را اولین بار که در یک نشست دیدم، با ذوق و شوق برایش تعریف کردم که آقا ما مشتری پر و پاقرص شما برای آن کتابفروشی طبقه پایین خانهفرهنگ در بلوار کشاورزیم و کلی کیف میکنیم با پیشنهادهایتان و کتابها و فیلمهای انگلیسی که معرفی کردید معرکه بود.
آقای مهدیزاده با تواضع کامل، سرش را انداخته بود پایین و فقط تشکر میکرد و با قلم و دفترچهای که به دست داشت بازی میکرد، منتظر ماند تا من حرفهایم با هیجان تمام شود. داشتم تعریف میکردم که صدایتان معرکه است و حرف میزنید همه ساکت میشوند که دیدم خندید و گفت شما لطف دارید ولی فکر کنم اشتباه گرفتید!
با همین یک حرف فَکم ریست شد و گفتم یعنی اون آقا شما نیستید؟
گفتند که نه و من هم اصرار که باور کنید شبیه خودتان است اصلا شاید دوقلواید. ولی با دلایلی که آوردند فهمیدم که بلههه اشتباه گرفتم.
بعد از آن هم هر وقت به آن کتابفروشی میروم سعی میکنم به حرکات و صدا و چهرهی آن مرد دقیق شوم و یک نشانه پیدا کنم که واقعا اشتباه میکنم.
هر چند که دیگر نیامد!
با این مقدمه خواستم بگویم آقای مهدیزاده چند وقت پیش در رادیو ناب لطف کردند و سری به این خانه مجازی زدند و پستهایی را انتخاب کرده و با صدای دلنشینشان خواندند.
این پست هم بهانهای بود برای تشکر!
ممنونم :)
گوش کنید:
لینک پستها:
۵ دیدگاه. Leave new
چند هفته پیش به پیشنهاد یکی از دوستام برای اولین بار به این کتابفروشی رفتم.
زیرزمین، با کمترین صدا از خیابون و دکوراسیون دلچسبش با اون جعبههای هدیه در راهپله و اون صندلیها و فضای بازش و کافهی کوچیکش واقعاً برام لذتبخش بود.
خیییلی خوشم اومد.
دقیقاااا
خوشحالم که رفتین
سحر عزیز
سلام
این روزها به شدت خودم رو درگیر پادکست کردم، حالا هم تراولکست و هم نمک سبز رو دارم با هم هندل میکنم. اسم رادیو ناب رو نشنیده بودم، روی لینک کلیک کردم و رفتم توی تلگرام، بین اپیزودها بالا و پایین میکردم که اسم خودم رو دیدم. آقا کفم برید! اپیزود هفتم از وبلاگ حسین قربانی! اپیزود قبلی از شاهین کلانتری، الله اکبر، چه درصد نفوذی داشتم خودم خبر نداشتم! الله اکبر گویان اپیزود مربوطه رو دانلود کردم و تا دانلود بشه (لعنت به این سرعت اینترنت) کلماتی که بعد از حسین قربانی نوشته شده بود رو خوندم. بدون اینکه حواسم باشه از روی اسم سایت رد شده بودم و داشتم با خودم فکر میکردم که من مقالهای با عنوان: خوشبینی؛قطعه فراموش شده پازل زندگی ما. که ننوشتم.
خب بهتره ادامه ندم، خیلی طول نکشید که به سوتی خود پی بردم. سرم رو سه بار به دیوار کوبیدم و یه بار هم محکم زدم توی بخش کچل کلم. شما اگه دو انسان غریبه رو اشتباه گرفتید، در کمال خضوع و خشوع (لطفا با تلفظ صحیح عربی قرائت شود) خودم رو با خودم اشتباه گرفتم.
البته که در نهایت خندیدم ولی خوب خیلی ضایع شده بودم، چارهای نبود.
و من الله توفیق. والا
سلاااام
انقدر خندیدم یادم رفت میخواستم چی بنویسم :))))
اتفاقا این آقای قربانی رو من توی متمم با شما اشتباه گرفته بودم!
راستی برای پادکستها براتون آرزوی موفقیت میکنم امیدوارم بترکونین، منم یکی از طرفدارانتونم
سحر عزیز
سلام
ممنون که همراه ما هستید، چقدر حالم خوب شد وقتی گفتید دنبال میکنید. مرسی از شما
موفق باشید