دست‌نوشته

رنگ گذشته

۹ دیدگاه

اگر از گذشته ی خودمان ناراضی هستیم، بهترین کاری که می‌توان کرد این است که زمانِ حالِ بهتری بسازیم تا گذشته‌ای که در آینده به آن نگاه خواهیم کرد، قابل ستایش باشد و کمتر رنگ حسرت به خود بگیرد.

گاهی اوقات دوست دارم یک گوشه بنشینم و به خودم بگویم: تنها ترس تو باید این باشد که توان خودت را در کاری نگذاشته باشی وگرنه موفقیت آدمیزاد به هزار و یک چیز دیگر بستگی دارد که خیلی هم در دسترس تو نیست.

به خودم بگویم شبیه مارک زاکربرگ بودند کسانی که کدهای بیشتر زدند، فیسبوک‌های بهتر ساختند اما نشد که بشود.

به قول آقا معلم آدم فقط یک‌جا باید به خودش جواب پس بدهد، آن‌هم خودش در لحظه مرگ.

می‌خواهم آن لحظه بگویم که من حداقل در بیشترِ مواقع، توانِ خودم را چه از لحاظ فکری چه از لحاظ جسمی، گذاشتم و این حرفی که می‎زنم آن لحظه قابل لمس باشد.

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۹ دیدگاه. Leave new

  • سلام سحر عزیزم…
    این پست رو که خوندم یاد خیلی از همکلاسی هام افتادم … دخترای جوونی که زیر بار فشار روانی این دوره زمونه ( همون نظام گند اموزشی و خریت های دوران نوجوونی و این جور خزعبلات زیاد از حد بزرگ شده !) خودشون رو باختن …
    خیلی هاشون با یه شکست کوچیک خیلی زود پا پس میکشن
    خیلی هاشون هم اصلا شروع خاصی ندارن که بخوان از هدفشون پا پس بکشن …میگن شرایط بده (زندگی و مردم و کشور و دولت و ملت و همه و همه و همه ) و همین میشه زمینه این باور غلطِ خود به خود جا افتاده در اون ها که به اینده هم امید چندانی نیست .. شاید اولا یکم درکشون میکردم اما از وقتی با شما و دوستای خوب متممی اشنا شدم دیگه اصلا به هیچ وجه نه میخوام و نه میتونم درکشون کنم…
    ممنون و برنامه نویس باشید :)

    پاسخ
    • سلام ستاره‌جان
      آره آدم‌ها یه‌جاهایی خودشون میفهمن که خیلی از این درست‌ها و غلط‌هایی که به خوردمون می‌دن ساخته‌ی دست یکسری دیگه است البته اگر بخوان

      شاد باشی دختر پرانرژی

      پاسخ
  • درود سحر خاتون. :))

    دیده شدنِ کارهایی که انجام می‌شود را به دو گونه می‌بایست تقسیم‌بندی نمود که آدمی به خوبی آن‌ها را متوجه بشود. یکی شان به دیده کیفی وابسته‌است و دیگری به دیدگاهی کَمّی. کیفیت را می‌بایست با مقدار حجمِ مفاهیمی که دست‌به‌دستِ‌هم داده‌اند تا واقعیت‌ها را بسازند ، و اشکالِ متفاوتِ این همبستگی میانِ مفاهیم است که می‌سازد. و کمیت که مقدار آن ، با تعدادها مشخص می‌شود. که فکر می‌کنم واضح و مبرهن باشد.
    و اینکه آدمی از تمام توان خودش استفاده ببرد ، لازم است که این دو شاخص را به درستی بشناسد. که روزانه بفهمد که چه مقدار از زمان‌ش و انرژی‌اش را برای کدام مورد هزینه کرده است.
    داشتن این شاخص ،‌کمک می‌کند که ما رضایتی کسب نماییم که در هنگامِ اتمامِ زمان‌مان و انرژی‌مان ، بتوانیم دریافتی‌های‌مان را نیز اندازه بگیریم. که این همه انرژی و زمان را من در مقابل مقداری خستگی و مقداری کارِ کمی و مقداری کارِ کیفی ، معاوضه کرده‌ام.
    این موضوع ، خودش کمکِ شایانی می‌کند که حد و اندازه‌هایی را بدست آوریم که میزان ظرفیتِ‌مان را در مقابل کارهایی که انجام می‌دهیم ، بفهمیم. و این نکته ، خودش سبب می‌شود که خودمان را تا میزانی مشخص ، باور نماییم. که این واقع‌گرایی به ما کمک می‌کند تا از صرف زمانی بیشتر از حد توان‌مان حذر نماییم. که بتوانیم خودمان را در تعادلی مدام نگه‌داریم که این تعادل ، ما را از لحاظِ روحی و فکری نیز در بلندمدت به نحوه مطلوبی آماده خواهد نمود که بتوانیم زندگیِ شخصی و شغلی‌مان را به خوبی مدیریت نماییم.

    امیدوارم این موضوع بتونه بهت ، کمک بزرگی برسونه. :)) (گل)

    پاسخ
  • مدتیه خیلی خودم رو برای گذشته ای که داشتم سرزنش میکنم. حس پوچ و مزخرف نامفید بودن دارم. ولی گاهی هم به خودم تلنگر میزنم و واسه روزهایی که از پس هم رد میشن نگرانم.

    پاسخ
    • شاید یه تصمیم جدید می‌خواد، شاید تغییر ارزش‌ها رو می‌خواد. نمی‌دونم

      پاسخ
  • سحر عزیز
    سلام
    حسرت از آن دردهایی است که روح آدم را می‌خورد. و این درد اگر تا لحظه‌ی مرگ منتظر می‌ماند خوب بود، نه متاسفانه. در طول حیات آدمی دقیقاً مثل خوره به جان آدم می‌افتد و هر روزی که حسرت داریم، با درد می‌گذرد. حسرت و حسادت خیلی شبیه هم نوشته می‌شوند، به نظرم ریشه‌ی مشابه‌ی هم دارند، نه در لغت که در عمل. هر دو از فعلی می‌آیند که دیروز انجام ندادیم، حالا کسی انجام داده، همزمان از خودمان و آن فرد موفق بدمان می‌آید. نام نفرت از خودمان می‌شود حسرت و نام تنفر از دیگری می‌شود حسادت. رابطه‌ای شاید نداشته باشند اما اگر حسرتمان زیاد باشد، حسادتمان هم زیاد خواهد بود و هر دوی این عبارت یعنی نفرتمان زیاد است.
    وقتی “عزت الله انتظامی” فوت کرد، یک فیلم از ایشان دیدم در بستر بیماری، خوابیده بود و خطاب به مردم می‌گفت: من در طول این همه سال زندگی هر کاری کردم خوب کردم، خدا رو شکر که به من عمر طولانی داد و هیچی ازش نمی‌خوام جز مرگ.
    آنقدر حالش خوب بود که دلم خواست. باور می‌کنی؟ به کسی که می‌دانم مُرده است و این کلمات را در آخرین روزهای زندگی بیان کرده، غبطه خوردم و آرزوی روزی را پیدا کردم که من هم چنین کلماتی بگویم.
    موفق باشید
    پ.ن: احتمالاً موقع مرگ خواهم گفت: هر کامنتی که نوشتم خوب کردموالا
    پ.ن۲: نمیدونم نظر قبلی ثبت شد یا نه ولی برای محکم کاری دوباره می‌فرستم تا من نمانم ولی کامنت بماند یادگار.

    پاسخ
    • سلام
      توضیحتون در مورد حسرت برام جالب بود، قبلا هم یبار با اشاره به سکان آکادمی از حسرت گفتید که اونم جالب بود
      پ.ن: مرسی که وقت می‌ذارید و کامنت می‌نویسید، شما از رستگارانید :)

      پاسخ
  • بسیار عالی :)

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست