داستان‌های مندست‌نوشته

آخرین پاراگراف‌های 99، خدایی که به شدت کافی است و جیب‌هایی که به شدت خالی است

۶ دیدگاه

اکثرا فکر می‌کنیم سال جدید قرار است کیلومترمان را صفر کنیم و از اول همه چیز را شروع کنیم که خب باز هم می‌دانیم که هر فروردینی ادامه‌ی اسفند قبلی است؛ فاصله‌ی بین اسفندماه تا فروردین را یک ماه حساب کنیم و فروردین تا اسفند را یک سال.

برای همین این چند پاراگراف آخر امسال را از ادامه‎ی آخرِ سال قبل شروع می‌کنم.

مادرم خواب سنگینی دارد، در این حد که با آن وضع داد و بیداد در هر زلزله که من در حال فرارم، مادرم خواب است. آرامِ آرام. حتی زنبور هم در خواب نیشش زد متوجه نشد، مثل بچه‌ای که تازه شیرش را خورده باشد و هیچ دغدغه‌ای نداشته باشد آرام می‌خوابد، اواخر سال پیش که مریض شدم برای اینکه حال من را چک کند آلارم می‌گذاشت و نصف شب بیدار می‌شد، آدم خودش مریض می‌شود یک دردی است و اضطراب بقیه را می‌بیند دردی سخت‌تر.

دیدن آن همه استرس که نگذارد راحت بخوابد برایم اذیت‌کننده بود، وضعیتم خیلی وخیم نبود ولی نمی‌دانم چرا بابا انگار سر قبرم نشسته باشد بالای سرم اشک می‌ریخت، هر چند لحظه نگاهش می‌کردم و می‌گفتم من هنوز زنده‌ام بیشتر اشک می‌ریخت. متوجه نمی‌شدم اشک شوق است یا ناراحت است، دادن این همه احساس به یک مرد واقعا ظلم است.

شرایط را مغتنم شمردم و در همان حال به چیزهایی اعتراف کردم که گفتنش در حالت عادی من را به کشتن می‌داد و یا باعث می‌شد گرسنه بخوابم.

به مامان گفتم که از کوکو بدم نمی‌آید ولی چون موقع پختن هی مدام دست به آب باید زد دیگر کوکو نمی‌خورم و نیمرو را ترجیح می‌دهم، به بابا گفتم قسمتی از ماشین که غر شده من زدم و دلیلش این نبوده که جایی پارک کردی و کسی به ماشین زده است و در رفته، چشم‌هایش را مالید و زل زد به من و ادامه دادم پولی را هم که گفتم دادم به دوستم که می‌خواستند خانه بخرند دروغ بود، بیت کوین خریدم. از بیت کوین پرسید و نگذاشت حرفم تمام شود و انگار که ترسیده باشد نفس آخر را بکشم، پرسید که چقدر می‌ارزد؟

در خانه ما که قرص پیدا کردن حکمش اعدام بود، و کرونا هم که بیشتر مردم می‌فهمیدند چیست، هر روز امیدم به اینکه قرار است من را ببرند یک دکتر ببیند یا یک دکتر بیاورند خانه کمتر می‌شد، و درمان را در جوشانده می‌دیدند عملا مرگ خودم را به چشم داشتم می‌دیدم، اما نمی‌دانم بگویم به خیر گذشت که زنده ماندم یا ای کاش در همان جا جان به جان آفرین تسلیم کرده بودم.

به هر حال این صحنه تمام شد و داشتم خوب می‌شدم؛  اولین کاری که کردم فروش آن مقدار اندک بیت‌کوین بود و کل آن را دادم به بابا تا هم ماشین یادش برود، هم دیگر قیمت رمزارزها را چک نکند، و هم اینکه چیزهایی که از رمزارزها و کارکردشان یاد گرفته بود را به کار نگیرد، مدام به کسانی که پول توی بورس می‌ریزند توصیه نکند که سرمایه یا باید توی کار باشد یا در رمز ارزها.

دومین تصمیمم هم عوض کردن جایی بود که داشتم کار می‌کردم، دوست داشتم بیشتر وارد فضای cloud شوم و چالش‌های جذاب‌تری تجربه کنم، از طرفی هم می‌دانستم که باید دورکاری (ریموت) باشد وگرنه با وضع کرونا و دیدن شب بیداری‌های مادرم از خانه بیرون رفتن عملا برایم شدنی نبود.

این شد که امسال را با status خدایی که به شدت کافی است و جیب‌هایی که به شدت خالی است، سال جدید را به خودم و تمام کتاب‌ها و عروسک‌هایی که در آینه‌ی سفره هفت سین دیده می‌شدند تبریک گفتم و کل این سال جدید را در دورکاری گذراندم.

سخت گذشت؟ اوایلش بله، خوگرفتن به این مدل کار کردن و پیداکردن روتین جدید که کمک کند بازدهی‌ام کاهش پیدا نکند یک مسئله بود، و اینکه می‌دانستم خیلی چیزها را نمی‌دانم مسئله دیگر. هر روز صبح یک چالش جدید روبرویم بود که انرژی زیادی می‌گرفت، تا به این زندگی عادت کنم؛ تا فضای اطرافم را عوض کنم دو ماه طول کشید. (حتما چیزهایی که به دردم خورد را در یک پست جدا می‌نویسم)

انگلیسی صحبت‌کردن را اولین بار بود که در زندگی روزمره به طور جدی تجربه می‌کردم، کلا امسال برایم سال عمل کردن بود، پوست در بازی 1 را عملا تجربه می‌کردم، سوتی‌هایی که می‌دادم قشنگ به چشم خودم می‌دیدم، کارهایی که می‌کردم تاثیرش را بیشتر می‌دیدم و درک می‌کردم، باگ‌هایی که موقع یادگیری هر چیزی مانده بود حالا خودشان را نشان می‌دادند.

سال‌های پیش برای خیلی از کارها باید زور می‌زدم تا جایشان را در زندگی‌ام پیدا کنند، اما حالا خود به خود پیش می‌آمدند. نمونه‌اش ورزش کردن بود، حتی در خواب هم نمی‌دیدم اینکه من یک روز صبح بیدار شوم و صبحم به ورزش‌کردن بگذرد، خودش پیش آمد. زور زدن نمی‌خواست. هم محیط عوض شده بود و هم چیزهایی در من. 2

کارهایم کم و بیش سنگین می‌شد و خواندن و فهمیدن کتاب‌های non fiction (غیر داستانی) برایم کمی سخت بود، برای همین شعر، رمان و موسیقی جای بیشتری در زندگی‌ام پیدا کرد و کمک کردند زود خالی نکنم. هر بار که دکمه‌ی پِلی  Spotify را می‌زدم انگار کسی گوشه‌ی خانه پیانو اش را راه می‌انداخت.

ورژن جدیدی از دیوانگی را تجربه می‌کردم، یک روز در هفته همه چیز را تعطیل می‌کردم و زل میزدم به دیوار سفید، اسم این روز را گذاشته بودیم فلافل کثیف، با خواهرم فلافل کثیف سفارش می‌دادیم و پهن می‌شدیم جلو تلویزیون، هارد را می‌زدیم به تلویزیون و همه فیلم‌هایی که تلنبار شده بودند می‌دیدیم.

اینکه می‌گویم “می‌دیدیم” این نیست که الان انجام نمی‌دهیم، اما امید بیشتر دارم که وضع تفریحم عوض شود. بتوانم بیشتر آدم‌های واقعی ببینم، خسته شدم از اسکایپ و تماس‌های تصویری.

این همه را گفتم که به این جا برسم که من هم در ایران زندگی می‌کنم و از شرایط خبر دارم، خوشی زیر دلم نزده که بیایم و بنویسم حالِ امروز من خوب است و ما خیلی باحالیم و یا حرف‌هایی مثل چطوری جون ِ دل بگویم، آمدم بگویم که کنار این درد تورم و مدیریت‌ها که روی زندگی همه ما تاثیر گذاشته، سعی کردم به همان یک خط که مارک منسن و افراد زیاد دیگری در هر جایی بیان کردند عمل کنم، اینکه بحث مشکل نداشتن نیست، سعی کنید مشکلِ خوب داشته باشید.

دردهایی هستند که رفع‌کردنش کار من و شما نیست، و دستکاری کردنش بیشتر درد می‌آورد. بگردید مشکلاتِ خوب پیدا کنید، مشکلاتی که شور و شوق می‌آورند برای حل‌کردنشان.

من امتحانش کردم و جواب داد.

اگر هم دنبال معادله می‌گردید ارلین گاگه در کتاب سکوت در زمانه‌ی هیاهو 3 به آن اشاره کرده است و می‌نویسد:

«رنج‌ها و لذت‌ها چنان در هم بافته‌اند که تمایز قائل شدن میانشان سخت است.

شادی از نظر آرنه نِس با سوز و گداز (منظورش شور و اشتیاق است) و درد همراه است. او میان درد جسمی و روحی تمایز قائل می‌شود، نِس، فیلسوفی که ریاضیات هم می‌فهمید، معادله‌ی خاص خودش را برای آسایش طرح کرد. اولین باری که معادله را دیدم، بارها منطقش را وارسی کردم، چرا که همان‌قدر که ساده به نظر می‌آمد مبتکرانه هم بود- و البته درست:

W= G2/ (Pb+Pm)

W= wll-being آسایش G= glow شور و شوق P=pain درد  b= bodilyجسمانی m=mental روحی

نِس تاکید می‌کند که G (همان شور و شوق) را، تا هر درجه که می‌خواهید، می‌توانید زیاد کنید، این باعث می‌شود معادله جنبه‌ای خوش بینانه داشته باشد. فرض معادله این است که وقتی شور و شوق کمی بیشتر می‌شود می‌تواند به درد بچربد. اگر شور و شوقتان خیلی کم باشد، آسایشتان هم از بین می‌رود و دیگر مهم نیست اگر هیچ چیز هم خاطرتان را مکدر نکرده باشد. نِس به من گفت می‌خواهد از معنای درد بگوید، و این عقیده را هم ابراز کند که فزونیِ شور و شوقِ آدمی چقدر از تسکین دردش مهم‌تر است.»

در انتها حرفم این است آدمی که چسبیده باشد تا یک چیزی بسازد و یا درگیر مشکلات بهتری باشد، نِق نمی‌زند، کارش را بزرگ نمی‌کند توی چشم دیگران کند که من دارم کار می‌کنم. سعی می‌کند تلاش را جایی بهتر خرج کند تا اگر فردا روزی هم فرصتی پیش آمد، بخاطر تلاش امروز جای اشتباه، نسوزد و بتواند استفاده کرد. وقتی همه چیز خراب است راهی جز بهترشدن خودمان نیست.

این شاید مهم‌ترین چیزی بود که امسال درک کردم. (شما هم دوست داشتید از مهم‌ترین تجربه‌هایتان در امسال بنویسید)

سال نو مبارک. 4

پانوشت:

  1. عنوان کتاب آقای نسیم نیکلاس طالب است
  2. آقای شعبانعلی هم یک بار اشاره‌ای به سنگ قبر آقای بوکوفسکی کردند، روی سنگ قبر نوشته شده Don’t Try یک معنی‌اش می‌شود زور نزن
  3. واقعا این چندمین باره که دارم به این کتاب رفرنس می‌دم، کتاب کوچیکیه اگر نخوندین و دلیلتون وقت نداشتنه که ننگ بر شاه
  4. درست است که قبل از چهارشنبه سوری بنویسم سال نو مبارک؟! به هر حال یک هفته است تا سال دیگر شروع شود. دوست دارم اولین پستم در سال جدید این باشد که امسال سال آخررررررررررر قرن است و باز هم تفاوتی ایجاد نمی‌کند جز رند شدن عدد سال.

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۶ دیدگاه. Leave new

  • محمدرضا زمانی
    مارس 28, 2021 14:52

    سلام سحر عزیز
    نوتیفای این نوشته‌ات از خیلی وقت پیش آمده. اما گاهی تمرکز کافی نبود، گاهی کاری که اگر انجام ندهم واویلا می‌شود و گاهی، تو که غریبه نیستی، حال و حوصله کمتر می‌شد. الان که خواندم، مثل همیشه شیوا و دوست‌داشتی و آموزنده بود برایم.
    فکر می‌کنم امسال من شبیه پارسال توست. در تلاش برای بیشتر کردن پوستم در بازی. برای بیشتر کردن آن G عزیز در صورت کسر و ‌بی‌توجهی عامدانه به مخرج لعنتی درد و رنج غیرقابل کنترل.
    بقیه تجربه‌هایت هم برایم جالب بود. ممنون.
    امید که سالی خوش باشد.

    پاسخ
    • سحر شاکر
      آوریل 4, 2021 00:51

      سلام محمدرضا جان
      ممنونم :) امیدوارم سال خوبی هم برای تو باشه، ممنون از وقت و توجهی که میذاری، برام ارزشمنده.

      پاسخ
  • سلام
    چگونه می توان شوروشوق خود را افزایش داد؟
    در مورد “مشکلات بهتر”میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
    تشکر

    پاسخ
    • سحر شاکر
      مارس 15, 2021 21:08

      سلام، در مورد مشکلات بهتر خیلی خیلی نمونه کوچیکش می‌تونه این باشه که من درگیر مشکل لیسنینگم توی زبان باشم تا درگیر مشکل بالا و پایین رفتن قیمت دلار، یا مشکلم فهمیدن فلان موضوع خاص توی حیطه کاریم باشه و…
      کتاب مارک منسن، همه چیز خراب است، خیلی قشنگ‌تر توضیح داده.

      در مورد شور و شوق هم آدم به آدم فرق می‌کنه، خودتون خیلی کاستمایز تر می‌دونین چی ذوق‌تون رو می‌بره بالا، یا چیکار می‌کنین خیلی کیف می‌کنین و ارزش دنبال کردن داره، تاثیر می‌ذاره

      پاسخ
  • یکی از دیگر اتفاقات امسال، برطرف شدن قرمزی کنار آدرس این سایت بود :))
    با آرزوی سالی قشنگ تر!

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست