دست‌نوشته

اول ای جان دفع شر موش کن

۵ دیدگاه

کتاب زیاد میخواند

سمینار زیاد میرفت

کلاس زیاد میرفت

اما نمیدانست چرا زندگی اش تغییر نمیکند بلکه روز به روز بدتر میشود!

اگر بحث نظم و انضباط را که کنار بگذاریم

شاید بخاطر افکار پوسیده اش ، اطرافیانش و… بود که اجازه ی تغییر نمیداد.

بایست چه کار میکرد؟

چاقو برمیداشت و به جان اطرافیانش می افتاد؟

قطع رابطه با دوستان ناجور با جنس خودش میکرد؟

دوستانی که شاید آدم های خوبی بوده اند اما آدم های مناسبی برای او نبودند!

مگر همه ی آدم های خوب مناسب همه ی آدم ها هستند؟

با افکارش چه کار میکرد؟

پاک کن برمیداشت و پاکشان میکرد و از نو خط خطی میکرد؟

یا ctrl+z میزد و برگشت به همانجایی که افکارش کج و معوج شده بودند؟

اصلا شاید باید این راه را طی میکرد تا به این آگاهی برسد که دقیقا از کجا لطمه میخورد!

نمیدانم اما گاهی ادم را جو میگیرد… شما اسمش را بگذار انگیزه…

او درست در جایی لطمه میخورد که انگیزه از بین میرفت… این جو گرفتگی گاهی هست گاهی نیست.

زمان هایی که بود او حرکت میکرد

زمان هایی که نبود بی حرکت میماند

شاید زندگی اش به هدفی گره نخورده بود… شاید به آدم ها گره خورده بود! شاید به ترس ها گره خوده بود! مگر میشود آدمی عاشق خود باشد و دست به تلاش برای بهبود خویش بزند و جواب ندهد!

شاید عاشق نبود… عاشق خودش نبود…

نگاه کن!… صورت مسئله کلا عوض شد! چطور باید عاشق خود بود؟

پی نوشت: عکس از اینستاگرام دکتر شیری است.

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۵ دیدگاه. Leave new

  • بسیار عالی.
    آخه میدونید…، نمیشه فقط گره زد به هدف. نمیشه منکر این شد که زندگی ما به زندگی اطرافمون وابسته ست. حتی چیزی بیشتر از وابستگی؛ تاثیر پذیر.
    باید آدمای درست رو انتخاب کرد، و برای اونایی که حق انتخاب نداریم، فقط به چشم چالشِ توی مسیرمون نگاه کنیم.ولی همونطور که گفتین، “خودمون” تو دسته بندی “عوض شدنی ها” قرار میگیریم.
    پ.ن: من چون به تاریخ علاقه دارم، دارم پست های وبلاگ رو از اول میخونم. هم اینکه ببینم کلا چی بوده و داره چی میشه، هم اینکه تاثیرش رو نویسنده رو ببینم.

    پاسخ
    • با شما موافقم!
      بله توی این چند روز دیدم پست‌های قدیمی که برای روزای اولیه وبلاگ بوده و شاید نادیده گرفته میشده رو می‌خوندید! و باعث شدید برگردم خودمم بخونمشون تقریبا بعد یکسال. (واکنشتون برام جالب بود!)
      ولی توی یکسالگی وبلاگ نوشتم که از نوشته‌های قبلیم حس خوبی ندارم و وسوسه پاک‌کردنشون همیشه توی ذهنم هست.

      پاسخ
      • خب پس من کامنت نمیزارم دیگه…فقط میخونم و میرم، پاکشون نکنیدD:

        پاسخ
        • روی بحث پاک کردنش یکی از خواننده‌های وبلاگ لطف کرد و بهم دلیل پاک نکردشون رو گفت، برای همین دیگه پاک نمی‌کنم :)
          از نظراتتون استفاده می‌کنیم قربان.
          شاد باشید.

          پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست