۱- طوفان نوشتن این پست، از آخرین پست کانال، شروع شد:
-چرا تجربی نخواندی؟
+چون خوشگل نبودم
چرا هر چی دکتر و پرستاره خوشگلن؟؟ امروز یکی از دوستامو بعد ۴ سال دیدم نمیشناختمش what’s wrong with you??
۲- چندصدسال پیش، یه دوست داشتم که با همه چیز شاخوار برخورد میکرد. چه مصاحبههای کاری که میرفتیم، چه از یک ناهار خوردن ساده چه حرفزدن با دوستی یا برخورد با بچههایی که بیرون از این اکیپ حضور داشتند. از هر حرکت، به زور یک برداشتی میکرد یک معنایی میساخت و تلاش میکرد همه چیز را تحت کنترل داشته باشد. دوستیهایمان قشنگ بود ولی فقط این بشر و این رفتارش تحملکردنی نبود. آبرو برایمان نمانده بود آنقدر که خودش را دست بالا میگرفت و از یک موضع بالا به پایین حرف میزد. برای مدیریت یک گروه تلگرامی، نقشهها روی تخته میکشید و پدر تکتک اعضا را درمیآورد.
خلاصه روی اعصاب بود، هم نیشوکنایه، هم طرز برخورد دو رویانه! از یک جا به بعد هم کلا تصمیم گرفتم نباشم تا اینکه باشم و تحمل کنم.
۳- حالا اینها را بگذاریم کنار، از دارِ دنیا، من یک سایت دارم و یک کانال. یعنی تا اینجای زندگی، اینها تنها چیزهایی است که برای خودم بوده و با طرز فکر خودم پر شده. و لطف و نظر دوستان همیشه شامل حالم بوده و هست و با نظراتشان دوپینگ میکنم. خیلی خیلی ذوق میکنم که کسی نظری میگذارد و یا چیزی را share میکند. حتی گاهی بیشتر از خوردن یک بستنی حالِ آدم را عوض میکند.
۴- چیزی که اذیتکننده است سوالهای عجیبوغریب، واکنشهای عجیب بعضی از مخاطبان است! سوالهایی که میپرسند همان دوست را برایم تداعی میکنند. و من اصلا دوست ندارم جای او باشم. برای همین هم با اسم و فامیل خودم مینویسم. برای همین هم گاهی شوخی میکنم یا چیزی در کانال میگذارم. توقع دارند پشت همه این نوشتهها یک فیلسوف نشسته باشد.
آدمِ پشتِ این نوشتهها نه یک آدم خاصی است نه شاخ! اگر چیزی مینویسد همراه شما در حال یادگیری است. دنبال تولید محتوای حرفهای هم نیست. فقط کمی نوشتن لابهلای زندگی روزمرهاش است و چیزهایی که مینویسد انعکاسی از دنیای دروناش است. کتابهایی که میخواند و برداشتش از زندگی روزمره.
نوشتن جدیدا برایم سخت شده بود. بعضی از دوستان و اساتیدی که خیلی قبولشان دارم عضو شدند و حالت من بعد از دیدن اسمشان شبیه حالت بنز شده بود که دید پراید از ۴۰ میلیون رد شد و “حاجی چرخااام”
مطمئنا یک طرفه نوشتن خیلی سخت است. مخاطب داشتن شیرین است. تکتک کسانی که دنبال میکنند در عین غریبگی صمیمانه دوستشان دارم و توقع دارم من را هم مثل یک دوست صمیمی ببینند نه یک معلم که واقعیت ندارد. من حتی گاهی تفریحی که تدریس میکنم استاد خطابشدن یا معلم را دوست ندارم. بارش سنگین است و کار من نیست. هنر کنم لیسانسم را بگیرم!
آدمِ پشتِ این نوشتهها گاهی فلافل میخورد و گاهی هم به جنیفرلوپز گوش میدهد؛ همهاش بیکلام گروه iday و یا kenny نیست. همه زندگیاش جدی نیست. شوخی هست. سوتی بین نوشتههایش دارد. برای همین سر درِ کانال نوشته: مینویسم نه بهر محبوبیت، چرا که نوشتههای اینجا بیش از عامه پسند بودن، صمیمی است. برای همین، اینجا به درد مخاطب گذری نمیخورد و نویسنده خواهش دارد، خواننده این نوشتهها را به ریش و گیس نگیرد و معذورش بدارد.
تاج سرید.
سحر
(در گلویم مانده بود! آخیش از این پس راحتتر مینویسم.)
۱۱ دیدگاه. Leave new
مراقب خودت بیشتر باش :))
چه نوشته زیبایی بود. حالت رو درک میکنم.
بعضی وقتا گیر میکنیم. حتی نمیدونیم چرا. اما الان راحت شدی. قشنگ میشه حسش کرد.
یه زمانی ما تاثیرات فعالی از کسی درون وجودمان میوفته. درد وقتی که از اون طرف دل خوشی نداریم. شاید همون آزادی از یوغ جو بیمار باشه. هرچی که هست از ماست. بعضیا یکجا میمونن و تحت تاثیر قرار میگیرن. و بدتر که عمر دروغ زندگی میکنن فقط به خاطر نداشتن جرات گفتن من اینم. چون میترسن اطرافیانی که جمع کردن در طول مسیر اشتباه بپرن و برن.
اما بعضیا نه. بلند میشن و میگن من اینم. بقیه رو آزرده میکنن. خیلیارو. البته نه همه ولی خیلیها. اونا میرن و خودش میمونه.
توام همینکارو کردی و البته فعلا ing دارش. درحال انجامی. کسی دوست نداره وکسی توقع داره چیزی باشیم که نه هستیم نه علاقهای به بودنش داریم. اون در خروج اینم راه رفتن. به سلامت:)
توی مسیرت تنها میشی یه مدت. بعدش تنهاتر میشی تا کسایی که شبیه هستند رو ببینی و همراه بشی.
اطرافیانمون رو بیشتر عوض کنیم بهتر میشیم. به همین سادگی. اون قسمت اثر بیخودی هم که مونده باید کند انداخت دور. کسی مارو به شکل دیگه میبینه بهتره جز اطرافیان ما نباشه. به قول خودت «از یک جا به بعد هم کلا تصمیم گرفتم نباشم تا اینکه باشم و تحمل کنم.» الانم خوشحالم که آزادی :)
یکم سخته ولی تونستی و میتونی.
علیرضا ممنونم از کامنت قشنگی که نوشتی
واقعا با حرفت موافقم. گاهی اوقات یادمون میره، نحوه گذروندن زندگی و اسباب و وسایلی که هم به کمکش اومدن کمکم دارن به آدم یاد میدن چیزی رو نشون بده که نیستی. مثل اینستاگرام و…
اره فعلا همون ingدارم و سعی میکنم همونی رو نشون بدم که هستم :)
شاد باشی یه دنیا
خانم شاکر عزیز
سلام
مطمئن هستم که ذیل این پست نظری نوشتم، نمیدونم چی شد، فکر کنم حیف شد. از اون یادداشت چیزی یادم نیست، فقط خاطرم هست که خیلی با حال بود و از استاد شمایی زاده هم یادی کرده بودم. (این دومی رو مطمئن نیستم)
سلام
چه حیف! استاد هم توش بوده :(
به کمپین “درخواست از حسین قربانی برای ارسال مجدد” کامنت بپیوندید.✒
:))))
جدی جای تعجب داره(الان واجآرایی کردم؟). اینکه همهی آدمها در کنار نوشتههایی که مینویسن، آهنگهایی که گوش میدن و کلا فعالیتهاشون، بدیهیه که جدا از بقیه مردم نیستند.
راستی، جمله شماره یک یه چیزی کم نداره؟ یه فعلی چیزی…
نمیدونم (درمورد فعل) تاثیر قرصهای روانگردانه که جدیدا میخورم!
مثلا: طوفان نوشتن این پست از آخرین پست کانال که نوشته بودم شروع شد.
یحتمل علت همونه.
ادیت شد