احتمالا چندوقتی است که شما هم متوجه شدید که از خواندن کتابهای غیرداستانی یا به اصطلاح non-fiction فاصله گرفتهام یا حرفی نمیزنم (بیشتر در حال خواندن دوبارهی کتابهای نسیم طالب هستم) دلیل اصلیاش این است که در طول روز فشار ذهنی کمی بیشتری نسبت به قبل میکشم و از طرفی مشغول یادگرفتن مهارتهایی هستم که قبلا ازشان اطلاعات زیادی نداشتم.
جدای از اینها، قرنطینه + دورکاری باعث شده حلقهی افرادی که با آنها در تماس هستم کم و کمتر شود. ( حتی بستنی فروش محل را هم خیلی وقت است ندیدم.) برای همین رمان خواندن خیلی جدیتر در روزمرهام جا باز کرد تا بتوانم هم کمی از فضای کاری که درگیر آن هستم جدا شوم و هم بتوانم آدمها و تجربیات بیشتری را ببینم.
به طور خاص خیلی قبلترها گمان میکردم رمان خواندن یعنی تخیلات یکی دیگر را نشخوارکردن و چه دلیلی دارد که آدم وقتش را با داستانها سپری کند. اما شروع کردم به خواندن رمانهایی که در حوزهی خودشان و در استفاده از کلمات جزو بهترینها بودند. مثل کتابهای محمود دولت آبادی یا جنگ و صلح لئوتولستوی. همین باعث شد آن باور قبل پوسیده شود و از کار بیوفتد. حالا به این باورم که ما به اندازهی کلماتی که میشناسیم تخیل خود و زندگی خود را میسازیم و چقدر خوب که بتوان تخیل و کلماتی فراتر از چیزی که قبلا میدانستیم تجربه کنیم و خب رمانهای بزرگ جهانی (اگر سانسورچی محترم بگذارد) بهترین راه برای به دست آوردن این تجربه است.
اما خیلی بهتر از من، آقای مارک منسن در مورد اینکه چرا باید رمان خواند حرف زده است. قبل از اینکه حرفایش را بخوانیم بگویم متنها به هیچ عنوان ترجمهی لغت به لغت گفتههای ایشان نیست چون من مترجم نیستم و فهمیدههایم را از گفتههایش مینویسم، و من مارک منسن را به عنوان یک نویسندهی بزرگ که مدام به آن رفرنس میدهم، قبول ندارم.
لزوما مارک منسن مثل بسیاری از بلاگرهای دیگر، حرفهایی نمیزند که نمیدانیم. اما خوب مینویسد تا نظمی دوباره به دانستهها بدهد. برای همین او را نه به عنوان یک نویسنده، که بیشتر به عنوان یک بلاگر موفق قبول دارم.
چرا باید رمان بخوانید؟ بعضی از مردم گمان میکنند رمان خواندن وقت تلفی است. اما من موافق نیستم. وقتی که جوانتر بودم کم پیش میآمد رمانی بخوانم، فکر میکردم جورِ دیگر وقت تلف کردن، رمان خواندن است. خیلی هم مشغله داشتم تا بتوانم کتابهای غیرداستانی بخوانم تا بیزینس، روابط، زندگی و درکم از دنیا را بهبود ببخشم. چه کسی وقت میگذارد تا داستانهای احمقانه بخواند؟
این قضیه ادامه داشت تا 5سال پیش تا اینکه علاقهی زیادی به رمان پیدا کردم، اول برای دلایلی مشابه دلایلی که کتابهای غیرداستانی میخواندم شروع به خواندن رمان کردم یعنی میخواستم نوشتنم بهتر شود و چندتا از کتابهای حوزهی نوشتن اشاره کرده بودند که بهترین راه برای بهبود بخشیدن و تمرین مهارت نویسندگی، رمان خواندن است. (چیزی که من از خواندن نوشتههای محمد جواد یعقوبی بعد از اینکه کتاب کلیدر را خواند در توصیفهایش حس کردم همین بود.)
بعدها وقتی درحال تحقیق و نوشتن کتاب هنر ظریف بیخیالی بودم، شروع کردم به خواندن رمان به عنوان راهی که بتوانم ذهنم را از مفاهیم فیلسوفی و روانشناسی که هر روز با آنها درگیر بودم رهایی ببخشم.
1.هرگز به اندازهی کافی مردم را نمیشناسید
یادم میآید که دبیرستان معلم انگلیسی شیکپوشمان گفت: «ما کتابها را میخوانیم چون هرگز نمیتوانیم مردم را به اندازهی کافی بشناسیم.» این یکی از حقایق موثری است که قدرش را نمیدانید تا وقتی بزرگتر شوید.
ما تمایل داریم افرادِ زندگیمان را خودمان انتخاب کنیم منظورم این است که تمایل داریم با افرادی دوست شویم که علایق ما، دیدگاههای ما و تجربیات ما را دارند. ما دنبال تجربیاتی هستیم که باورها و تجربیات قبلی ما را تایید کنند.
فکر میکنم داستانگویی در همهی شکلهایش (تصویری (فیلم)، گفتاری، نوشتاری) طوری طراحی شده تا انسان را به خارج از تجربههای محدود خود ببرد و دیدگاههای دیگر را نشانش دهد. تا زمانی که کتاب مرد نامرئی را نخوانده بودم هیچوقت به واقعیتهای یک آفریقایی-آمریکایی بودن در آمریکا فکر نکرده بودم. احترامی برای اطلاعات تاریخی و چگونگی روابط خویشاوندی نداشتم تا وقتی که جنگ و صلح لئوتولستوی را خواندم، به حقایق غیررمانتیکی جنگ فکر نکرده بودم تا وقتی که کتاب آنچه با خود حمل میکردند از تیم اوبراین را خواندم.
از بسیاری جهات، این داستانها حس واقعیت بیشتری نسبت به هر کتاب غیرداستانی برایم داشتند و دلیل سادهاش این بود که من را در معرض تجربهکردن چیزهایی بیشتر از حد خودم میگذاشت. کتابها از این نظر ویژه هستند که به طور موقت ما را به ذهن نویسنده منتقل میکنند. و از طریق رمان است که میتوانیم نگاهی اجمالی به تجربههای بسیار واقعی دیگران داشته باشیم. اگر داستان به نظر آشنا برسد اینجا جایی است که به آن همدلی انسانی میگویند.
2.رمان خواندن همدلی را افزایش میدهد
قرون وسطای اروپا بسیار خشن بود، مردم زنده زنده سوزانده میشدند، حیوانات برای ورزشها شکنجه میشدند، مردم شلاق میخوردند و… . خشونت خانگی شایع بود و کودککشی یک چیز معمول بود. جنگ هم که تقریبا پای ثابت زندگی مردم بود.
با شروع قرن 18ام، این شیوهها تغییر کرد. دیگر اعدامهای عمومی کمتر متداول بود. مردم دیگر اعتقاد به جادوگران و یا سوزاندن زنده زندهی آنها نداشتند.
تئوریها و دلایل زیادی است که چرا این اتفاق افتاد ولی یکی از دلایل قوی آن بسیار ساده است: مردم شروع به خواندن کردند.
با اینکه سال 1440 چاپخانهها آمدند اما چند صد سال طول کشید تا از آنها در سطح گسترده بتوان استفاده کرد (و اینکه بتوان چیزی بیشتر از کتابهای مذهبی با آن چاپ کرد). چند صد سال هم طول کشید تا جمعیت زیادی سواد پیدا کنند. نتیجه اینکه تا دههی 1700 مردم مشغول خواندن کتابهای زیادی بودند و خیلی از آنها رمان بود و کتابهای سریالی. و این اتفاقی نیست که در این زمان نویسندههای بزرگ کلاسیک، مثل دیکنز و گوته و فلوبر ظهور کردند.
به خاطر همین تصادفی نیست که مردم خشونتشان کمتر شد و همدلی و دلسوزی بیشتر شد نه فقط از لحاظ اجتماعی، بلکه از لحاظ سیاسی و اقتصادی هم همین طور بود. مردم نه تنها فهمیدند که هر کسی دنیای درونی منحصر به فرد خودش را دارد بلکه باید به این دنیاها احترام نیز قائل شد.
برای همین است که چرا ما رمان میخوانیم چون تمرینی است تا عضلات همدلی- انتقال فکر را تقویت کنیم، به ما یاد میدهد تا جهان را مانند دیگران ببینم، تا نظرات و چشماندازهایشان را درک کنیم حتی اگر لزوما با آنها موافق نیستیم یا دوستش نداریم.
3.این احتمالا سالمترین راه فرار است
اما فواید روان شناختی خواندن خیلی بیشتر از همدل شدن است. توانایی شما را برای برقراری ارتباط، استدلال، خلاقیت و دیدن روابط بین رویدادها را افزایش میدهد.
کتابخواندن مثل تمرین بدنسازی bench press میماند و خواندن رمانهای خوب مثل انجام همین تمرین بدونِ داشتن فشار یا درد شدید است.
تماشای تلویزیون باعث میشود شما منفعل باشید، میشوید یک ظرف خالی که نویزهای زیادی را دریافت میکند. موزیک هم معمولا آن صدا و حالت انتزاعیاش بکگراند ذهن ما را اشغال میکند نه محتوایی که دارد.
خواندن، هر لحظه ذهن شما را درگیر میکند. رمان اجازه میدهد تا این درگیری را تمرین کنید، یعنی درگیر جریان و داستانها که میشوید همزمان از واقعیات روزمره هم جدا میشوید و این نوع دیگری از سرگرمی است.
به عبارت سادهتر: این بهترین راهی است تا یکم فان و تفریح به زندگی روزمرهتان اضافه کنید و همزمان عملکردهای روانشناختی خودتان را بهبود ببخشید.
رمانهای فارسی پیشنهادی:
شب یک شب دو از بهمن فرسی
کلیدر از محمود دولت آبادی
جای خالی سلوچ از محمود دولت آبادی
یوزپلنگانی که با من دویدهاند از بیژن نجدی
نامه به سیمین از ابراهیم گلستان
رمانهای پیشنهادی مارک منسن:
جنگ و صلح از لئو تولستوی
جاده از کورمک مک کارتی
هزار خورشید تابان از خالد حسینی
صد سال تنهایی از گابریل گارسیا مارکز
نوری که نمیبینیم از آنتونی دوئر
کنت مونت کریستو از الکساندر دوما (این تنها اسمی بود که توی امتحانای تاریخ ادبیات یادم میموند :| )
سبکی تحملناپذیر هستی یا بار هستی از میلان کوندرا
روانی امریکایی از برت ایستون الیس
خفگی اثر چاک پالانیک
پیرمرد و دریا از ارنست همینگوی
۷ دیدگاه. Leave new
ممنونم خانم شاکر بابت مقاله خیلی خوب و جامعتون
حقیقتا به ابعادی از این موضوع پرداختید که تا به حال دربارش فکر نکرده بودم
خوشحال میشم به فروشگاه کتاب لیبرو که مربوط به ماست و تخصصی روی رمان ها خارجی و ایرانی فعالیت می کنیم سری بزنید .
https://librooo.com
واقعا متن جالبی بود.
روژه مارتن دوگار در پشت جلد کتاب خانواده تیبو مینویسه:
هر انسان شخصیتی است منحصر به فرد که دیگر تکرار نخواهد شد و با مطالعه سرنوشت شخصیت ها می توان به ابعاد زندگی آنها پیبرد و جربیات زندگی آنها را کسب کرد.
البته با یکم دخل و تصرف از خودم در راستای روان تر شدن متن.
نقل و قول قشنگی بود
فرمت قبلى وبلاگ را بیشتر دوست داشتم :) فقط خواستم بگمش
مرسی :)
کتاب چرا ادبیات از ماریو بارگاس یوسا رو خوندی؟ اگر نه، حتما بخون.
نه نخوندم، مرسی که گفتی