دست‌نوشتهکوتاه

مات | کوتاه ۲

۵ دیدگاه

مبحث نقل و قول بود و استاد داشت اشتباهات و تپق‌هایم را می‌گرفت، پیپ‌اش را درآورد یک نفس عمیق کشید و گفت: «تو باید یاد بگیری تا وقتی خواستی اپلای کنی بتونی از گذشته‌ات درست تعریف کنی و آش رشته تحویل مصاحبه‌کننده ندهی.»

شاید او منظورش مهاجرت نبوده اما تا به آن لحظه هیچوقت مهاجرت را انقدر به خودم نزدیک ندیده بودم. ویدیوی کلاس را که نگاه می‌کنم عوض شدن چهره‌ام و توی فکر رفتن را واضح می‌بینم. مدام فیلم را عقب جلو می‌کنم مثل همان لحظه که توی فکر بودم باز هم توی فکر می‌روم و چیزی از نوشتن و تمرین متوجه نمی‌شوم.

یاد دو سال پیش افتادم که مدیرم ایران آمده بود، در کافه‌ای نشسته بودیم از تکنولوژی و این چیزها صحبت می‌کردیم و رسیدیم به وضع زندگی، من شمرده شمرده با ذوق داشتم توضیح می‌دادم که چرا ماندن در ایران را دوست دارم.
از کلاس آن شب به بعد چیزی در من تکان خورده که با هربار خاموش و روشن‌کردن vpn، هربار فرودگاه رفتن برای بدرقه‌کردن دوستانم، هربار زنگ زدن برای خداحافظی، مدام بدتر و بدتر می‌شود.

painting by Luc Lavenseau

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۵ دیدگاه. Leave new

  • تازه با سایت شما آشنا شدم…خیلی عالیه ممنونم ازت :)
    دارم کتاب danceWithLinux رو میخونم اونم برام جذابه…باحاله، مرسی به فعالیت ادامه بده

    پاسخ
  • موندن خیلی سخت شده ، و رفتن بسیار سخت تر، روزگار غریبی است …

    پاسخ
  • ماهد توسلی
    جولای 9, 2023 14:49

    پتک توی صورت ورم کرده!

    پاسخ
  • ای کاش از اون دلایلی که بابتشون موندن در ایران رو دوست داری هم برامون بنویسی.

    پاسخ
    • سحر شاکر
      ژوئن 30, 2023 00:47

      دوست داشتم، یکی از بزرگ‌ترین‌هاش همین بود که دوستام اینجان و کارهای با معنی انجام میدن. ولی حالا تک تک هر کدوم یه طرف دارن میرن.

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست