دست‌نوشتهوبلاگ‌نویسی

کیبورد

۸ دیدگاه

کیبور یا کی برد یا حتی چه کسی برد و که باخت را نمی‌دانم. کلا از این عالم هیچ ندانم. در این دوره و زمانه همه چیز قابلیت ربودن دارد. همه چیز را می‌برند در این ربودستان، دل را، مال را، معشوقه را.

اما فکر آدم ربودنی نیست، فکر آدم مشغول می‌شود؛حالا به هرچیزی. که گاهی قلم و #نوشتن، پرستار و شفابخش فکر مشغول است.

رابطۀ من با قلم مثل رابطه همان معتادی است که پرسیدند چجوری معتاد شدی و گفت یک دود یک دود شد دو دو رو دودود؛ وگرنه بی‌هنری‌ام در ادبیات اثبات شده است.

خواستم در جایی این خرده فکرهایی که مشغولم کرده‌اند را بنویسم، دیدم پیداکردن “جایش” چه سخت است.

برای توییتر که باید قندشکن داشت و منِ شکرخوردۀ روزگار قند و قندشکن را دوست ندارم. چای را هم بدون قند دوست دارم. تلخ تلخ. درست مثل افکارم و خلق تنگم.

ولی به هرحال غریبه که نیستید این روزها آدم بالاخره یکجوری گذرش به این قندشکن‌ها می‌رسد. با خودم گفتم در این گذرگاه‌ها و تونل‌ها در توییتر خانه نکنم. این عکس کلید بعد از رسیدن به قندشکن وسوسه‌کننده است. اما نه آنقدری که بخواهم از کلیدش برای خانه‌ای در توییتر استفاده کنم. اکانت اضافی کلا اضافی است و اضافۀ اضافی را نباید اضافه کرد!

خواستم در اینستاگرام بنویسم، دیدم آنجاهم بیشتر معرکۀ نشان‌دادن تجملات است و ما هم که بهر تماشا آفریده شدیم وگرنه به رخ‌کشیدن آب‌دوغ خیاری که با یار در برف زدیم که این حرف‌ها را ندارد. خلاصه فضای آنجا را هم گذاشتیم محض تفریح و حال‌جویی دوستان.

ماند این وبلاگ و من و شما.

خلاصه این که این افکار روزانه و حرف‌های یهویی که می‌آید را گذاشتیم برای دسته کیبورد این #وبلاگ.

کوتاه نوشته‌های این دسته کلیک نمی‌خواهد. همه‌اش در همان صفحه اول دیده می‌شود. مگر اینکه بخواهید برای شادی روحم(!) کامنتی بگذارید. خلق نظر از شما و خواندن صدباره آن و تامل‌کردنش با من.

راستی تا قبل از آنکه فضای تلگرام را آنقدر شیرین کنند که مجبور باشیم متوسل شویم به قندشکن این‌ها را در تلگرام هم می‌گذارم.

#کیبورد

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۸ دیدگاه. Leave new

  • محمد حسین
    می 6, 2018 15:28

    همه بهش میگن کیبورد ولی من اسمشو میزارم کی برد؟
    برد و باخت منو این تعیین میکنه یقینا کسی دوست ندارد بازنده باشد.
    پس کیبوردو دستت بگیر و ذهنتو رگباری روی کیبورد خالی کن.
    قوی ترین ابزار در دست بشریت نوشتنه.
    آدمای بازنده یا به حساب ولگرد های اینترنتی ، فقط میچرخند تا وقت بگذرد ولی آدمای برنده می نویسند تا جاودانه باشند.
    هیچوقت در تاریخ اسمی از ولگرد های اینترنتی نبودولی اسم نویسندگان در اینترنت بود ، است و خواهد بود
    اینست فرق استفاده از کیبود.
    …………………………………………………………………………………………………………………………………….
    سلام سحر خانم این اولین نوشته منه نمیدونم ضعفی داره یا نه
    اگه میشه نظرتونو درباره این نوشته بگید
    خیلی اون روز به من امید دادید برای نوشتن . ممنونم (:

    پاسخ
    • سلام محمد حسین عزیز
      خوشحالم که شروع کردی :)
      منتظر خوندن نوشته‌هات هستم.
      شاد باشی

      پاسخ
  • اممم
    سلام
    خواهش میکنم و البته کاملا با من مخالف باشید!! نه در همه موارد؛ یعنی چیزی رو پیدا کنید که مخالف افکار شماست. من آدمای مخالف رو دوس دارم چون باعث میشن بهتر فکر کنم و دنیایی که اونا دارن رو تصور کنم

    امممم کمال طلب بودن؛ با دوستی بیرون از بالای کوه به شهر نگاه می‌کردیم
    در صحبتایی که داشتم میگفت: آدما اینجورین مثلا میخان پولدار بشن هرچی میرن جلوتر ول کن ماجرا نیست یا میخان یه چیزی رو کشف کنن مثلا زره‌ی زیر اتمی میرن میرن میرن … کلا آدما اینجورین؛ وقتی چیزی گیر بیارن میخان ته ته اون چیزو بدونن چیه و ول‌کن ماجرا نیستن

    اممم اما من جور دیگه مطلبو گفتم
    گفتم اینا رو نگاه کن(اشاره به شهر)؛ بیشترشون اصلا نمیدونن دارن برای چی زندگی می‌کنن؛ فقط میسازن؛ خراب می‌کنن؛ ازدواج می‌کنن؛ بچه‌دار میشن؛ شرکت؛ خونه؛ ویلا و … اون ماشینای ساختمونی رو ببین؛ دارن مثلا جاده درست می‌کنن؛ کاری نمیکنن فقط دارن دور خودشون میچرخن؛ که مثلا یکی رد میشه بگن دارن یه کاری می‌کنن. میگن آدما پیشرفت کردن؛ اما چه پیشرفتی؟ کسی قد ما زمینو آسمونو دنیا رو خراب نکرده؛ از نظر من؛ خیلی از علوم نمیگم بد هستن؛میگم اصلا نباید به وجود میومد؛ ما خیلی چیزا رو الکی ساختیم؛ اصلا خیلی از علوم کار خاصی نمیکنن‌ و اضافی هستن؛ فقط موضوع رو پیچیده‌تر کردن؛ اصلا موضوع که ما درگیرشیم به این پیچیدگی نیست؛ موضوع خیلی ساده‌تر از این حرفاست؛ ماها چیزایی ساختیم که اصلا نباید باشن؛ تفسیر ما از موارد مختلف به بیراهه رفته وگرنه دنیا نباید اینی باشه که الان هست …
    فکر کنم ماها باید چیزایی رو بزاریم کنار؛ افکار و تصاویر پیچیده‌ای که ساختیم

    آره متسفانه طرح سوالی که جوابشو میدونیم چندان جالب نیست و امممم اشکال نداره میگمش؛ ولی دوستان استفادش نکنن؛ یه روش برای پیدا کردن جواب؛ اگر سوالی داشتید که قبلا جوابی براش داشتید ولی الان خاطرتون نیست و یا سوالی دارید که حوصله پیدا کردن جوابشو ندارید؛ در اینجا اگر فردی باشه که رو موضوع شما تعصب داشته باشه؛ کافیه که برای رسیدن به جواب با طرف مقابل مخالف باشید؛ معمولا همچین افرادی اگر همون زمانم برای شما جوابی کامل نداشته باشن بعدا با جواب کامل‌تر به سراغ شما میان؛ چون تعصب دارن مخالفت رو نمیتونن تحمل کنن؛ برای همینه که میگن تعصب بیش از حد روی موارد مختلف نداشته باشید.

    ممنون که اینو گفتید و البته منظور من از این جمله بیشتر این حالت بود: ماها سوال می‌کنیم ولی گاها به صورت ناخودآگاه ذهن ما دنبال جوابای راحت‌تر که باب میل همون آرامشه هست میره؛ امممم آره فکر کنم > متناسب با راه‌حلی که داریمم در همین جهت آرامشه پیش میره؛ به نوعی همون تنبلی میشه دیگه؛ دوس نداریم سوالو یه جور دیگه ببینیم و بعد به خودمون زحمت بدیم و جوابی دیگه براش پیدا کنیم.

    آره در طول زندگی آدم مثل یه سنگی هست که کف رودخونه افتاده و با جریان حرکت میکنه و هی صیقلی‌تر میشه؛ نمیدونم زمانی که به دریا برسیم ارزش مروارد شدن داریم یا نه.

    خواهش می‌کنم؛ ممنون از شما که خوندید.

    پاسخ
  • سلام

    اممممم امممم وقتی سوال بزرگتر از اون چیزی هست که به ظاهر نشون میده؛ ذهنت به یه سری چیزهای نامفهوم رو به رو میشه؛ ولی خب سعی میکنم مطالبی رو انتقال بدم
    البته نه به عنوان جواب!

    اممممم آره فکر کنم این برای پیدا کردن آزادی و یا لذت اسارت؛ نمونه‌ی خوبی باشه.

    دوستی ازم پرسید؛ من این آدما رو نمیفهمم: طرف میخاد بیادش سر کار؛ یه روز دیر اومد؛ ازش پرسیدم که چی شد دیر اومدی؟ گفتش: رفتم قلیون بکشم اونم سر صبحی؛ میگفت من این آدما رو نمیفهمم؛ آدمایی که به یه چیزی معتاد میشن؛ نه فقط قلیون؛ به هرچیزی؛ اینترنت؛ چت؛ قلیون و …
    بعدا جوابی بهش دادم.
    گفتم از نظر من؛ مهم نیست که به چی معتاد میشیم؛ معتاد شدن دلیل زیادی داره؛ یکی از دلایل اصلی اون اینه: ما همیشه هرکاری که انجام میدیم؛ کار می‌کنیم؛ حرف میزنیم؛ کمک می‌کنیم؛ چت می‌کنیم؛ راه میریم؛ فیلم میبینیم و غیره
    تماما کارایی که می‌کنیم برای رسیدن به یه چیز مشترکه؛ اون چیز مشترک آرامیشه؛ اصولا ما همیشه به دنبال رسیدن به آرامش هستیم؛ اما جاهایی از زندگی؛ ما به آرامش مقطعی و گاها آرامشی اشتباه اکتفا می‌کنیم؛ چون تعریف ما با اون چیزی که به اسم آرامش میشناسیم گاها اشتباه هستش؛ و یا تعریف ما درسته ولی تکه‌ای کوچیک از یه چیز بزرگتره و در نتیجش آرامش کامل شکل نمیگیره.

    آدما میخان به آرامش برسن ولی چون تعریف آدما از دنیایی که درش هستن فرق داره؛ پس به آرامش مقطعی و جزیی سرگرم میشن؛ و از اسارت در این جز کوچیک؛ که شاید اشتباه و یا جزیی از یه موضوع درست بزرگتر باشه لذت میبرن

    پیدا کردن هر چیزی نیاز به درک درست از مطالب پایه‌ای اون چیز داره؛ ما وقتی دقیق نمیتونیم چیزی رو بشناسیم چطور میتونیم بهش برسیم؟
    در اغلب موارد ما در بهترین حالت ممکن؛ باز هم یه سر سوزن با اون چیزی که واقعا هست فاصله داریم؛ اگر ما این سر سوزن رو هم برداریم میشیم خود اون چیز؛ اما سوالی که پیش میاد > بعد از اون میتونیم بگیم که چه کار دیگه‌ای مونده که انجام بدیم؟

    اممممم تعریف که هست؛ اصلا آزادی با اختیار و انتخاب هر سه یه چیز میشن!! چون نمیشه گفت آزادی هست ولی اختیار نیست؛ چون آزادی باشه بعد چطور میتونه انتخابی بدون اختیار باشه؟ و یا چطور میشه اختیاری بدون آزادی باشه؟
    و یا انتخابی بدون آزادی و اختیار یعنی چه؟ در اصل آزادی همراه با اختیار و انتخاب معنی پیدا میکنه و نمیشه گفت آزادی یه چیزه و اختیار و انتخاب چیز دیگه. اما مشترکی که بین همه موارد هست موضوع آزادیه؛ شما باید آزاد باشی که بعدا بتونی بگی که خودم انتخاب کردم؛ شما باید آزاد باشی که همراه با اختیاری که درش هست انتخابی کنی و بعد به دلیل همین آزادی هست که نتیجه کارت رو به خودت ربط میدی. ولی واقعا فکر می‌کنید در تصمیم‌های که تا حالا گرفتید آزاد بودید؟

    سوالی که باز پیش میاد؛ واقعا شما آزاد هستید یا خیر؟

    شما در اغلب موارد آزاد نیستید؛ خیلی کودکانش کنیم؛ چرا شما همیشه داخل پیاده رو راه میرید؟ چرا یه بار رو اون لبه شیروانی راه نمیرید؟

    چرا دختر خانم‌ها و یا آقا پسرها هنوز که هنوزه وقتی یه جنس مخالف رو میبینن؛ که مثلا فلان لباس تنشه؛ تازه لباسه نرمال هم هست؛ ولی هنوز نمیتونن زیبایی رو اون چیزی که هست ببینن و افکار گاها به اشتباه میره؟ راستی چند قرن از تاریخ به وجود اومدن آدم میگذره؟ با این قدمت؛ این مورد چطوره که هنوز هست؟ چه چیزهایی باعث شده که هنوز باشه؟ واقعا فکر می‌کنید که افکار شما پیشرفتی داشته؟ چه چیزی باعث شده هنوز اینجا باشیم؟

    چه چیزی باعث میشه که چیزی رو زیبا بدونیم؟ وقتی منظره یا چیزی رو میبینیم چطور میگیم که این زیباست؟

    چرا فیلم‌های ترسناکی که ده سال قبل ساخته شدن الان دیگه برای ما ترسناک نیستن؟ ماها اسیر ترسی واهی‌تر شدیم و یا واقعا اصلا ترسی که بوده ترس نبوده و ترس اصلی چیز دیگه‌ای هستش؟ یا ترس ما رو تغییر دادن؟

    چطور اتفاق افتادن آزادی
    به دنبال آزادی هستیم؟ یا فکر می‌کنیم که به دنبال پیدا کردن جواب هستیم؟
    ماها گاها سوالاتی می‌کنیم؛ ولی گاها سوال ما به دنبال جواب دیگه‌ای میگرده؛ دقیقا به همون دلیل رسیدن به آرامش؛ بیشتر ماها برای رسیدن به آرامش به نوعی تنبل شدیم و چیزهای زیادی رو به آزادی و آرامش تفسیر کردیم و یا به ذهن ما تزریق کردن.

    چطور اتفاق افتادن؛ با این اسارت‌های بی انتهایی که برای خودمون ساختیم ممکن نیست؛ اول باید از این اسیر بودن رها بشیم بعدش نیازی به چطور و چه زمان اتفاق افتادن آزادی نیست؛ چون خودش اتفاق میفته؛ نمیشه براش زمان و یا روش در نظر گرفت؛ چون نوع اسارت افراد مختلف با هم فرق داره

    و باز سوالی که هست؛ شما واقعا آزاد هستید و یا دوست دارید که فکر کنید که آزاد هستید؟

    پاسخ
    • سلام
      بله مطلب رو خوب انتقال دادید با کلی مثالی که لطف کردید و زدید. با شما کاملا موافقم.
      بعضی از ما ها عادت کردیم به این آرامش‌ها مقطعی.
      ولی بنظرم اون سر سوزن هیچ وقت برداشته نمی‌شه. شاید دلیلش این باشه که آدم کمال طلبه و هر چی جلوتر بره باز حس می‌کنه جا برای جلوتر رفتن هست هنوز.
      این جملتون رو خیلی دوست داشتم: «اصلا آزادی با اختیار و انتخاب هر سه یه چیز میشن!! چون نمیشه گفت آزادی هست ولی اختیار نیست؛ چون آزادی باشه بعد چطور میتونه انتخابی بدون اختیار باشه؟ و یا چطور میشه اختیاری بدون آزادی باشه؟»
      در ادامه متنتون فکر کنم تغییر دید ما یا نگرش ما بخاطر عوض شدن عینکی است که با اون دنیا رو میبینیم.
      توی بحث این قسمت حرفتون: «ماها گاها سوالاتی می‌کنیم؛ ولی گاها سوال ما به دنبال جواب دیگه‌ای میگرده» خواستم بگم واسه اینه که خیلی از ماها سوال‌ها رو متناسب با راه‌حل‌هایی که داریم، طرح می‌کنیم!
      و در جواب سوالتون: هنوز سر حرفم هستم که خیلی جاها اسیرم و خیلی جاها آزاد. اما بستگی داره به تعریفی که آدم توی سنین مختلف با دید مختلف میاد و آزادی و اسارت رو تعریف می‌کنه.
      یه دنیا ممنونم که انقدر وقت گذاشتید و بحث کردید. مطمئنا یک دنیا برام ارزش داره.
      شاد باشید.

      پاسخ
  • سلام

    اممممم موضوع کمی پیچیدست؛ شایدم ساده ولی ما پیچیدش کردیم

    همه دوستان به دنبال کشف حقایق مختلف میرن
    امممم ولی واقعا چیزایی که به ما جهت میدن نقشه‌ای از پیش طراحی شده هستن یا نه؟ امممم مثلا فکر می‌کنید شمایید که داخل نت سرچ میزنید و یا نتایج به ذهن شما تزریق مشین که همین چیزی هست که مد نظر شماهاست؟

    یا تا حالا شده بگید؛ یعنی واقعا خدایی هست؟
    همه چیز خلق شده ولی خدا رو کی خلق کرده؟
    واقعا خدایی هست و یا حسی هست که میل به کمال داره و چیزی رو که هر کاری از دستش برمیاد رو مبنا و منشا همه چیز قرار میده؟

    دوستان کتاب میخونن؛ زیاد کتاب میخونن؛ ولی ذهن شما غرق در کتاب‌ها میشه یا کتاب‌ها غرق در ذهن شما؟
    حرفا و اعتقادات و نظریات شما اسیر جملات از قبل تزریق شده میشه و یا کتاب‌ها اسیر ذهن شما برای جواب دادن به پرسش‌های شما میشن و در مقابل ذهن شما کم میارن؟

    تا حالا شده چیزی رو به ذهن و زبون بیارید که خالص خالص خالص از ذهن خود شما باشه؟ اگر نشده؛ پس چطور خودتون رو مختار میدونید و نه اسیر؟

    آخرین باری که خودتون رو نوشتید کی بوده؟ میتونید خودتون رو بنویسید؟

    همیشه انسان‌های اسیر رو به آزادی تشویق کردم؛ هیچ وقت از کسی نخواستم چیزی از غیر خودش بنویسه یا بگه و یا غیره؛ همیشه خلوص نچندان زیاد افراد مختلف رو به اسارت که از دیگران میاد ترجیح دادم؛ آخه میدونید عمل زیبایی شاید کار خوبی باشه ولی وقتی همه به یه شکل در میان اونوقت میتونید بگید زیبایی ظاهری چیه؟

    دوستان زیادی رو اسیر میبینم.
    هیچ توجه کردید به لباس فرم مدرسه‌ای‌ها؟
    لباس فرم خیلی خوبیا داره ولی یه بدی بزرگی داره و کفه‌ای که درش هست رو بیشتر سنگین میکنه؛ بدیش اینه > دیگه روحی درش نیست؛ آره؛ روحی درش نیست.

    سحر شاکر؛ شما چطوری؟ اسیری یا آزاد؟ شاید بتونی اسارت و یا آزادیت رو بنویسی شایدم اممممم نمیدونم میتونی خودتو بنویسی؟

    پاسخ
    • سلام مسیرجان
      چقدر خوب تفسیر خودتون رو از آزادی و اسارت گفتید. منم توی فکر رفتم و جملاتی که نوشتید خیلی ارزش دارند.
      من به شخصه نمی‌تونم ادعا کنم همیشه آزادِ آزاد بودم یا اسیر
      توی خیلی از جاها و خیلی از موقعیت‌ها، اگر بخوام به تعبیر شما نگاه کنم، اسیرم
      ولی بعضی جاها هم شده که آزاد بودم.
      بنظر شما چی می‌شه که یکی می‌تونه این آزادی رو پیدا کنه و استفاده کنه و یکی هم اسارت رو لذت می‌دونه؟
      همه ما آزادی رو دوست داریم.
      دوست داریم که انقدر ذهنمون باز باشه که کتابی که می‌خونیم یه دریچه‌ای تازه رو برامون باز کنه و اثبات حماقت‌های قبلیمون نباشه.
      این آزادی که شما تعریفش رو کردید بنظر خودتون چجوری اتفاق می‌افته؟
      اصلا چیزی که تعریفش کردید آزادیه یا اختیار؟

      پاسخ
      • سلام
        یادمه می‌خواندم یه فیلسوف حرف قشنگی زده بوده. می‌گفته آزادی تناقضه! حالا چه جور تناقضی؟؟ این طوری که آدما هی دنبال آزادی می‌گردن اما برای رسیدن به آزادی و پیدا کردنش یکی رو میارن که بهشون حکومت کنه!! (و این جاست که آنارشیسم قدرت خودش رو نشون می‌ده؟؟ هر چند آنارشیست‌ها هم واسه خودشون رهبر دست و پا می‌کنن!! :/) بعد سؤالی که به وجود میاد اینه که آیا اصلا آزادی به معنی مطلق خودش وجود داره؟؟ اصلا مگه داریم؟؟ مگه می‌شه؟؟!!!
        حالا شما چقدر آزادبن؟؟ ما چقدر؟؟ دیگران چقدر؟؟ … :-؟؟

        پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست