بعضی از روزهایم سیاه میگذرند. آدم روزش را که شروع میکند فکر میکند تا اخر روز خوب پیش میرود اما کافی است از دستت در برود که در حال چه کاری هستی. بعد از آن دیگر اتفاقات است که تو را هدایت میکنند.
آن لحظهای شیرین است که سرت را روی بالش میگذاری و به این فکرمیکنی که امروزم چه مفید گذشت. تعریف مفید بودن روز آدمها فرق دارد. ممکن است چیزی که در نظر من مفید است در نظر تو نباشد و بالعکس.
اما در کل روزی که مفید بگذرد، آدم خستگی را احساس نمیکند.
خیلی اوقات روزهایمان قربانی مترهای اشتباهی است که برای اهدافمان در نظر گرفتهایم.
اصلا باید این شیوههای هدفگذاری اول سال را رسما منسوخ اعلام کرد یا باید اصلاح شوند.
روز خوب خود به خود ایجاد نمیشود. آدم باید انقدر چکش کاری کند تا بفهمد مطلوبش چیست.
خیلی سخت نگیریم. کافی است بتوانیم بنویسیم که به چه دلیل امروز جلوتر از دیروز بودهام. با همین قدمهای کوچک است که در انتها میتوان راههای چند صد فرسخی را طی کرد.
هر روز مانند یک مسیر است یا باید جلو رفت یا عقب. گاهی این عقب رفتنها برای برداشتن یک خیز بزرگ برای یک پرش بزرگ است و گاهی هم ناشی از اشتباهات. از اشتباه نباید ناراحت شد. چیزی که ناراحت کننده است تکرار اشتباست. تکرار اشتباه نشان میدهد که زندگیمان یکجا نشتی دارد. باید گشت و پیدایش کرد وگرنه روز به روز ممکن است باعث خرابیهای دیگر شود.
چیزی که در این مسیر مهم است درجا نزدن است. درجا زدن همان مرگ است که به کندی رخ میدهد.
درجا که بزنی،آرام آرام میمیری. هر روزمان یک انتخاب است. انتخاب اینکه این مسیر را چگونه طی کنیم، با چه کسانی باشیم.