“تیکه کتاب” یک ستون ثابت در این خانۀ مجازی است که هر هفته آپدیت میشود.
من نویسنده نیستم که بخواهم این جملات را از لحاظ ادبی بسنجم. این تیکهها، قسمتهایی است که حین خواندن کتابها و وبلاگها به نظرم جالب میآیند و نوع حرف و محتوایشان روزها من را درگیر میکنند.
هفته سوم (بهمن فرسی)
اینها تیکههایی از کتاب شب یک شب دو از بهمن فرسی است:
-آدمها اگر دهان باز نکنند متعلق به زمین هستند نه هیچ شهری و کشوری.
-این نامه تاریخ ندارد. کلماتش هم سر و ته ندارد. این از همان لحظههای بیخودی و راستی توست.
-قافله بینصیب و خسته، پیاده و بیکس به تهران وارد میشود. حالا بچه، زرد و تکیده، پوست و استخوانیست. با چشمهای کسیده و بیمار و هراسان از هر گونه نور، که برپای خود راه میپیماید. این پوست و استخوان هراسان من هستم.
-نوجوان از این همه خستگی و جستوجو فقط میآموزد که هرگز نباید جا زد. زندگی اصلا زیر و بالاست و گند و رنج.
-بروم. فعل با ضمیر اول شخص. این درست است. امیدوارم این «بروم» را بیقصد ننوشته باشی. بر قصد نوشته باشی. هرچند میدانم که بیقصد و بیخیال آنرا نوشتهای. ولی یاد بگیر. یاد بگیر که کلمات را بر قصد و با تمام تعهد و ظرفیتی که دارند به کار ببری. اگر من و تو به سفر میرویم، ما به سفر نمیرویم. من به سفر میروم. تو هم به سفر میروی. این است بشریت و طبیعتی که هست. مخصوصا طبیعتی از آنگونه که تو داری.
-من فکر میکنم تو درسات را خوب بلد شدهای. این توفان خیلیها را استخدام کرد و تکنیک یادشان داد که دیگر نتوانند حرف بزنند.
-این آدمیزاد کثافت **ترین کالاهاست. فقط روش قیمت نداره تا هرچی میتونه خودشو گرونتر قالب کنه.
-چقدر این اروپا پروفسور تولید میکند؟! یعنی اروپا گناهی ندارد. پروفسور برای آنها یعنی در واقع همین «آق معلم» برای ما. اما از همان قدیمندیمها که فرهنگ برای ما آوردند، معنی پروفسور را هم حسابی یغور و چرب و چیل کردند و به ما چپاندند. اگر نه پروفسور هم در واقع پخی نیست.
-و من و مصطفی، اینجا در تهران، رفتهایم مسگرآباد مادر مصطفی را چال کنیم. من واقعا خوشحالم که این زن بالاخره مرد. افیون متحرک بود. مصطفی هم حسابی معتاد شده است. مصطفی دیگر آن جوان سر زندۀ گذشته نیست. زرد و باریک شده است. چشمهایش دائما میلغزد. نمیدانم چه کسی را نفرین کنم. جامعه را یا مادر مصطفی را؟ چون جامه هم بالاخره یعنی مادر.
-رانندۀ تاکسی آهسته سرش را به طرف تو برمیگرداند. روی گردنش کلۀ بز میبینی. تمام شد. معلوم شد. این یارو بز است. او زبان تو را نمیفهمد. نمیداند تندتر یعنی چه. معنی انتظار و معنی دیر سر قرار رسیدن را نمیداند.
هفته دوم
۱٫
-زندگی من جز در راه کسب علم نگذشته اما با تمام وجود اعتقاد دارم که:
تولید علم برای ملتی که شکم خالی دارد و حتی در تولید فضولات هم مشکل دارد، بیشتر شبیه یک طنز است.
زندگی با ارضاء نیازهای اولیه انسان آغاز میشود
با تولید ثروت ادامه پیدا میکند
با تولید علم توسعه پیدا میکند
و با تکیه به معنویت، غنی می گردد.
این ترتیب را نمیشود به سادگی تغییر داد.
و امروز، بخش عمده ای از جامعه انسانی، قربانی تفکری است که میکوشد این مخروط را وارونه روی زمین قرار دهد:
با معنویت آغاز کند، با علم معنویت را تثبیت کند، با ثروت از علم و معنویت دفاع کند و در نهایت پس از مرگ، به ارضاء نیازهای اولیه خود بپردازد…
محمدرضا شعبانعلی | یک ترتیب اجتنابناپذیر
۲٫
-اقتصاد جهانی از مادهمحوری به دانشمحوری میل کرده است. پیشتر، منابع اصلی ثروت داراییهای مادی از قبیل معادن طلا و مزارع گندم و چاههای نفت بود. امروز منبع اصلیِ ثروت دانش است. و با آنکه میتوان با جنگ میدانهای نفتی را تصرف کرد، اما دانش را نمیتوان با جنگ به چنگ آورد. به این ترتیب، با تبدیلشدن دانش به مهمترین منبع اقتصادی، سودآوری جنگ کاهش یافت و هر چه بیشتر محدود شد به آن بخشهایی از جهان (مثل خاورمیان و آفریقای مرکزی) که اقتصاد همچنان شکل قدیمیِ مادهمحوری دارد.
-سقف شیشهای خوشبختی را دو ستونِ محکمِ روانی و زیستی پابرجا نگه میدارد. از نظر روانی، خوشبختی به انتظارات وابسته است نه به شرایط عینی. زمانی که زندگیِ آرام و پر رونقی را میگذرانیم احساس خرسندی نمیکنیم. بلکه، این احساس وقتی به ما دست میدهد که واقعیت مطابق با انتظاراتمان میشود. خبر ناگوار این است که با بهبود شرایط زندگی انتظارات افزایش مییابد. پیشرفتهای چشمگیری که آدمی در دهههای اخیر تجربه کرده است به انتظاراتِ بیشتر تبدیل میشود نه رضایتِ بیشتر. اگر در این مورد کاری نکنیم، ممکن است دستاوردهای آینده هم مثل همیشه مارا ناخرسند بگذارد.
-انتظارات بیش از حد با شرایط سازگار میشود و چالشهای دیروز به سرعت به ملال و یکنواختیِ امروز بدل میشوند. شاید کلید خوشبختی نه مسابقه و نشان طلا بلکه ترکیب درست هیجان و آرامش باشد. البته اغلب ما تمایل داریم راه دراز بین استرس و ملال را شتابان برویم و بیاییم و از هر دو هم به یک اندازه ناخرسند باقی بمانیم.
-قرار نیست ما به دولت خدمت کنیم، قرار است دولت در خدمت ما باشد.
-علم جدید و فرهنگ جدید دیدگاه کاملا متفاوتی دربارۀ زندگی و مرگ دارند. از این منظر، مرگ نه رازی متافیزیکی است و نه قطعا سرچشمۀ معنای زندگی. در عوض، مرگ در نظر انسانهای عصر جدید موضوعی فنی است که میتوانیم و باید حلش کنیم.
-در سال ۲۰۱۲، کرزویل، مدیر واحد مهندسی در شرکت گوگل شد و یک سال بعد گوگل در زیر مجموعۀ خود شرکتی به نام کالیکو راهاندازی کرد که اعلام شده است ماموریتش «حل مساله مرگ» است.
یووال نوح هراری | کتاب انسان خداگونه
۳٫
طبابت چیز دیگریست و انسانیت چیز دیگر. کاش رابطهیی بین این دو بود. مثل دین و آدمیت، که رابطه بینشان هست. دین میگه نپرس و بپذیر. آدمیزادم میپذیره و نمیپرسه. ولی طبابت که اینطور نیست. بله، تو، بالاخره به اندازهی خودت “باور” داری. به اندازهی خودت “یقین و ایمان” داری. ولی از این “به اندازه” به بعد، تو، به عنوان یه طبیب باید یه کارهایی بکنی که چندون ارتباطی به باور و ایمان نداره. درست ملتفت هستی چی میخوام بگم؟ نمیدونم خودم ملتفت هستم؟
بهمن فرسی | دوازدهمی
۴٫
بازی عوض شده است. امروزه دیگر صرفا به کسی که اولین نفر وارد بازار میشود جایزه نمیدهند. جایزه از آن کسی است که ابتدا بین محصولش و بازار همخوانی ایجاد کند. چرا که به محض دستیابی به آن، تلاشهای بازاریابیتان همچون جرقهای در انبار مواد اشتعالزا خواهد بود. روش قدیمی؟ همچون افروختن سیخ کبریتی است…با این امید که در جایی آتشی بیفروزد.
بازاریابی هکر رشد | رایان هالیدی ترجمه علیرضا دهقانی، پگاه فرهنگ مهر
هفته اول
ما بر یک بلندی هستیم. سر تو به زانوی من است باران میآید. بعد برف میآید. باد میآید. آفتاب است. ابر میشود. غروب است.شب است.
ما تدریجا رنگ میبازیم، گوهر میبازیم، و سنگ میشویم. تندیس سنگی ما بر بلندی میماند. و کلمات تو مانند پیکانهای گل قاصد، تکتک، بر آسمان این تصویر رها میشوند، میگذرند و به اقیانوس خاموش نیستی میریزند.
باور کن، من حس میکردم که این حال با طبیعت جور نیست و ادامه نمییابد. تو آنقدر بالاتر بودی، و من هربار که پیش تو بودم آنقدر خودم را هیچتر میدیدم.
شب یک، شب دو | بهمن فرسی
۷ دیدگاه. Leave new
خانم شاکر عزیز
سلام
۱- با آقای “سنگ سفیدی” عزیز موافقم، ایدهی خوب و فوقالعادهای است. (شکلک لایک)
۲- از “بهمن فرسی” چیزی نخواندهام، یا اگر خواندهام، یادم نیست، منتها از همین مطلب شما به شاعرانگی متن میشود رسید و لذت بُرد.
۳- در مورد متن یک چیزی بگویم؟ آن هم اینکه احساس میکنم در هوا ماندهام، خط را آخر را باز با هم بخوانیم:
تو آنقدر بالاتر بودی، و من هربار که پیش تو بودم آنقدر خودم را هیچتر میدیدم که …؟؟؟
آنقدر بالاتر بودی که ؟؟؟
آنقدر هیچتر بودم که ؟؟؟
توانستم در هوا بودنم را منتقل کنم؟
۴- فکر میکنم اولین نظرم در قالب جدید سایت باشد، بابت قالب جدید تبریک، هر چند از ستاره دریایی دوست داشتنیام دور شدم، منتها قالب شیکی است، یواشکی در مورد فونت بخش نظرات هم بگویم ضرر ندارد، دارد؟
موفق باشید
سلام
من عاشق بهمن فرسی وکتاباشم! و حتما یکی از کتاباشو به اعضا ایمیل میکنم، شیوه نوشتن و بکاربردن کلماتش رو دوست دارم.
در مورد قالب مرسی :)
ستاره دریاییه رو بیارم قسمت درباره ما؟
فونت کامنت ها رو متوجه نشدم
شاد باشین :)
خانم شاکر عزیز
سلام مجدد
۱- در مورد “بهمن فرسی” منتظر کتاب در ایمیل باشیم و دست شما درد نکنه. (شکلک جانمی جان)
۲- ستاره دریایی رو دوست داشتم ولی از تغییر گریزی نیست، علاوه بر اینکه قالب جدید رو شیک میپندارم (شکلک استاد ادبیات دانشکده)، با یا بدون ستاره دریایی ما کماکان خواننده وبلاگ شما خواهیم ماند.
۳- در مورد فونت هم شاید من اشتباه میکردم، دیروز از کامپیوتر دیگری کامنت نوشتم و ظاهراً در اولی از فونت پیش فرض مرورگر استفاده کرده بود. امروز خوبه و شاید در بارگذاری فونت Textarea ی نظرات مشکلی هست؟ حالا که اینجا رسیدیم، یکم کنتراست بین بگ گراند اینپوتها برای پیرمردهایی مثل من میتونه خوب باشه، چند دقیقهای روبروی عبارت نام در کادر پایین کلیک میکردم و یکم هنگ بودم، نمیتونستم پیداش کنم و نمیتونستم قبول کنم که کادر ورود سمت چپ باشه.
موفق باشید
آره، حتما میفرستمش
فیلترمون نکنن صلوات
ممنون از فیدبکهایی که دادین
سلام با سپاس ایا میشه کتاب شب یک شب دو را دانلود کرد؟فایل صوتی اش روازسایت شما دریافت کردم اما نیاز به متن کتاب دارم!!!
سلام
بله میتونین پیدیاف رو با گوگلکردن پیدا کنین
توی کانال هم هست
ایدهی عالیایه. منتظرم ببینم چی میذاری.