یه دانشکده داریم به چشم که نگاه میکنی شصت یا هفتاد نفر بیشتر نیستن، القاب رو که میشماری یه چیزی فضاییتر از این اعداد میشه. قبول دارم که تنوع سلیقههای شخصی زیاده اما انقدر گروه و حزب داریم که معلوم نیست تهش چی میشه. با وجود این دستشون هم درد نکنه که تونستن افراد با طرز فکرهای مشابه رو کنار هم بیارن. اما همه این گروهها و انجمنها وقتی بدرد میخوره که همشون به یه هدف واحد -مثلا پیشرفت علمی و عملی بچهها- منجر بشه. ولی موضوعی که رئیس این انجمنها و گروهها باهاش درگیرن بیشتر مسئله «مهم بودنه» تا «مفید بودن»
عین خاله بازی شده، یروز خونه خالهایم یه روز دایی. الانم میریم خونه عمه شما هم تشریف بیارین :/ یجاهایی هم هست طرف درسش تموم شده و رفته انگار «عمو» خونه نیست و موندیم پشت در.
یبار هم تو جمع یکی از همین گروهها که عادت دارن همتیمیهاشون رو «خواهرم» و «برادرم» خطاب کنن بودم و حرفم رو زدم. شیخانگارانه نگاهم کرد و گفت: یکی از اساتید گفته هر وقت دیدی انتقاد میشنوی بدون کارتو داری درست انجام میدی :/ از فضای «تلگرام» هم کم برای دامن زدن به این مشکل استفاده نشده. این همه گروه، کم نداریم کسانی که « حمال» محتوا شدن و صرفا با کپی پیست کردن، گروهها رو تبدیل به دایرهالمعارف خاکخورده کردن. من مطمئنم اگر مهندسی بیاد بنویسه فلانی من همچین اشتباهی توی پروژه کردم تو حواست باشه انجامش ندی یا بگه اگر دوران دانشجویی فلان کار رو میکردم بهتر بود، این شخص هم تولید کننده محتوا است و هم مفیدبودن رو کنار مهمبودن داره و هم گروهش مخاطبای بیشتری داره. معمولا چیزهایی که از جنس تجربه باشن بیشتر طرفدار دارن. اگر میترسید ایدههاتون لو بره خب نقطهها رو جا بذارید ولی بهم وصلش نکنید.
اگر به این افراد دسترسی دارید و باهاشون دوستید توی عالم رفاقت بهشون بگید تا شاید یه گوشه ذهنشون باشه که دارن چیکار میکنن.
پ.ن: از دانشکده خودمون مثال زدم اما به لطف دوستان و اساتیدی که دارم تونستم کموبیش توی رشتههای مختلف باشم، پس اینهارو فقط به چشم این دانشکده نگاه نکنید
۲ دیدگاه. Leave new
سحر جان،
چقدر خوب این فضا رو ترسیم کردی. فکر میکنم بلا نسبت مثل سگ و گربه، افتادیم به جونِ همدیگه. جالب هم اینجاست که میخوایم جلوی بقیه نشون بدیم خیلی بافرهنگیم و کاملاً به عقاید همدیگه احترام میذاریم.
در مورد تلگرام نوشتی. دیشب توی گروه بچههای کلاسمون یه دختر خانمی یه چیزی در مورد امام حسین فروارد کرد. منم برگشتم گفتم: خانم فلانی. شما مطمئنی امام حسین همچین حرفی رو، اونم با این لحن گفته؟
اونم گفت ای بابا. هرچی میگیم به یکی برمیخوره. گفتم به کسی برنخورده دوست عزیز. فقط میخواستم ببینم همینجوری فوروارد کردی یا واقعاً جایی خوندی؟ (البته یه خرده محترمانهتر بهش گفتم)
اونم برگشت و از روی اعصابخردی گفت نه من یه جا شنیدم. منم گفتم باشه و تشکر.
نوشتۀ تو، اوضاع دیشب رو یادم آورد.
سلام.
برخودت جالب بود.
نوشتههای محمدرضا شعبانعلی رو که دنبال میکنم بیشتر به حرفت میرسم که اگر از کسی بنویسه حتما منبعش رو ذکر میکنه.