تسلیهای ادبیات | به بهانه شاهرخ مسکوب
این روزها احساس میکنم نیاز دارم رمانها و داستانهایی بخوانم تا بخشی از خودم و روایت زندگیام را در آنها پیدا کنم. برایم حالت ایدهآل کسی که توانسته با ادبیات چنین خو بگیرد شاهرخ مسکوب است. غبطه میخورم که چطور…
دید تونلی
بخاطر تمرین چند روز پیش، پاهایم خشک شده، انگار روی دوتا چوب خشک راه میروم. صبح پیشنهاد دادم که مادرم برای پیادهروی همراهم بیاید بعد از اینکه کلی ناله کرد زانوهایم درد میکند و واویلا، راه افتادیم. توی راه خوردیم…
حتی در آسمان آلودهی این شهر هم جایی برای تو نیست.
برای این مدت یک قفس داخل اتاقم هست، روزی صدبار وسوسه میشوم در قفس را باز کنم، راه پنجره را بهشان نشان دهم، قید اعتماد صاحبشان را بزنم و پروازشان دهم. مخصوصا وقتی که اتاق ساکت ساکت است و دارم…
حد
به بهانهی خانهای که قرار است ماهی یکی دوبار برای چای آتیشیای، بوی خاکی راهی شویم همهی وسایل خانه را، خانهای که روزانه در آن زندگی میکنیم، آنجا بردهاند. هرجا میرسم چای سفارش میدهم، جدیدا به این حد رسیدم که…
با همه شلختگیهایش
چند اتفاق در زندگیم هست که سایه انداخته در بزرگسالی هم یادشان میکنم، شایدم دنبال بهانهای برای آپدیت اینجا میگردم. یک: هفت سالم بود که با نیروی گریز از مرکز آشنا شدم، دختری در کلاس ما بود که چند سال…
پائولو اوتچلو
شاید قبلا هم نوشتم که مورچه موجودی است که آدم دلش نمیآید بکشد، یک همزیستی مسالمت آمیز با هم شروع کردیم. صبحها که بیدار میشوم تکانی به لیوان میدهم به نشانه اعتراض و اینکه من بیدار شدم کمی کنار بروید…
مات | کوتاه ۲
مبحث نقل و قول بود و استاد داشت اشتباهات و تپقهایم را میگرفت، پیپاش را درآورد یک نفس عمیق کشید و گفت: «تو باید یاد بگیری تا وقتی خواستی اپلای کنی بتونی از گذشتهات درست تعریف کنی و آش رشته…