من در دوران مدرسه معلمی نداشتم که به حضورم افتخار کند، حتی معلم ادبیات هم مادرم را خواست.
فقط یادم هست در دوران دبیرستان از نانو خوشم میآمد و معلم فیزیکمان فقط پیگیر بود و منم ذوق زده کتابها و سورسها را برایش بردم تا باهم بحث کنیم اما نشد. یادم نیست چطور نشد فقط یادم هست یک خودنویس با سورسها را برایم فرستاد و برای دیرکرد عذر خواست؛ یا یادم هست به اجبار، با دوچرخه برای معلم سوم دبستانم شیر میبردم و انقدر دوستش نداشتم که جدول ضرب را تا آخر چهارم ابتدایی حفظ نکردم! حتی اول دبستان هم با اینکه مدرسه سر کوچه بود ولی یک خط در میان خودم را به مریضی و مُردن میزدم که پایم به کلاس باز نشود. دنیای من یک دوچرخه بود کلا، دوم ابتدایی هم بخاطر کوتاهی قدم نباید آن طرف خط میرفتم و قاطی بلندترها میشدم ولی یک روز رفتم و حین دویدن چنان دماغم شکست که از مدرسه رفتن تا مدتها معاف بودم، بعد هم که خوب شدم عریان گرفتم! دوباره خانه ماندم. حتی سر جشن تکلیف هم معلممان از دو سهتا پلهای که جلویم بود سر خورد و بعد از یک هفته بی معلم شدیم چون فلج شده بود! دانشگاه هم که وضع مشخص بود، انقدر یک خط در میان رفتم که کلی درس حذف شده از طرف استاد یا افتاده در کارنامهام هست.
آدم خاصی هم نبودم که نظر معلم یا استادی را جلب کنم. کلا دوست داشتم کسی به من کاری نداشته باشد. با این همه سال که گذشته هنوز خانواده در جریان اخراجم از مدرسه نیستند، هنوز معدل دیپلمم را ندیدند. نمیدانم کجا تپق بزنم و از دهنم در برود.
طفلک مادرم همیشه فکر میکرد وقتی صبح تا شب سرم در کتاب و کامپیوتر است مربوط به مدرسه یا دانشگاست. پدرم ذوق میکرد که از بچگی من را پای میز شطرنج بزرگ کرده حتما چیزی از آب درخواهم آمد. ولی در تمام این دوران مدرسه و دانشگاه اتفاق یا نقطهی اوجی در درسها از من دیده نشد. بزرگترین افتخار پدرمم برای همان 5 سالگی بود، یک تابلوی بزرگ وان یکاد آورده بود خانه و بعد از اینکه از کار برمیگشت ماموریتش یاد دادن آن دعا به من بود. یک روز دست به دست هم میرفتیم که در میوه فروشی درست عین همان تابلو را دیدم و شروع کردم به خواندن دعا، حتی لیزلقونک را هم درست تلفظ کردم و شوق در چشمانش وصف نشدنی بود.
خلاصه زندگی من در مدرسه و دانشگاه به غایت حوصله سربر و عذاب آور بود.
بر خلاف تمام معلمهای فیزیکی که دیدم و نقطهای در این مغز کوچک روشن نشد، کلی معلم داشتم که ندیدمشان ولی اساس نقطه عطف زندگی من بودند. اولین تجربهام را مدیون خالهام هستم. تا پنجم ابتدایی بیشتر نخوانده ولی 8 ساله بودم که خانهی ما آمدنی یک کیف پر از کتاب با خودش آورد و گفت دخترخالهات بزرگ شده دیگر اینها را نمیخواند ببین خوشت میآید؟ حدود 70 تا کتاب کوچک بود هر کدام هم از یک موضوع، کهکشان، داستانهای تخیلی، مجلههای کیهان. ساعتها دهن باز به تصاویر نگاه میکردم و تا جایی که بلد بودم میخواندم. تشنگی من به کلمه از آنجا شروع شد. جذابیت داخل آن کتابها انقدر برایم بیشتر بود که میارزید خودم را به مُردن بزنم و کتک بخورم مدرسه نروم.
یا خیلی بعدها، از سایتهایی مثل udemy که پول نداشتم تحریم ایران را دور بزنم ولی گذاشتند دورهها را ببینم یا سایتهای داخلی نسخههای دزدی از آنها را میگذاشتند، من این مدرسها را ندیدم ولی کلی از موقعیتهای aha moment برایم ساختند، دقیقا همان لحظه که جواب یک سوال را پیدا میکنی.
یا سایتهایی مثل libgen که کتاب از آن جا دانلود کردم، و بعدها که به درآمد رسیدم فهمیدم چطور میشود از کیندل همانها را خرید.
من مدیون تمام کسانی هستم که ندیدمشان ولی به ذهنشان رسیده که چطور دانش خود را به اشتراک بگذارند تا کسی که میخواهد و علاقه دارد از آنها استفاده کند.
کاش یک زیر عنوان برای روز معلم بگذارند برای کسانی که به هر دلیلی دانش خودشان را به اشتراک میگذارند. شاید خودشان ندانند ولی رفته رفته یک کامیونتی میسازند از آدمهایی که خواهان دانستههایشان هستند نه اینکه به اجبار به کسی آن را بفروشند.
این هم یک لیست از جاهایی که میتوان به معلمهای خوب وصل شد:
یک حرف مهم و دوستانه درمورد کتابها و دورههای دزدی: اگر شرایطش را دارید و حتما میتوانید با کارتهایی مثل paypal یا گیفت کارتهایی مثل آمازون خودِ کتاب یا دوره را بخرید ولی به هر دلیلی اگر نمیتوانید سعی کنید تا دستتان رسید جبران کنید یا به خیریه یا جایی آن مبالغ را کمک کنید. این کلاسگذاشتن و ادای پولدارها را در آوردن نیست، شما به خودتان یاد میدهید که باید هزینهی رشدتان را خودتان بپردازید و این هزینه دور زدنی نیست.
آمازون (میتونید از اینجا کلی کتاب خوب با بیوگرافی نویسنده و نظرات و… پیدا کنید.)
پینوشت: چقدر خوب میشد اگر در مدرسه معلمی پیدا شود که گوگل را جدی بگیرد، بخشی از درسش به یاد دادن سرچ پیشرفتهی گوگل یا تایپ دهانگشتی بگذرد، نه؟ مثل یاددادن ماهیگیری است تا اینکه کنسرو تن ماهی جلویشان بگذاری. چند روز پیش به یک نفر گفتم برای پیداکردن بهتر جوابت فلان کلمه را سرچ کن، بعد فهمیدم کلمه را در اینستاگرام سرچ کرده بود.
۱۱ دیدگاه. Leave new
راستش یه سری چیزها هم هستن که در عین شادی و لذتی که باعث میشن کلی چیز یاد میگیری
مثلا من چند سال کلاس زبان رفتم ولی مهم ترین چیزی که کمکم کرد شاید همین فرندز دیدن و تو ویدیو های یوتیوب چرخیدن بود
قبول دارم و اینکه مهارتهایی مثل زبان به شدت سلفاستادیه
چقدر جالب! میدونی به نظرم ایراد تو سیستم آموزشی مون هست چون منم با حرفهای تو و حرفهای لیلا اشتراکاتی دارم
منم وقتی تو اولین کنکورم قبول شدم اونم یه دانشگاه دولتی تنها تصورم این بود که خب چی میخواستی بهتر ازین؟ یه دانشگاه دولتی که باهاش ۱ ساعت فاصله داری. رشته ش مهم نیست همین که مجبور به پرداخت شهریه نیستی خودش کلیه
۵ ترم رشته ی ریاضی محض خوندم و دو بار مشروط شدم
امید خونواده رو ناامید کردم ولی من برای اون رشته ساخته نشده بودم
انصراف دادم ۶ ماه شروع کردم به خوندن حالا رشته ای که واقعا دوست داشتم اونم تو دانشگاه پیام نور قبول شدم
این دفعه عنوان رشته منو مجاب به خوندن کرد. سالهای خوبی بود حداقل تو کاغذ اینطور نشون میده
۷ ترمه تمومش کردم و در کنارش کلی کلاس و فیلم و … دیدم
تو خونواده ی ما بیشتر کارهای یدی مطرح هست مثلا کارگاه خیاطی زدن برای خونواده قابل درکه ولی دفتر گرفتن و سایت زدن و … یه علامت سواله!
همیشه فکر میکنم اگه پدرم از رشته م سر در می آورد حتما حمایتم میکرد نمی دونم شایدم خیلی سال پیش ازینکه امیدشون رو ناامید کردم دیگه کاری به کارم ندارن
نوشته هات خیلی جذابن انگاری حرف دل یه نسل رو داری میزنی
همیشه پیروز و سربلند باشی
خوشحالم که پی چیزی که میخواستی رو گرفتی
چرا اینجوری میشه؟ چرا یک نفر که هیچ درکی از برنامهنویسی نداره میفته وسط رشته نرم افزار و بعد توی یک چی بهش میگن آها، دور باطل میفته و هی دست و پا میزنه که هر جوری هست خودش رو با ی نخی چیزی به اون رشته متصل نگه داره
و الان تنها تصویرش از اون سالهای دور کدهای ناقص، خطاهای مکرر و ناامیدانه در صف چاپگرهای سوزنی سایت دانشگاه ایستادن و پرینت گرفتن از خروجی های نادرسته و این تسلسل باطل ادامه داره تا جایی که الان از کدنویسی به وردپرس زدن قانع شده. همون موی نازک اتصالش
سحر خانوم هر وقت میخونمت اون دور باطل برام تازه میشه غبطه میخورم و گاهی اشک میریزم. نمیدونم ریشه این دور باطل کجای ذهن لعنتی منه ؟ شاید اون روزی که کسی بهم گفت خنگ ، شایدم وقتی تو دبیرستان زرنگ بودم ولی معلمها نمیدیدنم شاید وقتی توی سوم دبستان نمره تک حسابم رو به لباسم سوزن کردن شایدم وقتی هیچ ارتباطی با ترمینالهای مرکز کامپیوتر و اون کرکتر سفید روی صفحه سیاه نمیگرفتم.
مادرم بهم میگفت تو خانم دکتر میشی ولی براش هیچ پخی نشدم
برات آرزوی موفقیت دارم
خوش مینویسی سحر جان
سلام لیلا، جواب کامنتت رو دادنی انقدر طولانی شد که پست بعدی برای همینه.
سلام
این روند رو من هم طی کردم و با خوندن هر جمله لبخند میزدم. البته من بخاطر اجبار بیشتری که بالای سرم بود مجبور بودم معدل و نمره هارو یکم ببرم بالا ولی بخاطر همون اجبار هیچوقت چیز خاصی از اون درس خوندن ها درنیومد و اگه پروژه و کدی زدم که ازش لذت بردم و میتونم به عنوان کارهایی که انجام دادم ازش نام ببرم همونایی بوده که از معلم های آنلاین یادگرفتم و با علاقه ی خودم رفتم سراغشون.. کاش آزادی عملم بیشتر بود و چشم هام موقع درس خوندن فقط روی کتاب هام نبود.. کاش معلمی داشتم که به جای یاد دادن نکته های کنکوری بهم یاد میداد که باید چطور زندگی کنم تا شاد باشم و خودم و علاقه ام رو پیدا کنم … ولی خب بیخیال کاش ها :)
پست خیلی خوبی بود. ممنونم
سلام
وقتی اشاره کردید به نسخه دزدی آموزشهای ویدئویی در سایت های ایران فکر کردم به سایت
git.ir
لینک دادین. منبع آموزشهای ویدئویی خارجی. :))
این سایت فوق العاده ست.
راستی به شدت با نوشته تون ارتباط برقرار کردم. من تا کلاس ۶ خیلی توی چشم نبودم. از نظر درسی معمولی بودم و گاهی رو به بالا. اما از کلاس هفتم (که شاید به عینکی شدن و رفتن به مدارس داغونتر هم ربط داشته باشه) معمولا جزء شاگردهای برتر بودم. هرچند افتخاری نداره. چون اون انرژی که برای ۲۰ میزاریم میشه یک دهمش رو برای ۱۷-۱۸ بزاریم و انرژی ذخیره شده رو صرف چیزهای بهتر کنیم. مثل برنامه نویسی، مطالعه آزاد، نوشتن و هرچیزی به جز درسهای مسخره.
سلام نوید عزیز
ممنون از share کردن git
من خیلی ازش استفاده نکردم برای همین توی لیست نذاشتم. فکر میکنم اون موقعها downloadly خیلی پیگیر تر یکسری دورههارو آپدیت میکرد و کاملمیذاشت الان در جریان نیستم که گیت میذاره یا دانلودلی
خیلی خوب بود سحرجان.مخصوصا udemy و دانلودلی.
دیشب با دقت بیشتری سایت دانلودلی رو بررسیدم و دورهای خوبی رو توش یافتم.
چقدر خوب گفتین!
و چقدر ایمان دارم به این حرفها … :)