پیشحرف: در جریان زندگی، گاهی جملهای تکانمان میدهد. اینکه تکان خوردنمان بسته به حالت آن زمانمان دارد را قبول دارم اما برخی جملات و حرفها، همیشگیاند. هر ازگاهی سر زدن به آنها، مکثی ایجاد میکند برای بهتر زیستن. اینجا دقیقا برای همین حرفهاست به همین دلیل، به طور مداوم آپدیت خواهد شد. جملات با ارزش را کامنت کنید تا باهم یاد بگیریم.
1-وقتی پای حرف استادی رفتی که مستت کرد، کتاب خاصی خوندی که جانت را روشن کرد، موسیقی فاخری شنیدی که گرمت کرد، نگذار طعم دانش، روشنایی و گرمای جدیدت با معاشرتهای بیهوده یا مطالعات بیربط یا وقتگذرانیهای مهم برای بقیه ولی بیاهمیت برای تو حرام شود. برای «بزرگ ماندن» باید هم کارهای بزرگ کرد. (ان الله یحب معالی المور)؛ هم بزرگ رفتار کرد هم با آدمهای کوچک و ایدههای کوچکترشان دمخور نبود.
-دکتر علیرضا شیری
2-فیلم یا کتابی را که ارزش سه بار دیدن ندارد، یک بار هم نبین!
-محمدرضا شعبانعلی
3-«فکر کردن» خوب است. اما برای آنکس که به «دانش» و «قدرت تحلیل» و «تفکر انتقادی» مجهز نیست، فکرکردن، به تثبیت بیشتر «جهل و نادانی» منجر میشود.
-محمدرضا شعبانعلی
4-تمام زندگی در لحظهای نهفته است که در عین خستگی یک گام بیشتر برمیداری. اینجاست که ذهنت به جسمت یادآوری میکند که حاکم من هستم نه تو.
-محمدرضا شعبانعلی
5-خداوند پشت سختیهاست و نه بدبختیها
-حمید عجمی
۸ دیدگاه. Leave new
سلام
مادر
پدر
چه گوهری که گاهی قدر نمیدونیم
دوستی دارم پدرش زمان بچگی فوت کرده
۱۶ ۱۷ سالگی با هم آشنا و دوست شدیم
قضیه پدرشو فهمیده بودم؛ میدیدم گاهی با شنیدن کلمه پدر کمی اذیت میشه
اما روزی به عمد بردمش قبرستون
کمی یاد دیار باقی رفتههای خودم کردم
بعد گفتم بریم یادیم از مال شماها کنیم
از قبل میدونستم سختشه؛ کلا کارم به عمد بود
خواستم با خودش و زندگیش کنار بیاد
قبول کنه که بعضی چیزا دیگه اتفاق افتادن و باید باهاش کنار بیاد
این روزا دیگه براش عادی شده؛ بعضی اوقات میریم قبرستون قدمم میزنیم به پدرشم سر میزنه
پدر
مادر
روزی دوستی بهم گفت
وای چقدر پدرم غر میزنه
همش غر غر غر
گفتم خب پدرت سنی ازش گذشته؛ دیگه چندان دنبال تغییر دادن اون نباش؛ اصلا اون با این سنش به کنار تو خودت میتونی همین عادتو تغییر بدی؟ میتونی به غراش کاری نداشته باشی؟ نمیخام بگم کار کی درستهها ولی وقتی تو هنوز خمیرت سفت نشده و نمیتونی یا سختته چطور از اون توقع داری؟
بعدش گفتم: اگر زمانی از پدر مادرت چیزی میشنوی و کمی اذیت میشی؛ همون لحظه فکر کن که روزی دیگه اون صدا نیست … آره روزی اون صدا نیست؛ اون موقع چندانم برات اذیت کننده نیستن؛ تازه شاید خوشحالتم کنه
بچهها قدر پدر مادراتون و عزیزانتونو بیشتر بدونید
کاملا درک میکنم.
سلام
امرسون:(( آنچه هستی چنان در گوش هایم فریاد میزند که نمی توانم آنچه را می گویی بشنوم.))
تی اس الیوت:((نباید از اکتشاف باز ایستیم و غایت همه اکتشفهایمان رسیدن به همانجایی خواهد بود که از آن آغاز کرده ایم،تا برای نخستین بار همان جا را بشناسیم.))
سلام
ممنونم بابت اشتراکگذاریتون.
مخصوصا جمله اول زیبا بود: «آنچه هستی چنان در گوشهایم فریاد میزند که نمیتوانم آنچه را میگویی بشنوم.»
خانم شاکر عزیز
سلام
جملاتی که در حال حاضر به ذهنم میرسند و یک جورهایی بخشی از اعتقادات من رو تشکیل دادند، اینها هستند:
۱- در دنیا تنها یک فضیلت هست، آن هم آگاهی است. (از سقراط یا ارسطو، تفاوتی در مفهوم ندارد).
۲- کیهان و جهل انسان حد ندارد، البته در مورد اولی شک دارم. (انیشتین).
۳- اگر به من نخندید دیالوگ یک فیلم علمی تخیلی در مورد آدم فضاییها و ملاقات با اونها خیلی روی من تاثیر گذاشت، تلنگر خوبی برای کوچکی نوع بشر. داستان فیلم در مورد ارتباطی است که به نظر می رسه آدم های فضایی با انسان ها برقرار کردن و دانشمندی که سعی میکنه معماهای این ارتباط رو حل کنه که موفق هم میشه و می ره آدم فضایی ها رو می بینه، بعد قرار ثابت کنه که اونها رو دیده، هیچ مدرکی نداره، آخر فیلم این دانشمند (که فکر کنم جودی فاستر نقششو بازی کرده) داره برای چندتا دانش آموز در مورد کیهان توضیح می ده، یکی از بچه ها ازش در مورد وجود آدم فضایی ها میپرسه و اون میگه: من نمیتونم به تو بگم که آیا آدم فضایی وجود داره یا نه، ولی همین قدر میدونم که کیهان خیلی بزرگه و اگر فقط ما توش باشیم، فضای خیلی بزرگی به هدر رفته.
بعضی چیزها رو می شه تصور کرد، شما میتونی تصور کنی یه کوه از وسط خونه ی شما تا جایی اون بالاها ادامه داره و تصوره دیگه، حالا هر چقدر هم عجیب، اما در مورد کوچکی خودمون هیچ تصوری نمیتونیم داشته باشیم، مجبوریم از مقیاسها و مقایسههایی استفاده کنیم تا بگیم کوچیکیم، خیلی واضح بگم نیستیم اصلاً. وقتی کل بشریت با تمام افتخارات تاریخیش چیزی نیست، عملاً مجالی برای غرور و خود بینی و به قول عادل، خودگیکپنداری نمیرسه.
اینو ببینید: https://kutt.it/blueDot
امیدوارم فعلا همین ها کافی باشه و از موضوع بحث دور نشده باشم، منتها برای ما داستان یک خطی نبود و توضیحات داشت، ببخشید دیگه
موفق باشید
سلام آقای قربانی
ممنون از جملاتی که به اشتراک گذاشتید.
نقطه آبی کمرنگ (همون مای ناچیز :) ) رو دیدم. یادمه اولین بار که این تصویر رو دیدم مدتها مغزم قفل بود که برای صاحاب شدن یه ۵۰متری چی کارا که نمیکنیم.
شاد باشید.
سلام خانوم شاکر عزیز.
چه ایده خوبی!
– یک جمله بود که پریروز خوندم ولی یادم رفت از چه کسی بود. خیلی گشتم داخل وبلاگ هایی که میتونست این جمله رو دیده باشم ولی آخر پیدا نکردم. اما خلاصش فکر میکنم این بود:
“کتاب رو جوری بخون که بتونی روی بقیه تاثیر گذار باشی”
دیروز خیلی به این جمله فکر میکردم. من هر چیزی که از قبل میخوندم اون قسمت از متن که تاثیر گذار بود یا اگر مقاله بود که لینکش رو برای بقیه میفرستادم و تنبلی میکردم که بخوام دربارش با کسی صحبت کنم و بیشتر داخل ذهن خودم دربارش فکر میکردم. ولی هچکی این نوشته ها رو نمیخوند. پس تصمیم گرفتم که از این به بعد هر چیزی که یادمیگیرم رو دربارش با بقیه بحث کنم که بتونم عمیق تر بشم و بتونم آدم هایی که دورم هستن رو هم بهتر کنم.
– Somebody once told me the definition of hell:
“On your last day on earth, the person you became will meet the person you could have become.— Anonymous“
“در روز قیامت، کسی که هستید با شخصی که میتوانستید باشید ملاقات خواهد کرد“ — ناشناس
اگر چیزه دیگه ای به ذهنم اومد اینجا مینویسم:)
موفق باشید.
سلام عادل جان
ممنون از انرژی که دادی و بیشتر ممنون بابت جملاتی که نوشتی
شاد باشی:)