شاید قبلا هم نوشتم که مورچه موجودی است که آدم دلش نمیآید بکشد، یک همزیستی مسالمت آمیز با هم شروع کردیم. صبحها که بیدار میشوم تکانی به لیوان میدهم به نشانه اعتراض و اینکه من بیدار شدم کمی کنار بروید تا اگر از سهم بیسکوییتهای مادر چیزی هم برای من مانده بگذارید که روزم را شروع کنم. میترسم با این مورچهها آخر عاقبتم مثل رمان صدسال تنهایی شود.
بهانهگیرم، از دوری و دلتنگی بهانهگیرم. چرا مورچه نمیتواند مثل خرچنگ کج راه برود؟ یا برعکس چرا خرچنگ مثل مورچه نیست؟ راه رفتن درست کدام است؟ دفعه پیش حواسم نبود قوری را تکان ندادم و زیر کتری را روشن کردم وقتی برگشتم در نوک تیز قوری از سر و کول هم بالا میرفتند که جوری گرما بهشان نخورد، چای کوفتم شد. سم؟ نه، این منم که با سم گذاشتن گوشه و کنار خانه مخالفم و این داستانی است که اعترافش از اذیت و آزارشان را فقط روی کاغذ میتوانم داشته باشم.
دفعه دومی است که کتاب تاریخ هنر ارنست گامبریج را میخوانم، یعنی این بار با هم میخوانیم من کتاب باز میکنم یکی از مورچههای روی کیبورد را برمیدارم رو نقاشیها میاندازم به رفت و آمد و نقاشی خیره میشوم. عجلهای برای به پایان رساندن کتابها ندارم، پیش از این فکر میکردم زندگیام رو به پایان است، برای همه چیز عجله داشتم، اما حالا حس میکنم نقطهی پایان را رد کردم و این آرامش بعد از پایان من است.
نقاشی مجبوبم از این کتاب، نبرد سان رومانو از پائولو اوتچلو است. به گفتهی کتاب تاریخ هنر، نقاش تازه به تکنیک پرسپکتیو (ژرفانمایی) دست پیدا کرده بود و چنان ذوقی در او بیدار کرده بود که حاضر بود هرکاری کند تا پیکرههایش برجستگی فضایی داشته باشند یعنی انگار که آنها را تراشیدهاند نه آن که نقاشی کرده باشند، او شب و روز به ترسیم اشیا به حالت سه بعدی میپرداخت و بیآنکه بایستد برای خود سوژههای جدید طرح میکرد.
من این نقاشی را نه بخاطر سوژهی وسط تصویر، بلکه بخاطر آن سربازی که روی زمین افتاده دوستش دارم. ارنست گامبریج توضیح میدهد که احتمالا اجرای ژرفانمایی برای این پیکره باید سختترین کار او در این تابلو بوده باشد، قبلا چنین پیکرهای نقاشی نشده بود.
با این نقاشی بیشتر ارتباط برقرار میکنم و دوسش دارم چون احساس میکنم این روزها ترکیبی از شور و اشتیاق نقاش و خستگی سرباز روی زمین افتادهام. انگار صبحها با همان ذوق نقاش بیدار میشوم و بیآنکه گذر زمان را حس کنم دودستی میچسبم به چیزهایی که دوستشان دارم و شبها با خستگی و گاهی ناامیدی همان سرباز با همان حالت در رخت خواب میافتم.
۱ دیدگاه. Leave new
درست دلیلش رو متوجه نشدم اما لذت بردم و همین کافیست!.