Document

دابی

۲ دیدگاه
یک: نمی‌دانم چه بلایی سر اعضای بدنم آوردم که به فکر تولید مثل افتادند، بازویم حامله است یکی مدام دارد لگد می‌زند و امانم را بریده. جای جنگیدن به این فکر افتادم که اگر دست سوم دربیاورم با آن چه…

مشتق اسبی

بدون دیدگاه
ده سال پیش جزوه مشتق داریوش بزرگی، استاد دیفرانسیل‌مان، یک غلط در سرفصل‌‌هایش داشت: مشتق اسبی. سر کلاس گفتیم و خندیدیم، نه که او بخندد، اصلا اهل شوخی و انگیزه دادن نبود درس را عمیق می‌گفت و می‌رفت. اهل گفتن…

حد

بدون دیدگاه
به بهانه‌‌ی خانه‌ای که قرار است ماهی یکی دوبار برای چای آتیشی‌ای، بوی خاکی راهی شویم همه‌ی وسایل خانه را، خانه‌ای که روزانه در آن زندگی می‌کنیم، آن‌جا برده‌اند. هرجا می‌رسم چای سفارش می‌دهم، جدیدا به این حد رسیدم که…

با همه شلختگی‌هایش

۱ دیدگاه
چند اتفاق در زندگیم هست که سایه انداخته در بزرگسالی هم یادشان می‌کنم، شایدم دنبال بهانه‌ای برای آپدیت اینجا می‌گردم. یک: هفت سالم بود که با نیروی گریز از مرکز آشنا شدم، دختری در کلاس ما بود که چند سال…

پائولو اوتچلو

۱ دیدگاه
شاید قبلا هم نوشتم که مورچه موجودی است که آدم دلش نمی‌آید بکشد، یک همزیستی مسالمت آمیز با هم شروع کردیم. صبح‌ها که بیدار می‌شوم تکانی به لیوان می‌دهم به نشانه اعتراض و اینکه من بیدار شدم کمی کنار بروید…

مات | کوتاه ۲

۵ دیدگاه
مبحث نقل و قول بود و استاد داشت اشتباهات و تپق‌هایم را می‌گرفت، پیپ‌اش را درآورد یک نفس عمیق کشید و گفت: «تو باید یاد بگیری تا وقتی خواستی اپلای کنی بتونی از گذشته‌ات درست تعریف کنی و آش رشته…

صفحات صبحگاهی

۱۴ دیدگاه
چند وقت پیش پستی دیدم که نوشته بود خیارشور باعث کنترل فشار خون می‌شود و بعد هم ده‌ها فایده‌ی دیگر را لیست کرده بودند، از جمله کمک به کاهش ریسک دچار شدن به آلزایمر، زیر پست هم شماره تماس برای…

نیش و جای انتظار

۹ دیدگاه
بنا بود دو روز از تعطیلات عید که چندسال است برایم دیگر معنایی که زمان مدرسه می‌داد را ندارد برای خاموش شدن بگذارم. خودم را از دو شاخ پریز برق و اینترنت بیرون بکشم و بزنم به دل کوه و…

مراقب خودت باش

۴ دیدگاه
وقتی می‌گویم مراقب خودت باش نمی‌دانم چطور باید مراقب خودت باشی. خوب غذا بخوری؟ خوب بخوابی؟ تفریح داشته باشی؟ اخبار نخوانی؟ می‌شود اخبار نخواند؟ آن هم در اوضاعی که گویی همه ما تیترهای سرگردان خبر هستیم و فقط نوبت انتشارمان…

هجوم احساس‌های متناقض

۸ دیدگاه
بیدارم، شش صبح است. از اینکه چند شب توی خواب داد زدم و بقیه بیدار شدند در عذاب وجدانم. بیشتر حواسم را جمع می‌کنم. هر شب زنی را گوشه اتاق می‌بینم که لباس‌های فرزند سربازش را محکم بغل گرفته و…

چیزهای دیگه رو هم توی کانال میذارم

آخرین کامنت‌ها

فهرست