دست‌نوشته

کوری، شایدم گشنگی

۶ دیدگاه

از آدم گشنه که توقع ندارید بتواند درست فکر کند و وبلاگ بنویسد؟

به مربی گفته ام که چند روز که باشگاه پیدایم نشده بخاطر درد و گشنگی است، فکر نکنی که خواب ماندم، نه تازه از گشنگی خوابمم نمی‌برد. از وقتی ارتودنسی وارد زندگیم شده، باید باقالی پلو را بریزم توی سرنگ و مستقیم بزنم توی رگ، یا وقتی بستنی می‌خورم این پیچ و مهره‌ها سرد می‌شوند و یک راست سرما را می‌دهند به دندان‌ها، حتی باید بستنی را گرم کنم تا قابل خوردن باشد.

نمی‌دانم برای غرورم بود یا برای اینکه سوسول به نظر نیایم این سری آخر به دکتر گفتم اصلا هم درد نداشت، مثل واکنش ایران در برابر فشارهای آمریکا.

ولی این سری می‌گویم غلط کردم و این گشنگی حتی توان فکر کردن را از من گرفته و کارم مختل شده، بیا با هم حرف بزنیم راهی پیدا کنیم. دهنم زخم شده.

از لحاظ روحی هم نیاز دارم دچار غم غربت شوم و شروع کردم به آلمانی یاد گرفتن و صحبت کردن با بلاد کفر و رد و بدل کردن تبریک‌های سال نو میلادی. ولی آن‌ها هنوز نمی‌دانند که برای یک سامورایی همه جا ژاپن است و برای من سال جدید فقط از نوروز شروع می‌شود. با اینکه الان عصر کشاورزی نیست و فصل‌ها لزوما همان معنی را ندارند، روزها را بسته‌بندی کردیم توی هفته و ماه و سال، ولی من دوست دارم خودم را گول بزنم که این بسته‌بندی مفهوم خاصی دارد و روز اول بهار چیز دیگری است. قرار است همه چیز کن فیکون شود. مثل 22 بهمن.

(من هنوز هم فکر می‌کنم پنج‌شنبه و جمعه‌ها تعطیل است و من اضافه کارم، شنبه و یک‌شنبه هم بین التعطیلین است یا وفاتی چیزی است و به طور رسمی روز تعطیل من نیست.)

این اواخر رمان کوری را می‌خواندم و کنار گشنگی، کور بودن را هم تمرین کردم. داستان درباره یک بیماری است، کور شدن ناگهان همه گیر می‌شود و کل کشور را در برمی‌گیرد و فقط یک نفر می‌بیند، آن هم همسر یک چشم پزشک و شاهد اتفاقاتی است که دارد می‌افتد. مثلا می‌دانستید اگر همه کور شویم صنعت مد عوض می‌شود چون کسی دیگر به “ظاهر” به این مفهومی که ما الان قبولش داریم باور ندارد؟ مثلا چه می‌دانم حس لامسه مهم می‌شود و مدل‌های اینستاگرامی باید کارشان را عوض کنند و روی نرم بودن و سخت بودن خودشان کار کنند یا چون روز و شب را به چشم نمی‌بینیم، قرارداد ذهنی‌مان سر ساعت به هم می‌ریزد؟ اصلا چه می‌گویم، رمان سعی می‌کند خیلی مفاهیم عمیق‌تری را بیان کند و مثال من را بریزید دور. یک جایی از کتاب بخاطر شرایط کرونا کمی بیش از اندازه همزادپنداری کردم:

در مدتی کمتر از شش روز، هیات دولت دوبار تغییر راهبرد داد. تصور دولت این بود که با گردآوری افراد کور و مشکوک در فضایی ویژه همچون آسایشگاه روانی، می‌تواند از گسترش بیماری جلوگیری کند، ولی پس از اینکه چنین ترفندی جواب نداد و تعداد کورها افزایش یافت، مقامات دولتی متوجه شدند که این اقدامات پیامد های سیاسی و اجتماعی ناگواری دارد، بنابراین چاره را در توصیه به خانواده‌ها به منظور نگهداری از افراد کور در خانه یافتند و از آن‌ها خواستند اجازه ندهند چنین کسانی خانه را ترک کنند، به خیابان‌ها بیایند و اوضاع رفت و آمد را مختل و احساسات افراد سالم را جریحه‌دار و آن‌ها را دچار ناامیدی کنند. عده‌ای هم که خرافاتی بودند تصور می‌کردند این بیماری نتیجه‌ی محتوم چشم زخم است و با نگاه‌کردن افراد دارای چشم شور، می‌توان مردم عادی را کور کرد.

آخر رمان هم دیالوگ قشنگی دارد که حیف است آخر این پست نباشد:

-چرا ما کور شدیم؟

-نمی‌دانم، شاید روزی بفهمیم.

-می‌خواهی بگویم چه فکری می‌کنم؟

-بگو

-فکر نمی‌کنم کور شدیم. ما کور هستیم، کوری که می‌بیند. کورهایی که می‌بینند ولی نمی‌بینند.

I don’t think we did go blind, I think we are blindBlind but seeing, Blind people who can see, but do not see

تمام، همین بود لازم است باز بگویم از آدم گشنه که توقع ندارید بتواند درست فکر کند و وبلاگ بنویسد؟

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۶ دیدگاه. Leave new

  • سلام خسته نباشید خانوم شاکر
    من حدود ۳ماه قبل به واسطه ی کتاب رقص با لینوکس و علاقه مشترک به این سیستم عامل توسط یکی از دوستانم با وبتون آشنا شدم.
    چندباری به وبتون سر زدم و یه سری مطالبتون روخوندم اما این اواخر میبینم که انگار فونت سایتتون یکم بهم ریخته و سخت خوان شده.
    فک میکنم این مشکل به خاطر تغییر در هدر سایتتون به وجود اومده.
    موفق باشید

    پاسخ
  • هی میام نگاه میکنم میبینم پست جدید نذاشتین هی میام نگاه میکنم بازم نیبینم نذاشتین دباره نگاه میکنم دباره میبینم نذاشتین
    خلاصه دلمون براتون تنگ شده سحر خانم

    پاسخ
    • سحر شاکر
      مارس 3, 2021 00:39

      سلام یه نفر جان :)
      من خجالت کشیدم که هر سری شما سر می‌زنین، واقعیت اینه که وقت زیادیم رو توی خونه و بین کتاب و سیستمم می‌گذرونم، نوشتن یکم سخت‌تر شده و این وسط سعی می‌کنم چیزای جالب رو توی کانال بذارم و ایده‌ی نوشتن اومد اینجا بنویسم. مرسی از توجه و وقت‌تون

      پاسخ
  • چرا ما خیلی زود تسلیم می شویم؟ دلیل آن چیزی است که روانشناس مشهور مارتین سلیگمن آن را “درماندگی آموخته شده” خواند. درماندگی آموخته شده یک واکنش امتناع ، عقب نشینی در انفعال است که از این باور ناشی می شود که هیچ یک از اقدامات ما معنایی ندارد. روانشناس مشهور S. Muddy خاطرنشان می کند که هر زمان با نیاز به انتخاب روبرو شدیم ، باید به یاد داشته باشیم که در واقع ما همیشه فقط با دو گزینه روبرو هستیم.انتخابی به نفع گذشته – یا انتخابی به نفع آینده. ابراهیم ، در حال مرگ ، فرزندان خود را به نزد خود فراخواند و به آنها گفت:

    – وقتی من می میرم و در برابر خداوند می ایستم ، او از من نمی پرسد: “ابراهیم ، چرا موسی نبودی؟” و او نخواهد پرسید: “ابراهیم ، چرا دانیال نبودی؟” او از من خواهد پرسید: “ابراهیم ، چرا ابراهیم نبودی؟!” انتخاب نیمی به معنای مردن برای واقعیت است.https://t.me/programmer_library/3235

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست