چند نوشته پراکنده:
یک. اولین بار مفهوم ابتدایی customizeکردن را در کودکی یاد گرفتم، آن زمانهایی که مردم فرشهایشان را در حیاط خانهها میشستند. همسایه داشت فرش میشست و ما بچهها هم مشغول آب بازی و سر خوردن روی کفها بودیم، برای استراحت چایی آوردند. چای داغ بود و مادر یکیشان شلنگ آب را داخل استکان چای گرفت، سرد شد و بچه خورد و رفت به ادامه بازی. البته که انتظار مثال بهتری داشتید ولی خب این وبلاگ برای خاطرات و یادگیریهای زندگی من است و فقط از یادگیری و خاطرات خودم میتوانم مایه بگذارم. سطح پیشرفتهتر بماند برای وقتی که مدیر استراتژیک جایی شدم. آنجا بود که فهمیدم اااا جور دیگر هم میشود.
این مثال و حرفی که همکارم زده بود: «مهم نیست چندتا ابزار برای این کار وجود دارد، مهم این است که چه چیزی برای تیم ما کار میکند.» کمک کرده از ابزارها و فکرهای مختلف برای customizeکردن روتینها و زندگیام استفاده کنم. از مدل مدام خراب کردن و دوباره ساختن فاصله بگیرم و شرایط را بسنجم که مناسب تعمیر هست یا نه.
دو. من هم هالویین را امسال تجربه کردم، البته نه با مهمانی. موقع خواب اگر دستم زیر پتو تکان بخورد میلو (گربهام) هرجایی باشد خودش را میرساند بالای یک بلندی میرود و در تاریکی با چشمهای برق زده زل میزند، تانژانت میگیرد که با چه زاویهای رویم بپرد، پاهایش را جابجا میکند با تمام قوا میپرد. هر چه با او حرف میزنم که نیازی به این همه تلاش نیست تو اگر در خیابان هم باشی با ظرفیت کنونیات از پس یاکریم (موسی کو تقی) برمیآیی گوشش بدهکار نیست. غریزهاش میبرد به سمتی که از هر فرصت برای یادگیری شکار استفاده کند. (حالا که اسم دیگر یاکریم را گفتم اشاره کنم که این گربه عاشق شیرینی نارنجکی است و فلفل دلمهای میخورد. خدایا ترافیک این بلاگ را منور به حضور مشهدیها کن.) همان شب حین کابوس دیدن و تکان خوردنهایش بودم که میلو پرید نمیدانم از کابوس نجاتم داد یا که از پریدنش روحم از بدنم جدا شد. تا اینجا قسمت ترسناک ماجرا نبود، ترسناک آنجایی بود که رفتم آب بخورم تا به زندگی بازگردم که دیدم خواهرم آشپزخانه دنبال بطری آب میگردد از کابوسی که دیده بود و باعث شده بود بیدار شود میگفت و عینا کابوس من بود، خواب یک تصادف بود که فقط کشتههایمان تفاوت داشت.
Image: SagittariusGallery



