موقع کاشتن درخت انجیر به دیوار کناریاش فکر میکردم که شاید از طوفان نجاتش دهد و شانس زندهماندن و پربار شدنش را بیشتر کند، دیوار نصفی از روز را سایه میکند ولی درخت بیبهره از آفتاب نیست، حالا زمان گذشته، درخت بزرگ شده، آنقدر بزرگ که از دیوار سرریز کرده به کوچه و دیوار پیدا نیست.
از بالا تماشاچی بودم، آن طرفتر از دیوار و درخت، یک سطل بزرگ آشغال است، یک تناقض که صحنه را به هم میریخت، این بار خانمی تا نصفه خم شده بود و دنبال چیزی میگشت، بعد از این که چند تکه پلاستیک و بطری خالی را برداشت، چوبش را به درخت زد، تا شاید میوهای به دستش برسد، ای کاش درخت خساست به خرج نمیداد و زن را دست خالی راهی نمیکرد. شاید انتقام آن نصف روز سایهکردن دیوار را گرفت.
ای کاش سهم دیگران در بزرگشدنش را میفهمید و همهی این رشد و میوه را دسترنج تلاش خودش نمیدانست.
پینوشت:
نزار قبانی زمانی گفته بود: «محرمانهنگاری بلد نیستم، اگر زیر شلواریام را بگردید، یک شعر پیدا نمیکنید که در سلول انفرادی حبس کرده باشم، یک پروانه پیدا نمیکنید که در اثر خفگی مرده باشد، هر چه ساختم روی همین زمین ساختم، حتی یک خانه هم برای سکونت فرشتگان نساختم.» برای من هم بعضی از نوشتهها اگرچه کوتاه هستند اما دوست ندارم در draft خفه شوند و یا بین کاغذ پارهها راهی سطل آشغال شوند، برای همین شاید به درد آپدیت کردن وبلاگ بخورند و چیزی بیشتر نیستند.
تصویر از Mayur Deshpande
۷ دیدگاه. Leave new
سلام
خیلی وقت بود به این وبلاگ سر نزده بودم و با آن ستاره دریایی وسط تصویر بازی نکرده بودم. برای بازگشت راحت ترین راه را انتخاب کردم، آخرین یادداشت را باز کردم و خواندم. حس شاعرانهای برای یک بازگشت بود و لذت بردم.
سلااام سلام
ممنونم :)
بیشتر بنویس سحر.
خیلی خوب مینویسی
لطف داری
کوتاه بود ولی بود.
قشنگ بود جدا.
مرسی :)