تابحال شده در پایان شلوغی، به سکوتی برسی که برای خودت چای بریزی، کتابی که میخواهی را برداری و شروع به خواندن کنی؟ اگر کتاب به مذاقت خوش بیاید ذره ذره آنرا در جانت مینشانی و سعی میکنی به کارش گیری، همراهش شوی.
واقعیت کتابخواندن همین است، کافی است چندباری لذتش را بچشی. برای چشیدن هم باید فرصت داد. ممکن است کلی کتاب آشغال بخوانی تا به یکی برسی که همیشه جلوی چشمت بگذاری، یا لحظههایی در زندگی جملهای از آن درست جلوی چشمانت نقش ببندد.
کتاب را برمیداری، اگر خوب باشد نویسنده دست تو را با خودش میگیرد و آرام آرام جلو میبرد تا چیزی را نشانت دهد که قبلا نمیشناختی، یا اگر میشناختی جدا از هم بوده و نویسنده سعی میکند این تکهها را به هم بچسباند تا تصویری واضحتر به تو بدهد.
در بین راه، مخالفت میکنی، موافقت میکنی، گیج میشوی، کسل میشوی، گاهی ذوق میکنی، گاهی هم توی ذوقت میزنند. همهی اینها هست. کتابخواندن به آن شیکی که در فیلمها نشان میدهند نیست. گاهی اوقات سختترین کار است و گاهی اوقات سادهترین کار.
چه شد که رسیدیم به تند + خوانی؟ شاید به نظر برسد به خاطر وَلع زیاد خواندن بود که یک عده تصمیم گرفتند چنین چیزی را مطرح کنند. اما به گمان من اینگونه نیست. کافی است چند کتابخوان حرفهای پیدا کنید و از آنها بپرسید که لذتِ خواندن را چگونه میچشند؟ عدهی خیلی زیادی به شما خواهند گفت که خودِ کتاب سرعت خواندنش را تعیین میکند.
زندگی روزمرهی ما خیلی بوی فستفودی بودن به خودش گرفته است و چه بد که این فست فودی بودن برای کتابخواندن هم آنقدر رواج پیدا کرده است تا مدرسانی برای این موضوع پیدا شوند؛ یک طرف مخاطبهای این کلاسها کنکوریهای رنج کشیده هستند (یا هر آزمونی) و طرف دیگر کسانی هستند که میخواهند کتاب بخوانند.
به تجربه فهمیدم (متاسفانه در یکی از این مجموعهها که احتمالا شما هم میشناسید برای مدت کوتاهی مشغول به کار بودم.) اکثر افرادی که در این کلاسها شرکت میکنند یا در گوگل به دنبال چنین کلیدواژههایی هستند واقعا به خودشان فرصت ندادند و وقت نگذاشتند که کتاب بخوانند. وقتی مدرس مجموعه، ماهی یک کتاب هم نمیخواند چه توقعی دارید؟ حتی اسم نویسنده هم که روی خودشان گذاشته بودند صرفا ترجمهی دست چندمی از کتابهای دیگران بوده یا اسم دزدی برای تحریک بیشتر شرکتکنندگان.
یکسری کارها مثل یادگرفتن زبان، نوشتن، کتاب خواندن یا چیزهایی از این دست نیاز دارد تا پوست آدم در مقطعی کنده شود و هزینه دهد ولی باید بدهد تا کتابخواندن به صورت دائمی در زندگیاش رخنه کند. یعنی راه مستقیمی نیست که به شما بگوید همین خط را بگیر و برو. یک راه بیشتر زیگزاگی است و حتی جاهایی از آن هم دور برگردان دارد که اگر فهمیدید اشتباه میزنید برگردید و درستش کنید. برخی در نیمهی راه رها میکنند و دوباره از سر میگیرند یعنی شُلکن سفتکن ها. برخی هم کمالگراهایی هستند که توقع دارند هیچجای زندگی گند نزنند. ولی برای اینکه بخواهید خطاهایتان را پیدا کنید باید کاری انجام دهید وگرنه آکبندماندن چیزی جز زنگزدن پیچ و مهرهها در بلند مدت ندارد.
برای همین یک دلیل ساده کلاسی نیست تا به کسی بتواند مزهی واقعی درک یک کلمه با پوست و استخوان را بچشاند یا بتواند زوری زوری از کسی کتابخوان بسازد.
مثلا حین خواندن کتابی مثل جای خالی سلوچ به جملهای میرسید که قبلا در گوشهای از زندگی تجربهاش کردید اما در قالب کلمات نمیتوانستید بگنجانید، خوشحالی آن به اندازهی حل کردن یک مسئلهی ریاضی پیچیدهای است که مدتها در حال حلکردنش بودید؛ نیست؟ باور کنید هست. بارها شده کتابی را خواندم تا چند فصل اول خستهکننده بوده اما جایی این وسطها قلابی گیر میکند به یکی از موضوعاتی که در ذهنم به شکل علامت سوال بودند یا جرقهای میزند که رسیدن به این جای کتاب میارزد به همهی فحش و لعنتها و قضاوتهایی که بخاطر دیر جواب دادن یا اصلا جواب ندادن پیویها است.
مگر نه اینکه آدمها حتی تخیل خودشان را به اندازهی کلماتی که بلدند میسازند؟ حیف نیست تندخواندن را به زور بچپانیم در کتابهایی که ذره ذره خواندنش مزه میدهد و زهرمار میکند آن تنهایی و خلوت ما با کتاب را؟
برای فهمیدن کتاب قوی سیاه نسیم طالب مجبور شدم همزمان نسخهی انگلیسی آن را هم بخوانم، چقدر طول کشید؟ دو ماه! دوماه قفل بودن روی یک کتاب چیز غریبی بود برای من، بعد با همان بار اول فهمیدمش؟ اصلا! هربار که میخوانم ذهنم داستانی دیگر میسازد، برداشت جدیدتری میکند.
باید این کار خواندن انقدر تکرار شده باشد تا مثل تشنه به دنبال مفاهیم یک کتاب گشت. با خواندن است که میتوان الویت کتابخواندن را ساخت. نه صرفا چند فرمول که به شما بگوید زمان بگیرید، کلمات متن را بشمارید سرعت خواندن شما انقدر است، حالا فلان کار را بکنید تا سرعت خواندنتان بیشتر شود و هورا شما الان یک کتابخوان حرفهای هستید و هر چقدر کتاب بخورید دیگر چاق نمیشوید.
وقتی خواندن، مدام تکرار شود، دستتان میآید که واقعا چطور باید خواند و از کی در این کار الگو گرفت.
به جای تندخوانی برای کتابخواندن پیشنهادهای بهتری هست:
برای اینکه بتوان به راحتی کتاب خواند باید کمی ذهن و حوصلهی شما ورزیده باشد، یعنی جلوی ورود اطلاعات زیادی در روزمرهتان را بگیرید. اطلاعاتی که خرده خرده هستند و هیچ ربطی به هم ندارند. درست مثل همان فستفود خوردن است، سیر میکند اما ارزش چندانی ندارد.
یا دقیقتر بگویم، کمی در مورد اقتصاد توجه بخوانید و یاد بگیرید که توجهتان را کجا باید خرج کنید. مدل ذهنیتان را در مورد توجه عوض کنید. کلی چیزهای مختلف چشمکزن هستند تا از شما بخواهند تا توجهتان را خرجشان کنید. این شما هستید که تصمیم میگیرید سر کیسه را کجا شل کنید.
کار عمیق انجام دادن را بگنجانید در برنامهتان، یاد بگیرید تا چگونه همیشه به شلنگ اینترنت وصل نباشید.
پورن کتاب دنبال نکنید. اولین بار این عبارت را از متمم و محمدرضا شعبانعلی شنیدم. پورنِ کتاب خیلی خلاصه یعنی همین خلاصه کتابها که مجبورند قسمتهای جذاب یک کتاب را جدا کنند و به شما تحویل دهند. یعنی خواندن یک کتاب 5 ساعته را در نیم ساعت به شما تحویل دهند. اگر خیلی مشتاقید، نقدِ کتاب بخوانید نه خلاصه کتاب.
کارهایی که باعث میشوند مدتی حواستان جمع باشد را انجام دهید حتی شده به بازی، مثلا از یک عددی به عقب بشمارید و هر جا حس کردید غلط گفتید برگردید از اول و ببینید تا چند میتوانید بشمارید. از عددهای غریبه هم استفاده کنید نه از 100 به عقب، مثلا از 6000 به عقب.
عادتهای مطالعاتی خودتان را پیدا کنید، مثلا من اکثرا یک جعبه مدادرنگی کنارم است و هر رنگ برای قسمتی از کتاب است، مثلا به جایی میرسم که نویسنده انقدر راه را آمده تا جان کلام را بگوید، با زرشکی زیرش خط میکشم (بله مدادرنگی زرشکی نه قرمز) یا چیزی میخوانم که به نظرم جملهی قشنگی است با سبز زیرش خط میکشم.
شروع کنید به خلاصه برداشتن، مثلا کمی در مورد نمودارهای درختی بخوانید، نه آنقدر وسواسی ولی به حدی که مطالب مهم را بتوانید در کنار هم نگه دارید و با مرور آن بفهمید چی به چی است.
سری به وبلاگ آقای میثم مدنی بزنید، در مورد کتابخوانی مطالب مفیدی میتوانید پیدا کنید.
همین چندکار باید بتواند کلی از آدمهای مدعی کتابخوان شما را جلو بیاندازد.
یک کتاب دست بگیرید و شروع به خواندن کنید خودش به شما خواهد گفت تا مرا با چه سرعتی بخوانید.
و در آخر:
به خودت فرصت بده.
۱۳ دیدگاه. Leave new
مدتهای مدیدی ذهن من درگیرتند خوانی شده بود به طوری که احساس کردم داره به وسواس تبدیل میشه، دلم می خواست وقتی گوگل می کنم نقدی هم از تند خوانی ببینم اما جز تعریف و تمجید چیزی دستگیرم نمی شد ،هر طور پیش می رفتم با تند خوانی به لذت فهمیدن و بیرون کشیدن چندین مطلب از یک مطلب عایدم نمی شد،ناچار شدم انگلیسی سرچ کنم که خدا رو شکر یک استاد دانشگاه چندین ایراد گرفته بود و گفت به درد هر مطالعه ایی نمی خوره
سبک خواندن و فهمیدن هر فرد تقریبا منحصر به فرد هست که این تفاوت نه تنها ایراد نیست که میتونه نقطه قوت باشه ، خواندن من نوشتن هست با نوشتن هم مطلب در ذهنم جا می افته هم درک بهتری از اون مطلب نصیبم می شه
چقدر به موقع با این نوشته برخورد کردم، همین چند وقت پیش ها بود که به بهانه کنکور ارشد و درک عمیق این حرفا خواستم به سراغ پکیج تند خوانی بروم و حقیقتش گول تبلیغش هم خورده بودم و چه بسا اگر دوره ارزانتر بود شرکت کرده بودم فقط هزینه اش من را منصرف کرد، بعد اون یک جا دیگه و الان اینجا میبینم که واقعا آش دهن سوزی هم نیست و خیلی مواقع باید صرفا لذت برد از مطالعه و نه اینکه سریع گذشت.
دارم کم کم شیفته وبلاگتون میشم
اصلاحیه: موضوع بسیار مهمی اشاره کردید.
به موضوع بسیار اشاره کردید. تندخوانی که این روزها اسباب کاسبی بسیاری از مدرس ها شده، شاید سایه ی کمال گرایی و رقابت جویی(از نوع تنازع) انسان مدرن باشد.
در مورد لذت واقعی کتاب خواندن، بسیار دلنشین و خردمندانه نوشتید. یاد حرف محمدرضا جان شعبانعلی افتادم که گفت “تندخوانی برای عاشق های کتاب نیست”
و حرف آخر اینکه:
چند سال پیش، خانمی زیر یکی از پست های اینستاگرام من نوشت که “چقدر خوب مینویسید، شما توی سایت متمم عضو هستید؟”
آن موقع فهمیدم متمم چیست. حتی ثبت نام هم کردم.اما جدی نگرفتم. تا اینکه سال پیش، متمم خوانی جدی من آغاز شد. و تا امروز بسیاری از درس ها را مطالعه کردم و کامنت گذاشتم. چند وقتی ست که شروع به تمرین نوشتن کردم. توی متمم هم بعد از دوره ی “پرورش تسلط کلامی”، “چالش نگارش” را شروع کردم. در درس دوم، کامنت ها را که میخواندم، اسم همان خانم را دیدم و آمدم تا سری به وبلاگش بزنم ;) سبز و مانا باشید خانم شاکر
سلام :) خوشحالم که عضو متمم شدین و ممنون که به اینجا سر زدین
من هم کتاب خوان حرفه ای ام ولی تند خوان نه ! البته بین ما شایع و مرسومه که یه کتاب رو که باز می کنیم ، بند اولش اگه جذب مون نکرد ، سریع می گذاریم اش کنار … مثل این جمله ی مسحور کننده مشهور که : « او پا به دنیا گذاشت با عطیه ای از خنده ، و این درک که جهان دیوانه است. »
شاید بزرگترین شاخصه ی مدرنیسم همین دیوانه گی ست . به عبارت ساده تر ، کنکوری های عزیز باید به این دیوانه گی تن بدهند، تاریخی که به سمت شفاهی و مجازی شدن پیش می ره هم همین طور .
با این تعاریف به راحتی می شه گفت : تند خوانی هم مثل عطیه ای از خنده است و این درک که جهان دیوانه است ؛ این دیوانه گی به این شکله که یه عده به « شادمانی » می رسند ولی یکی هم مثل این دوستمون به « نفرین » . با همین درکه که نه می سه به شادمانی دلخوش بود و نه به دیوانه گی نفرت انگیزش تا امید !
اینطور نیست دوستان
من همین الان متنی که شما نوشتی رو با درک ۹۰ درصدی و بیاد آوری کامل با سرعت ۷۰۰ کلمه در دقیقه
مطالعه کردم علاوه بر این متون تخصصی خودمم با تندخوانی مطالعه میکنم . منتها باید توجه داشت برای متون تخصصی شما باید تسلط پایه ای بر متن داشته باشین و صفر نباشین
تندخوانی واقعا موثر هست
عزیز جان من کسی بودم که دو جلد کتاب هم نداشتم و با عذاب میخوندم با وجود این مهارت زندگی من متحول شد
سلام عزیزم کاملا موافقم. من به کتابهای الکترونیکی علاقه ی زیادی دارم چون دسترسی بهش خیلی راحته مخصوصا وقتایی که تو مسیر هستم دوست ندارم چشمم رو به صحنه های تکراری عادت بدم، با این همه وقتایی هم هست که احساس میکنم که اگه الان این کتاب رو بخونم کاملا ازش دور میشم و مثل اولش دیگه بهم نمیچسبه. یه جاهایی واقعا باید به خودمون فرصت بدیم
راستی قالب نو مبارک
سلام :) ممنون از توجهت رقیه عزیز
سلام
علاوه بر تمام نکات خوبی که گفته شد، بنظرم باید قبل از خواندن هر کتابی با اون دوست شد.
یک کمی خواندش، اگر دوست شدیم، که هیچ، وگرنه باید گذاشتش برای وقتی بهتر.
هر کتابی اخلاق خودش را دارد، نمیشود به زور درک شود
راستی
قالب نو مبارک :)
(من الان متوجه نو بودنش شدم |: )
سلام امید :)
ممنون از وقتی که گذاشتی، راستش این وبلاگ قالب زیاد به خودش دیده هر چند میگن نباید اینطور باشه ولی خب منم دیگه :) هر از چندگاهی به سرم میزنه دکور اینجا رو بهم بریزم تا به یه دوستی با ظاهر اینجا برسم واسه همین خیلی غیرعادی نیست. مرسی از توجهت.