جای شما خالی دیشب رفتیم اتاق خواهرم عید دیدنی. ایدهی اتاق خواب گردی را مادرم داد که دوران قرنطینه حوصلهمان سر نرود. راستش را هم بخواهید ما 15 سالی بود که این طور دور هم جمع نشده بودیم، نه، دور هم جمع شده بودیم ولی انقدر کنار یکدیگر نبودیم.
ده روز اول قرنطینه میچسبید، نشسته بودیم و از فضایل روحانی گرفته تا اینکه سال 98 چه کردیم میگفتیم، میخندیدیم، گریه میکردیم. ولی خاصیت آدمهاست که بعد از مدت زیادی که همدیگر را میبینند بحثشان میگیرد، دیگر ورزش کردنهای مادر بالای سر من، آن هم به وقت کلهی سحر، روز تعطیل مزه نمیداد، سربهسر گذاشتنها و بقیهی کارها بیشتر قرنطینه را قرنطینهتر میکرد. به این فکر میکنم عشاقی که داستان عشقشان میرسد به ازدواج، چطور زیر یک سقف برای مدت طولانی زندگی میکنند؟ شاید هم ازدواج پایان داستان عاشقیشان باشد. به هر حال نچشیدهام، بیشتر دوست داشتنهایی که بر اثر مرور زمان پوست میاندازند و روابط طولانی میسازند را دوست دارم.
تازه خانوادهی چهار نفری ما شده هفت نفر! یک یاکریم در کمال تعجب چهار طبقه را پرواز کرده و روی پکیج لانه گذاشته است، یکی از مشغولیتهایمان غذا دادن به این سه نفر است.
اگر قرنطینه بیشتر از اینها طول بکشد که میکشد، به اسمِ سال که گذاشتند جهش تولید دست پیدا میکنیم. شاید هم جمعیت کشور سه برابر شد، تولیداتی با تاریخ تولد 99/9/9 . شیک نیست؟
من که از همین حالا عاشق این نسل آینده شدم، چون اگر در این قمار زنده بمانم، موقع پیری کلی داستان دارم تا برای نوههایم ببافم، بگویم شما یادتان نمیآید یک سال قبل از تولد شما انقدر اتفاق افتاد، بعد مثل نقی معمولی که به لطف قرنطینه امسال اولین سالی بود که صدایش را شنیدم، از کاه کوه بسازم و بچپانم در مغزشان که ما ایرانیانیم. به نوههایم میگویم وقتی به مدافعان سلامت سهمیه میدادند، من آن زمان برنامهنویس بودم. از دارِ دنیا یک لپتاپ داشتم و بس. در خط مقدم جبهه نبودم که به درد کنکور شما بخورم ولی تلخ و شیرین، کارِ خودم را میکردم. آن زمان بهترین کار همین بود. همین که آدمها سرشان به کار خودشان باشد. میدانید فسقلیها، بد وضعیتی بود، وقتی همه چیز خراب است مجبوری به رشد کردن. خیلی زشت است که غمهایت را دورت بچینی و با آنها پز بدهی. همهی آدمها بهترین کاری که از دستشان برمیآمد انجام میدادند، چون راه دیگری نبود. باید هر کس شده یک خانه در این صفحهی شطرنج نسبت به جای قبلی خود جلو میرفت. یکی بهترین کارش نشستن در خانه بود، یکی بهترین کارش پخش محبت بود، دیگری بهترین کارش این بود که یاد بدهد آدمها چطور به تنهاییشان مشغول باشند و بیرون نروند، بالا نشینهایی که رسانهای نشدند ولی من دیدم که میلیاردی اجاره بها بخشیدند. اینطوری بحران را کنار گذاشتیم.
برایشان میگویم کرونا انقدر که برایش فیلم و پادکست و کتاب تولید کردند که بگویند بد است، بد نبود. بخاطر سایهی مرگ، بیشتر لذت زندگی در حال را چشیدیم، بیشتر حواسمان به آدمهایی که دوستشان داشتیم بود، کلی روابط به درد نخور را دور ریختیم، تازه دورکاری دوران اوجش بود، میدانید منظورم چیست؟ آن زمان برای کارکردن با شرکتهای بزرگ جهانی، باید به کشورشان میرفتی. انقدر که حالا میتوان در گوشه گوشهی دنیا کار پیدا کنی و وصل شوی، بود ولی زیاد نبود. کرونا به لطف اینترنت، باعث کمرنگتر شدن مرزهای جغرافیایی شد. به فرض دیگر نمیتوانستی بگویی مرز چین روی نقشه از اینجا است تا به اینجا چون کلی آدم توی همین شهر خودمان برای کمپانیهای چینی، اروپایی کار میکردند، انگار مرزشان را کشیده باشی وسط مرز خودمان.
هر چقدر هم میخواستند جلویش را بگیرند نمیشد، کسی جلودار جوانههای سبز مدام در حال رشد نمیتوانست بشود. مثل ف.ی.ل.ت.ر.ی.ن.گ بود از هر جایش میزدی بالاخره راهی بود. آدمها شروع کردند به بالا بردن سطح مهارتهایشان. الگوی مصرفگرایی عوض شد، همین کرونا پدرسوخته که انقدر خسارت به بار آورد، یک تلنگری به سبک زندگی ما آدمها زد. کلی مدیر بیلیاقت شناسایی شدند، کلی آدم بلد از نابلد جدا شدند.
برایشان میگویم که سیزده به در را در قرنطینه گذراندیم، وقتی میرفتی اینستاگرام باید حالت پرواز گوشی را روشن میکردی از بس مردم در بالا پشت بام هایشان سیزده را به در میکردند.
برایشان میگویم که درست است کرونا جان خیلیها را گرفت، ولی آنهایی که ماندند کارشان سختتر بود چون باید همزمان هم مراقب سلامتی جانشان بودند هم روانشان، اخبارچیها خبر کرونا گرفتن کشورهای اروپایی و امریکایی را بِشکَن زنان میگفتند چندان درکی نداشتند که این فاجعه جهانی است هر طرف که این پروانه بالی به هم زند، طوفانش آن طرف دنیا را میگیرد و خب القصه ما درست در جای طوفانش بودیم.
برای نزدیکترین نوهام خواهم گفت که چند سال منتظر آمدن بچهای بودیم ولی وقتی آمد سهممان از او تا مدتها بوسه بر صفحهی گوشی بود، برای نزدیکترینِ ترین نوهام خواهم گفت سال سختی بود، یک روز قبل از سیزده به در، محمد رفتنی شد، روی دیدنِ خانوادهاش را نداشتم چون هم سن بودیم و برای خانوادهاش مثل خیلی از آدمهای دیگر، من دخترکی تخس بودم، این بزرگترین مشکل زندگیم است که نمیدانم با آدمهایی که توان تحملشان را ندارم چطور باید رفتار کنم. برای رفتنش ناراحت شدم اما اشکی نیامد، وقتی پدرش گفت سیمیلیون خرجش کردم اما درست نشد، حالا دیگر اشکهایم بند نمیآمد و بیشتر خودکشی محمد را درک میکردم. برای همان نوهام میگویم که کلی دلم برایش تنگ شده. من امید داشتم چه کرونا چه بحرانهای دیگر، بتواند تلنگری بزرگ برای نظام ارزشی ما آدمها باشد، دستِ کم دیگر افرادی مثل محمد با ارزشهایی مثل پول و مادیات مقایسه نشوند.
دوست دارم برای نوههایم بگویم زمانی بهمن فرسی جانِ مطلب را گفته بود که زندگی همین است که هست، اگر انتظار معنا از آن داری، باید خودت توی آن بریزی. بگویم ما صیقل داده شدیم تا بیشتر درک کنیم، بهتر بفهمیم. منتهی تمام این گفتنیها به یک “اگر” وابسته است؛ اگر از این دوران بگذرم، اگر نوهدار شوم!
پینوشت: بیلی ایلیش یه آهنگ داره میگه if they knew what they said would go straight to my head what would they say instead اگر اونا میدونستن چیزایی که گفتن مستقیم تو ذهنم تاثیر میذاره به جاش چی میگفتن؟، بیشتر هوای نزدیکهامون رو داشته باشیم.
۱۴ دیدگاه. Leave new
داشتم به خودم میگفتم زندگی با کم و کاستیاش قشنگه سرچش کردم تو گوگل رسیدم اینجا
قشنگ بود
مرسی از وقتتون
متن روان و خوبی بود.
اون جمله کوتاه از بهمن فرسی واقعا تلنگر خوبی بود:)
تغییر نظام ارزش ها هم در ذهنم ته نشین شد. ممنون از تو
خوشحالم که خوندین ؛)
سلام مجدد خانم شاکر
میخاستم بپرسم ازتون ک کتاب قوى سیاه خانم نسیم طالب رو من از کجا میتونم ب دست بیارم ؟
سلام
نسیم طالب آقاست، نسیم نیکلاس طالب.
گوگل کنید، اگر شهرستانید سیبوک میفرسته و از اپلیکیشین طاقچه و امثالش در دسترسه
ممنونم ک روشنم کردى
و از پاسخ دهى در کوتاه ترین تایم ممکن
سلام
ب تازگى با نوشته هاتون اشنا شدم و از همه بیشتر زبان برنامه نویسى و کار با کامپیوتر و رابطه نزدیکتون برام جالب بود
منم دوست دارم شروع کنم و بدونم و وبلاگم و ارتقا بدم اما زیاد خط مشش و نمیدونم از کجا شرو کنم ، چى و یاد بگیرم و
سرسختانه ب خودآموزى معتقدم
ممنون میشم اگه راهنمایی ام کنید
حداقل اولین مبانى عمومى اش رو …
ممنون و خوشحالم ک میخونم نوشته هاتون و
حال خوبى داره …
سلام :)
لطف شماست
برای نوشتن بهتره یه سر به سایت آقای شاهین کلانتری بزنید
shahinkalantari.com
ممنون
اقاى کلانترى از پارسال کشف کردم و بسى میخونم مطالبشون رو
ممنون بازم
سحر عزیز
سلام
تنها چیزی که به ذهنم میرسه، همین عبارت معروفه: هر اتفاق دو رو داره، یکی ناراحتی، یکی خوشی، یکی خوبی، یکی بدی، مثل سکه.
قرنطینه هم همین طور.
موفق باشی
سلام حسینجان
قبول دارم دوست دارم این دفعه سکه روی رو خوبش بیوفته
در این کامنت کاری به قرنطینه و برخی جملات کلیشه ای برخی افراد برای پر کردن سبد مشتریهایشان ندارم.
فقط یک چیز از این ویروس نیم وجبی برایم بیشتر لذت بخش بود.
چندین سال بود که تصمیماتی عادی نگرفتم و سعی کردم خودم را از عوام گریی دور کنم. بقول محمدرضا : مطمئن ترین راه تجربه یک زندگی خاص اینست که از انتخاب های عام گریزان باشیم.
این حرف رو عمل میکردم ولی حس خوبی بابتش نداشتم. فکر میکردم ایزوله میشم و این حس امنیتی بهم نمیداد. ولی امسال اینطور نشد! امسال همه مثل من بودن. خیلی از تابوها و رسم رسوما دیگه خبری نبود! دیگه عید مثل همیشه پرشور نبود. سیزده بیرون رفتنش تابو نبود!! و عید رفتنا و دید و بازدیدای از روی رفع تکلیف ( نه از روی عشق و میل) خبری نبود. امسال به طورعجیبی غیر عادی رفتار کردیم. یه عده عادت داشتن.و یه عده نه!
سلام
آره امسال خیلی چیزها عوض شد، ای کاش خوبهاش موندگار بشن :)