اگر برمیگشتم به ۱۰سالِ پیش خودم، خبر از اتفاقاتی که میافتد و دانستن آنها سودی به حالم ندارد. چه دست من باشد یا نباشد اتفاق میافتد حالا جوری دیگر با نمایشنامهای دیگر. تنها کاری که میتوان کرد تغییر نوع نگاه آدم است.
همهی داشتهها و نداشتهها، همهی اتفاقات چه شیرین چه تلخ، پسزمینهی زندگیاند. درست مثل موقع عکاسی. پسزمینهای بهاری یا پاییزی، رنگی یا سیاه و سفید. مهم نیست. سوژهی این زندگی تویی. آدمی که تو با این بکگراندها میشوی حرفها برای گفتن دارد. آدم باید سوژهی خواستنی زندگی خویش باشد. نه انقدر بیخبر. مثل کوزهای که ترک برداشته و شکستناش نزدیک است اما خودش خبر ندارد و فکر میکند همه چیز خوب است.
این روزها اغلب شبیه این کوزهایم، دنبال بکگراندهای زیبا و رنگی میگردیم. سوژه را گم کردهایم.
شاید مواجهشدن با سوژهی واقعی دل و جرات زیادی میطلبد.
۱ دیدگاه. Leave new
مساله، فقر فکری جامعه است که باعث این معضلی شده که اشاره کردید