نمیدانم علاقه به داشتن بهترینها از کجای زندگی آدمها شروع شد. برخی نتیجه آن را آموزش و پرورش میدانند که درست تربیتمان نکرد و خودمان هم شانه خالی میکنیم و همه چیز گردن دیگران میاندازیم الا خودمان.
با اینکه آموزش و پرورش، یا باکلاستر آن سیستم آموزشی خیلی کارها کرده مخالف نیستم ولی هر چه که هست با گفتن اینکه مشکل ریشهای است، مسأله حل نخواهد شد.
خیلی از همینها نشأت گرفته از سبک زندگی ماست.
بیایید در دنیای واقعی بحثش را بکنیم.
مثلاً در عمل زیبایی، بهترین فک، بهترین بینی را در نظر میگیرند ولی فاکتور تناسب و ارتباط رو چال میکنند! به این فکر نمیکنند که باید تناسبی بین اجزا صورت وجود داشته باشد. اگر درست جای خودش نباشد و تناسبی با دیگر اعضای صورت نداشته باشد چیزی که آخر سر ساخته خواهد شد یه هیولاست!
یا در بسیاری از رشتههای دانشگاهی، واحدهایی وجود دارند که استادان رشتههای دیگر میتوانند آن را تدریس کنند. مثلاً در رشته من، درسی داریم به اسم زبان تخصصی. اگر استادی که رشتهاش زبان باشد و در زبان هم تاپ باشد این درس را تدریس کند، آن خروجی را نمیدهد که یک استاد با تحصیلات نقشهبرداری میتواند ایجاد کند!
دلیلش هم واضح است. استاد با تحصیلات مرتبط راحتتر میتواند مفاهیم و درکمطلبها و تفاوت واژههای تخصصی را برای دانشجو بیان کند تا یک استادی که صرفاً زبان خوانده.
استادی که صرفاً زبان خوانده شاید بهترین خروجی را در تدریس زبان عمومی بتواند ایجاد کند نه زبان تخصصی.
یا مثالی بزنم از دنیای برنامهنویسی. این روزها اینترنت پر شده از منابعی که میتوان به راحتی از طریق آنها زبانهای مختلفی را یادگرفت. آن هم بهترین دورهها در بهترین دانشگاههای دنیا.
اما مسأله اینجاست که اگر مخاطب نداند که آموزشی که دریافت میکند چه تناسبی با سایر آموختههایش دارد و درحال حاضر پاسخگوی کدام نیاز اوست، آن بهترین بودنها هیچ نمیارزد.
خیلی از عادتهایی هم که در زندگی شکل میگیرند، یا تصمیم به ایجاد عادتها داریم به همین شکل است. مثلاً قصدما پرورش عادت کتابخوانی است و اگر به فرض ماهی یک کتاب میخواندیم به یکباره تصمیم میگیریم در این عادت بهترین باشیم و هفتهای یک کتاب را تمام کنیم.
معمولاً هم اینجور تصمیمها بعد از خواندن کتاب اثر مرکب به سر آدم میزند.
من فکر میکنم این جو زدگی انقدر در زندگیهایمان ریشه کرده که نمیتوانیم خیلی راحت آنها را ببینیم. درست مثل جواب مسئلهای که جلو چشم ماست ولی از سادگی بیشازحد توان دیدنش را نداریم.
خلاصه حرفم این است که آدم توانگر، در طول زندگیاش به دنبال تعادل و تناسب بین اجزای زندگیاش است نه صرفاً بهترینها.
بهتر است از این به بعد در انتخابهایمان دقت کنیم که چه چیزهایی را قربانی داشتن بهترینها میکنیم. قبل از اینکه کمالگرایی منفی زندگیمان را فلج کند فکری کنیم.
حرفمم این نیست که به هرچیزی قانع باشیم اما تناسب را فراموش نکنیم. داشتن بهترینها در هر چیزی، لزوما زندگی بهتر را نمیسازد.
۸ دیدگاه. Leave new
سلام
مطلب بسیار زیبایی بود
معمولا این کمال گرایی افراطی به جای ایجاد یک خروجی خوب منجر به این میشه که انرژی غیر ضروری زیادی صرف بشه و در خیلی از موارد باعث میشه دست از کار بکشیم.
سلام
ممنون.
بله با حرفتون موافقم.
شاد باشید.
سلام خانوم شاکر.امشب باوجود حجم فراوان از التماس هایم، رخت خواب آخر راضی به خواباندنم نشد تا اینکه در فضای مجازی به اینجارسیدم….مسئله ی اول آموزش و پرورش هست ، که در بیمار بودن نظام آموزشی کشورمان اندکی تردیدی در دل نباید راه داد….این برای هیچ کس پوشیده نیست …مسئله ی بعدی در مورد غایت طلبی ما نسان هاست و اینکه میل داریم بهترین ها دست پیداکنیم…به نظرم ارتباط اندکی با آموزش و پرورش دارد، شاید ریش اش در داستان ها و ادبیات حماسه ای که نسل در نسل وجود داشته ، باشد ؛ به اینصورت که همیشه در داستان ها یک نفر وجود داشته که به طبع تمایزاتی که با هم رده های خود دارد باعث رغم زدن اتفاقات خارق العاده ای شده ؛درست مثل رستم ،میرزا تقی خان ،فردوسی ،سعدی ابو علی سینا و حتی خارج از مرزها ادیسون و انیشتین و… به این صورت که از کودکی الگویمان مخلوط و معجونی از نیروی رستم ،زیرکی میرزاتقی خان و علم ابوعلی شده و میل ما را برای تصاحب جایگاه هریک تحریک میکند ؛ درحالی که شاید در تونل زمان سفر کنیم و به یکی از مشاهیر برسیم مثلا دکتر حسابی ممکن است ببینیم ایشان اصلا اصلا به فکر به دست آوردن نیرو و محرکی برای ایجاد تمایز بین خود اطرافیانش نبوده ،مسیر روزگار و استعداد های شخصی ایشان را به این مرحله رسانده..
مسئله ی بعدی اصل تعادل است که در تمام امور (حرف زدن ،لباس پوشیدن،علم،یادگیری ،نوشتن و حتی تعادل هایی مثل منطق و عشق و گرما و سرما) پابرجاست .اگر کسی از اصل تعادل غافل باشد یقینا نشانه ی کم خردی اوست…جایش هست از جناب پرفسور شمیسا مثالی عرض کنم :فردی کت و شلوار بسیار زیبا را تهیه میکند و هم راه یک شال کردی بسیار زیبا بر تن میکند…اما در نهایت در خیابان به او خواهند خندید.چرا که وجود شال کردی در میان لباس های او اصل تعادل را بر هم میزند..
این مثال در بسیاری از امور روزانه ی ما جریان دارد.مثلا ((الان من بخام یکم اینشکلی بحرفم ☺..))با دیدن جمله ی قبل خوانندهرچند عوام از تغیر ایجاد شده باخبر میشود تفاوت آن را با کل متن به راحتی تشخیص میدهد. به همین سادگی اصل تعادل در کل جملات برهم میخودو از ارزش متن فوق کاسته میشود.
در ادبیات شعرایی که این اصل را دقیق تر رعایت کردند در قله درخشیدند.به عنوان مثال سعدی که کل هر غزلش ماند یک دانه تسبیح بوستانش را تشکیل میدهد.
در حرفه های دیگر هم هرکس این اصل را رعایت کند خواهد درخشید.
حتی باید بگویم طرز پوشش لباس شما با راه رفتن و صحبت کردنتان هم یک شبکه ای هست که با ایجاد تعادل بین اینها خود را زیباتر از همیشه نمایانده اید….این از اهمیت تعادل و توازن .
و اما سوال من از شما این است که با توجه به در نظر گرفتن اصل تعادل در زندگی علاقه به داشتن بهترین ها خوب است یا بد؟؟
امیدوارم پرحرفی من رو ببخشید.
سلام آقای عرفان عزیز
خوشحالم که این خونه مجازی تونسته توی شب میزبان آدم خوشفکری همچون شما باشه.
تحلیل شما عالی بود و با نظرتون موافقم. اکثراً به ما روی خوش قصه رو نشون دادن و اون سکانسهایی که قهرمان داستان براش سختی کشیده تا موفقیت رو به دست بیاره و حتی سختیهایی که میکشه تا موفقیت به دست آمده رو حفظ کنه، به ما نشون ندادن.
توی زندگی دکتر حسابی، سکانس سختیها یا بهتر بگم زجرهایی که توی دوران جوانیاش کشیده بود رو نشون ندادن و اگر با انصاف باشیم ماهم دنبالشون نرفتیم. و همین شد که فکر میکنیم توی محله گلوبلبل زندگی میکنیم و با یه تکون، همه چیز بر وفق مراد ما خواهد شد.
در مورد اهمیت تعادل و توازن انقدر خوب نوشتید که حرفی باقی نمیمونه و من جوون بیتجربه، حظ کردم از صحبتتون.
چیزی که مینویسم مطمئناً نظرشخصی است. علاقه به داشتن بهترینها، ذاتی است. اما روی صحبت من اینه که آدم توی یه حوزه سعی کنه بهترین باشه خیلی بیشتر پیشرفت میکنه تا اینکه بخواد توی هر حوزهای بهترین باشه. و همین بهترین بودن توی یک حوزه، به بهترینشدن در حوزههای دیگه، خواه ناخواه کمک میکنه.
باید کمی این علاقه رو کنترل کرد. از دست آدم که در بره دیگه نمیدونه دقیقاً چی میخواد و چی نمیخواد.
سلام خانوم شاکر، خوب هستید؟
با حرف شما کاملا موافقم اینکه گفتید نباید هرچیزی رو قربانی داشتن بهترین ها کنیم و باید در انتخاب کریستال هامون دقت کنیم.
این نوشته باعث شد که من بحث کمالگرایی منفی رو به جریان ترک تحصیلم ربط بدم چون اصلا به این موضوع دقت نکرده بودم و اینکه آیا ارزششو داره که من برم بیشتر از چیزایی که تو مدرسه بمون یاد میدن یادبگیرم و زیر بار سختی هاش برم یا برم پی تحصیل؟ خب البته این بحث فکر نکنم زیاد به این نوشته ربط داشته باشه و فقط میخواستم به این نتیجه برسم که اگر اون بهترین جایی که انتظارشو دارم ارزششو داره که برم دنبالش پس میرم و میرم.
یک مثال دیگه هم که میشه زد اینه که یکی برای اینکه نمره ۱۹ بگیره با ۵ ساعت کارش راه میفته ولی کسی هم هست که برای نمره ۲۰، ۴۰ ساعت از وقتشو میزاره روی مطالعه و اینطوری کلی فرصت برای یادگیری ها شو از دست داده.(از متمم مثال زدم)
مرسی بابت نوشته های خوبتون، منتظر نوشته های بعدی تون هستیم.
موفق باشید.
سلام عادل عزیز
نوشتههاتو توی ویرگول دنبال میکنم
خوشحالم که به دردت خورده :)
خانم شاکر عزیز
سلام
شخصا در زندگی به دنبال بهترین ها نبودم، اولویت انجام کار بوده ولی این یکی به نحوه احسنت. (خیلی از خودم تعریف کردم، چه خبره؟) اما چیزی که من رو از ابتدای یادداشت درگیر کرد، جستجوی مصداق ها در زندگی خودم بود، من جایی دچار کمال گرایی منفی بوده ام یا نه؟ چیز واجبی را قربانی چیز کاملی کرده ام یا نه؟
الزاما نباید اتفاق بزرگ باشد، وقتی پروژه های خوب شخصی را به جای کاربردی بودن دنبال بهتر کردنشان بودم و حالا نیمه تمام مانده اند، یعنی آن جا ها کمال گرایی منفی وجود داشته.
ممنون که با مطالبتون باعث می شین، خودمون رو مرور کنیم.
سلام
درود بر شما :)
اشارتون به الویتها و نیمهتمام مونده بودن بعضی پروژههای شخصی عالی بود