فرق هست بین «داشتن» چیزی و «احساس» داشتن آن. مثلا خیلی اوقات پیش میآید که احساس میکنیم در حال پیشرفتیم در صورتی که درجا میزنیم. این “احساس” میتواند ناشی از تلقین اطرافیان هم باشد. مثلا کسی که ریاضیات خوبی دارد، احساس مهندس بودن میکند در صورتی که مهندس واقعی نیست! بعضی اوقات هم جامعه یا بعضا خانواده برای اینکه بخواهند انگیزهای برای تغییر ایجاد کنند دست به دامان این احساس میشوند. مردم هم احساس را دوست دارند چون احساس مسئولیت نمیآورد. اما در بسیاری از اوقات نتیجه عکس میدهد. کمکم معنای آن اتفاق کم و کمرنگ میشود یا آنقدر عادی میگردد که تغییر را بوجود نمیآورد. متاسفانه این اتفاق در مذهب هم رخ میدهد. مثلا بجای «شیعه بودن»، «احساس شیعهبودن» را داریم و امروزه اکثرا به امید ایجاد تغییر از این احساس استفاده میشود. نتیجه اینکه بجای «معناها»، «نمادها» زیاد شدهاند. مثلا روی بنرهای عزاداری، اسامی مداحان پررنگتر از عالمان چاپ میشود! برای همین شاهد این هستیم که معنا کمکم جایش را به نمادها داده و مفاهیم گم شدهاند. چون مردم بیشتر دنبال «احساس شیعهبودن» هستند تا خود شیعه بودن. فرق بین اولی و دومی این است که دومی مسئولیت و تحقیق میخواهد اما اولی از جنس احساس است و زودگذر. یک مدت تلاطمهای خروشان دارد و بعدهم ساکت میشود.
تا اینجایی که سنم قد میدهد، فهمیدهام که احساسها الزاما تغیرات پایداری ایجاد نمیکنند اما اگر کسی به مفاهیم بپردازد و به حقیقتی برسد، احتمال ایجاد تغییر بالا میرود.
در روزهای عاشورا و تاسوعا یا ایام مذهبی از این دست، به وضوح میتوان تلاطم این احساسات را دید. تا دو، سه روزی اوضاع خوب است و بر وفق مراد! اما بعد از آن، روز از نو و روزی از نو.
کسی که مفهومی را با جان و دل فهمیده باشد یا به حقیقتی رسیده باشد محال است ایامش مثل ایام قدیم باشد. کسی که حقیقتی را کشف کند یا مفهومی را بفهمد، خواه ناخواه تغییری در او شکل میگیرد.
در این شبهای عزیز بیایید در حق هم دعا کنیم تا به این حقایق برسیم. بیایید دعا کنیم «شعور شیعه بودن» را داشته باشیم. نه اینکه صرفا دلسوزی کنیم که حسین (ع) چگونه شهید شد؟ بلکه فکر کنیم چرا شهید شد؟ چه چیزی را میخواست به منِ نوعی بفهماند؟
ده یا دوازده روزی که این سوال گوشه ذهنمان باشد و مدام بپرسیم، بالاخره روزنهای پیدا میشود تا جواب را کمکم بفهمیم.
بنظرم هر حرفی که در مورد عاشورا باید زده میشد، زده شده اما چون فکر نکردهایم یا کم به آنها فکر کردهایم، لازم است بارها و بارها زده شود تا فهمی شکل گیرد.
دست خالی از عاشورا نرویم.
کسی که شهید میشود، صرفا در میدان نبرد نبوده که شهید شده. هر کاری آمادگی میخواهد. مخصوصا کارهای داوطلبانهای از این دست. کسی که شهادت را انتخاب کرده، بارها و بارها برای هدفی که انتخاب کرده در ذهنش، در زندگیاش شهید میشود. آن چیزی که شهادت را زیبا میکند، آن هدف است. بیایید هدف را بفهمیم.
کم نیستند یزیدکهایی که در نقش «نماد» سیاه میپوشند.
در این چند روز بشینیم و فکر کنیم کجا داریم ظلم میکنیم؟ -مخصوصا به خودمان- یا کجاها مورد ظلم قرار میگیریم؟ بیتفاوت بودنهایمان به این یزدیکهای روزگار میدان میدهد.