همگی ما دو زندگی داریم یکی زندگیای که میکنیم و دیگری زندگیای که نکردهایم. اگر بخواهم دقیقتر بگویم، همگی ما زندگی نزیسته و زندگی زیسته داریم.
مقاومت چیزی است که از میان این دو زندگی برمیخیزد. اغلب زندگی نزیسته ما نشات گرفته از کمالطلبیها است و آنچنان بزرگ شدهاند که زندگیای که میکنیم اغلب قربانی آن میشود.
ابزاری که باعث قربانی میشود چیست؟ «مقاومت»
فکر میکنیم آن زندگی در انتظار ما است ما هم انتظار میکشیم تا روزی تحقق یابد و همین دست روی دست گذاشتن ها تور مقاومت را پهنتر میکند و سرانجام طوری در این تله گیر میافتیم که عمر تمام شده و ما همچنان منتظریم بیآنکه تلاشی بکنیم.
نمیگویم تلاشی نمیکنیم اما برخی تلاشهایمان جسته و گریخته است یا تداوم ندارند تا در انتها جمع شود و نیرویی ایجاد کند تا بتواند سد این مقاومت بشکند.
مقاومت را آنقدر ساده میگیریم که در آخر سر غرقمان خواهد کرد. این یک روش هوشمندانه است که وقتی شکست میخوریم، تمامی عوامل شکست را به عوامل بیرونی نسبت میدهیم مثل جامعه، خانواده، امکانات، دوستان و…
مدام به دنبال دشمن هستیم تا شکستش بدهیم و از بین ببریمش. دریغ از اینکه دشمن درست پیش روی چشم ما است. «مقاومت» دشمن ما است. دشمنی که سالهای سال دست کم گرفتیم و آخر این شد که از هدفهایمان جا ماندیم.
از قصد کلمه هدف را میآورم چون بعضی از هدفها، هدف نیستند و بیشتر از جنس «ارزش» هستند. مثلا هر چه ثروت بیشتر بهتر، موفقیت بیشتر بهتر و…
در زندگی نزیستهمان، به هدفهایمان رسیدهایم و بزرگش کردیم و تعمیم دادیم و حالا ترجیح میدهیم بجای آنکه در حال زندگی کنیم، در همان زندگی نزیسته غرق شویم. خطر بزرگ یا بهتر بگویم دشمن بزرگ از همینجا سر در میآورد.
مشکل کجاست؟
کمالطلبی و مقاومت یک همبستگی قویای به وجود آوردهاند و زندگی نزیستهای را خلق کردهاند که آنقدر بزرگ شده که لذتش بیشتر از لذت زندگی در حال حاضر است.
وقتی به چیزی بیش از اندازه ساده نگاه کنیم، امکان اینکه آن چیز ساده به یک چیز خطرناک تبدیل شود بیشتر میشود. مقاومت را آنقدر ساده نگاه کردیم که نتیجهاش این شد. ترک «مقاومت» حتی از ترک مواد مخدر هم سختتر است.
میدانید علاجش چیست؟
شروع کردن بدون قضاوت است. مهمترین بخشی که اشاره نمیشود همین دو کلمه ساده «بدون قضاوت» است. بیشتر شروعکردنها تداوم ندارند چون دستخوش قضاوت میشوند و بیآنکه اجازه پیدا کنند تا خلق شوند، قضاوت ریشههای آنها را آرام آرام خشک میکند.
نتیجه اینکه شروعها تداوم نمییابند.
تداوم که وجود نداشته باشد انگیزه را میگیرد. مدام مانند باتریای میشویم که هی پر و هی خالی میشود. مدام ایدهای به ذهن میرسد، شروعش که میکنیم، بی آنکه به سرانجام رسد، به سراغ ایدهای دیگر میرویم و در آخر سر کلی کار نصفه و نیمه داریم که هیچکدام به جای درستی نرسیدهاند که بدانیم دقیقا چه میخواهیم.
در کتاب نبرد هنرمند، استیون پرسفیلد در این باره مینویسد:
ساعت سهونیم است. دفتر تعطیل شده است. چند صفحه تولید کردهام؟ برایم مهم نیست. آیا کارم خوب بوده؟ حتی دربارهاش فکر هم نمیکنم. مهم این است که برای آن وقت گذاشتهام و تمام توانم را به کار گرفتهام. آنچه امروز و تا اینجا مهم است این است که من بر مقاومت پیروز شدهام.
از جملات نویسنده دقیقا میتوان فهمید که او شروعکردن بدون قضاوت را پیش گرفته است. چیزی که بیشتر مبتدیان آن را نمیدانند همین است. در آن زمانی هم که گذاشته، بجای اینکه انرژیاش را صرف قضاوت کند، سعی میکرده تمام توانش را گذاشته باشد تا حرف و حدیثی باقی نماند!
قضاوت که شروع شود، فکر میکنیم کار دیگران یا ایده دیگران از ما بالاتر و بهتر است و از این شاخه به آن شاخه میپریم. به عبارت دقیقتر، طفره میرویم.
هیتلر میخواست هنرمند بشود. او در هجده سالگی ارثیهاش را گرفت، هفتصد کرون، و برای تحصیل و زندگی به وین نقل مکان کرد. او برای ثبتنام در آکادمی هنرهای زیبا و بعد از آن برای مدرسه معماری اقدام کرد. آیا تا بحال هیچ از او نقاشی دیدهاید؟ من هم ندیدهام. مقاومت او را مغلوب کرد. شاید به نظرتان مبالغهآمیز بیاید اما باید بگویم برای هیتلر شروع جنگ جهانی دوم آسانتر از رو به رو شدن با یک بوم چهارگوش سفید بود.
این داستان هم در همان کتاب نبردهنرمند که ذکر شد، گفته شده است.
من به شخصه دلیل اصلی مقاومت را #شروع با پیشداوری میدانم. باید مدتی را بدون قضاوت یا پیشداوری گذراند تا نتیجه مشخص شود.
۴ دیدگاه. Leave new
خیلی خوب گفته شده بود. روشن و کاملا درست.
یاد یه دیالوگ از یه فیلمی افتادم:
“یه روزی”. این یه کلمه ی خیلی خطرناکه. راستش اسم رمزیه برای “هرگز”.
دقیقا!
دقیقا پیش داوری عامل مزاحمی در پیشرفت کارها است.
ممنون از دیدگاهتون.