داشتم به این فکر میکردم که اگر آدم ها راه خود را بیابند، بدانند برای چه و کجا باید بروند و چه راهی را دنبال کنند، خیلی از مشکلات حل میشد.
دست کم بخش اعظمی از مشکلات خودمان با خودمان، سر اینکه من بهترم او بهتر است …. حل میشد.
شاید در دوران جوانی یا حتی دوره های بعدی زندگی هم پیش بیاید که آدمی دغدغه اش این باشد که واقعا جایش کجاست…
وقتی توی این فکر ها می افتی همه میگویند صبر داشته باش و پشتکار پیشه کن… یا اصلا دست تقدیر است…
اما من میگویم حتی تکه های پازل هم اگر درست در جای خودشان قرار نگیرند هم خود پاره میشوند هم پازل های خانه ی کناری را پاره میکنند.
اینکه من افکار پریشان این دوران را دارم شاید نتیجه ی چند چیز باشد که برای همین نمیشود مستقیم روی این مسئله کار کرد . شاید باید بخش بخش هایش را فهمید و حل کرد. نمیدانم چه اندازه طول میکشد تا این مسائل را در خود حل کنم اما ایمان دارم آخر سر تمام این در و آن زدن هایم نتیجه خواهند داد.
سر سفره افطارمان دعا کنیم برای کسانی که هنوز نتوانسته اند راه خویش را یابند. دعا کنیم هر تکه ی پازلی درست در سر جای خودش قرار گیرد.
برای اینکه قدمی هم برای اجابت این دعا برداریم، از این پس ، هر کس را در هر شغلی دیدیم احترام بگذاریم. خواه شغل او درست باشد یا غلط.
شاید خود او هم برای اینکه تکه ی درست پازل نیست زجر میکشد.
۲ دیدگاه. Leave new
از پریشانی گفتین؛ امیدوارم جای خودتونو تو پازل پیدا کرده باشین و نتیجه گرفته باشین.
یه سری از این مسائل اهمیت چندانی ندارند در حدی که ۲۰ سال بعد حتی نمیتونیم به یاد بیاریمشون! اما بهرحال بعضیاشونم لازمه حرکت رو به جلو هستن. حتی میتونن نشانه این باشن که ادم خودشو شناخته و چون به این نزدیک شده که میدونه چی میخواد؛ پس دیگه آرامش سابق خودشو نداره.
چندوقت پیش یه کتاب از دارن هاردی رو خریدم برای خوندن و فکر میکردم اینم یه سری حرفهای کلیشهایه. اما جملهای خوندم که خیالم راحت شد. نوشته بود من مطمئنم شما با اون اکثریت اطرافتون فرق میکنید؛ چون یه چیزی درون شما بهتون گفته این کتاب رو بخونید…
دقیقا! خیلی چیزها به مرور زمان رنگ میبازن.
دارن هاردی خوب گفته :)