برای اولین روز مدرسه قمقمهاش را جا گذاشته بود و یکی آویزانش کرد به درخت تا اگر برگشت بردارد یا دستکم اگر از اینجا رد شد یادش بیافتد که گمشدهای دارد.
کاش گمشدههای ما راهم کسی سخاوتمندانه به درختی میآویخت تا انقدر سرگردان از صبح تا شب دنبال چیزهای اشتباه برای حلکردن مشکلات نبودیم.
مثل
بیدارشدن
صداقت
زلالبودن
خلاقیت
محبت
دوستداشتنهای بیدلیل
مثل
خودمان
که راحت گمش میکنیم و خیلی راحت از آن برای چیزهای بیارزش مایه میگذاریم
بعضی از آدمها و نمادهای بزرگ، مثل همین درختند
یادمان میاندازند که چیزی را گم کردیم
یا حداقل یادمان میاندازند که تجربههای نابزیستن دیگری هم هست که تا بهحال نچشیدیم
آرام میگیریم یا اگر شوری هم بیافتد شور زندگیکردن به معنای واقعی است.
مثل
نویسندههای بزرگ
شاعرانی که حرف برای گفتن دارند
کتابها
آدمهایی که آنها را از قبیله آدم حسابی میشناسیم
باید رابطه را با کسانی که گشمدهها را به یاد میآورند حفظ کرد، خیلی از آنها یاد بود نمیخواهند و به قول آقا معلم یاد هست میخواهند
حداقل این آدمها را گم نکنیم
میدانم خیلی از گمشدهها هم هیچوقت پیدا نمیشوند
جایشان زخمی مینشیند که خیلی وقتها آدمیزاد دلش نمیآید حتی مرهمی رویش بگذارد.
توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)