پیش نوشت: این پست بیشتر برای آپدیت وبلاگ است، نمیدانم روزها هم برای شما انقدر زود میگذرد یا فقط منم که نمیدانم چطور شهریور ماه تمام شد و مهر هم همینطور و اینجا ساکت ماند.
دوستی برایم پیام گذاشته بود که شنیدم وضع اقتصادی در ایران خوب نیست سحر اما امیدوارم حال تو خوب باشد و خدای من نگهدار شماست.
دوست داشتم در جواب بنویسم اینکه وضع مالی خراب است درست، اینکه وضع طوری پیش رفته که اگر لپتابم خراب شود باید شغلم را عوض کنم، مثل همان جک که دانش آموزی دفترش تمام شد ترک تحصیل کرد، درست؛ ولی اینها روی خراب سکه نیست، چیزی که حال آدم را به هم میریزد چ* نالههایی است که به گوشش میرسد. آن هم از آدمهایی که هیچ کاری نه برای خودشان میکنند و نه میگذارند دیگران به کار خودشان مشغول باشد. انتقاد از کارهایی میکنند که حتی در خواب هم نمیتوانند انجامش دهند. میدانی، من دیوانهی طرز فکر محمود دولت آبادی ام، از او یاد گرفتم هر چه که شد باید رفت سراغ کار، باید کاری کرد. نق زدن راه به جایی نمیبرد. باید بالاخره سرگرم چیزی بود، چیزی که فکر میکنی الان مفیدتر است تا نق زدن. همه خسته هستند.
قاسم سلیمانی که رفت پروفایلشان شد عکس او، شجریان که رفت باز پروفایلشان را عوض کردند، ویکی پدیای شجریان را عوض میکردند تا درست 1000 سال بعد فردوسی باشد. ما ملت جوگیری هستیم سوفی عزیز.
دوست داشتم بنویسم وقتی آدم رنج بیخود میکشد، دیگر رنج نیست، زجر است، و آدمها زیر این فشارها، خصوصا فقر رفتارهای احمقانهای میکنند یا به عبارتی ممکن است فقر، آدم را احمق کند باعث شود دست به کارهایی بزند یا فکرهایی بکند که خودش هم خندهاش بگیرد. مثلا جو طوری است که وقتی سریال آتیلا از چنل بی را گوش دادم، دوست داشتم دزد میشدم، ولی هر چقدر فکر کردم که اول باید کجا را زد مغزم یاری نکرد. از انبار بستنی میهن تا شیرینی فروشی سر کوچه را رصد کردم، اما کار من نیست، بستنی هم زهرمار میشود.
ولی هیچکدام از اینها را ننوشتم اول از همه برای اینکه معادل انگلیسی چ* ناله را نمیدانم و در حد جلبک میتوانم مفهوم حرفم را برسانم، دوم از اینکه یکبار دیگر چیزی که نوشتم را خواندم فهمیدم خودِ حرفهای من هم ناله است.
در عوض یادم آمد که او مفهوم “لطف شماست” را میداند و عاشق ایران است. آرزو دارد یکبار قرمه سبزی را درست بپزد (بدون گوشت گاو)، برج میلاد را ببیند، عید نوروز را در ایران تجربه کند. تنها برایش نوشتم لطف توست و راستی گفته بودی از چه چیز ما ایرانیها خوشت میآید؟
(میخواستم بدانم خبر دارد که ما کمی هم جو گیر هستیم یا نه.)
پینوشت: تبدیل روپیه به تومن من اشتباه بود پاکش کردم، چون قیمتها با الان یا الان مشخص میشه ولی فکر کنم حوالی ۵ هزار تومن (با ریال اشتباه نوشتم) میچرخه.
۱۸ دیدگاه. Leave new
سحر عزیز
سلام
۱- یادداشتت را خواندم. در واقع خوانده بودم اما یا فراموش کردهام که نظری ذیلش بنویسم و یا اینکه نوشتهام و پست نشده. به حافظهی من اعتباری نیست (شکلک خنده در حالی که عرق روی پیشانی نشسته است). یادم نیست آن بار نظرم چه بود اما این بار را مینویسم تا یادم نرفته و اتفاق بدی نیفتاده است. (دوباره شکلک قبلی بدون عرق روی پیشانی).
۲- به یاد دارم که بعد از آبان ۹۸ (شاید آذر بود) با دوستی در کافه فرانسه، از آینده حرف میزدیم. آیندهای مبهم که پیش روی همهی ماست، آیندهای که معلوم نیست. با تمام خواست ما در پیشبینی آن و فرموله کردنش و هزار چیز دیگر، واقعاً مبهم است. به دوستم گفتم، این آینده مبهم یک گذشته مشخص دارد. آن هم این است که زندگی یک شکل نیست و طبق خواسته ما پیش نرفته و نمیرود. «چه میشود» صورت مسئله نیست، مسئله «چه باید کرد؟» است. دروغ چرا، هر وقت معطل چیزی بیرونی بودم، از کارهایم ماندهام. از زندگی ماندهام. از خودم ماندهام.
۳- اینکه امروز روز اعلام نتایج انتخابات کشوری در آن سوی کره زمین است، شاید در این حرفهای من تاثیر داشته باشد. هم میشود معطل نتیجه ماند، هم میشود کاری به کار دنیا نداشت و کار خودمان را بکنیم. راستش را بخواهی به حال آن کسی که در هر شرایطی کارش را انجام میدهد، بدون استرس بیرونی، بدون توجه به آنچه دیگران میگویند یا میخواهند. حسودی میکنم. این آدمها نه اینکه استرس نداشته باشند، برای چیزی ناخن میجوند که مربوطشان است.
۴-شاید اینکه نوشته باشم هم جزو داستان چ*ناله باشد. اما هر چه باشد، این حرفها اول مصرف داخلی دارد. برای من بیشتر از هر کسی این حرفها مهم است و البته باید تاثیرگذار باشد.
۵-در نهایت با تو موافقم. این همه نوشتم که همین را بگویم.
موفق باشی
سلام حسین جان
چقدر دوست داشتم این کامنتتو :) آره موافقم، اصلا برای من مبهم بودن چیزی اذیت کنندهاس چند وقتی میشه که تمرین میکنم حساس نباشم ولی سخته.
نوشته قشنگی بود.
از دوستان غیرایرانی من فقط یکی از آنها دقیقاً در جریان اتفاقات ایرانه که اون هم به جای همدردی هرچند وقت یکبار سر به سرم می گذاره.
من خودم دوست دارم هرچند وقت یکبار توی وبلاگم غر بزنم. چند بار هم این کار رو کرده ام، اما می بینم آخرش فایده ای نداره. الان فعلاً در شرایطی هستم که نمی دونم از چی بگم بهتره. تنها احساسی که دارم بی حسیه.
میفهمم این بی حسی رو :)
مثل همیشه عالی بود. چند وقتی میشه که با هرکسی درد و دل می کنم همش نق میزنه سعی میکنم بهش امیدواری بدم ولی انقدر دلیل و برهان میارن که کم بیارم.
وقتایی که یه شرایطی تو زندگی حاکم میشه دائما با خودم فکر می کنم که الان چی کار کنم خوبه؟ اوایل غصه خوردن دم دست ترین و در عین حال راحت ترین جواب بود بعدها که با تجربه شدم گزینه ی اول رو میزارم کنار تا ببینم واقعا کاره دیگه ای هم هست؟ خدا رو شکر خیلی خوب جواب میده .
ممنونم از اینکه حرف دل خیلی ها رو به این روونی می نویسی
ممنونم رقیه جان
خیلی اوقات ما آدمها دلیلهای محکمی میبافیم تا کاری نکنیم و خب آخرش هم باور میکنیم
کلی از پیش نویس های داخل وبلاگم، از دسته همین چ* ناله هاست، حالا نه اینکه بقیشون نباشن ها. اما با خودم فکر می کردم که همین روزاست که یه دونشو از روی دق و دلی مملکت منتشر کنم، بلکم دلم آروم بشه.
این دل نوشته شما رو که خوندم، وَرم ذهنیم خوابید
ممنون
سلام
آره درد و دل کم و بیش اینجا مینویسم، نوشتنشون راحتتره تا گفتنش. یا شایدم من اینطوریم.
سلام سحر جان
میخواستم پایین پستت کمی نق بزنم، دیدم کوپن نق زدنم تموم شده و یه مدت طولانی توی حوزه های دیگه خرجش کردم.
واقعا این زجری که میگی رو میفهمم، میدونی یه وقت آدم میگه شرایط بده و نیاز داره تغییری اتفاق بیوفته تا درست بشه. ولی وقتی میبینی هیچ نشونه ای از شناخت درست مساله و تلاش برای اصلاح وجود نداره (نه اینکه ادعا کنم من شناخت درستی دارم نه، منظور مسیر کلی فکر آدمها و مدل حل مساله اشونه)، فقط مات و مبهوت میتونی اوضاع رو تماشا کنی. خیلی دوست دارم ببینم آخرش سرانجاممون چی میشه.
منم چند تا قسمت اول سریال آتیلا رو گوش دادم، فکر کنم نود درصد ایرانی هایی که شنیدنش، حداقل یه بار این فکر خلاف کار شدن رو بررسی کردن:))
ولی شنیدن وضعیت کشور های اروپایی بعد از جنگ، یکم برای من خوب بود. حس کردم در بدبختی تنها نیستیم و قبلا هم دنیا همچین سیاست مدارهای اعجوبه ای رو به خودش دیده.
یه زمانی خیلی به مسائل کلان جامعه فکر میکردم، شریعتی میخوندم، بحث میکردم و… ولی الان خیلی وقته اون مسیر رو کنار گذاشتم. اونم بعد از اینکه فهمیدم این کارا تا حدی یه روش فرار از مسائل و تصمیمات فردیمه.
البته خوندن یه کتاب هم خیلی موثر بود برام، “چرا ملت ها شکست می خورند؟” کتاب معروفیه حتما میشناسیش یا اینکه خوندیش.
سلام معصومه جانم
راستش من خیلی به تهش فکر نمیکنم نه اینکه بگم تهش بده یا خوبه، کلا زندگی کردن توی انتظار رو دوست ندارم. فکر میکنم شرایط همینه بالا و پایین میشه ولی چیزی نیست که بخواد ثابت بشه و آدم انتظار اون ثبات رو بکشه.
چه جالب که آتیلا رو میشناسی، بله کتاب رو شنیدم ورق زدم ولی دقیق نخوندم هنوز.
این سبک نوشتهها بیشتر «سحر شاکر» هستند.
لذت بخش و عالی.
با مهر
یاور
ااا چقدر خوشحال شدم کامنتتون رو دیدم.
مرسی یاور عزیز
داشتن و ساختن قهرمان برای هر جامعه ای نشوندهنده ی میزان پویایی و زنده بودنش هست. متاسفانه کاری که حکومت توی این سالها انجام داده این بوده که در جهت داشتن قهرمان های مذهبی و ایدئولوژیک تلاش کرده و به طرز تاسف باری همه ما از داشتن و ساختن قهرمانان ملی معاصر به دور بودیم. به نظرم همونقدر که داشتن قهرمان های تاریخی مهم هست همونقدر هم مردم به دنبال قهرمانهایی هستن که معاصر با خودشون باشه. ما توی این دومی خیلی ضعف داریم. واسه همینه که میبینیم یک روز عکس پروفایل مردم مون میشه قاسم سلیمانی و یک روز میشه شجریان. همه اینها به خاطر ضعف نداشتن قهرمان معاصره.
سلام امین رضای عزیز
موافقم، منتهی فکر میکنم متاسفانه قهرمان رو این روزها رسانه مشخص میکنه، وگرنه من کسایی رو میشناسم که قهرمان هایی دارن که مثلا از دل کتابها زدن بیرون، عکسهاشون و کارهاشون رو دنبال میکنن و مدل ذهنیشون رو میسازن. طول میکشه فضا عوض بشه منتهی اینکه بهتر بشه فقط یه حدس و گمانه
نمیدونم چرا یاد بایسیکل ران افتادم
ممنون که انقدر روان مینویسی سحر
ممنونم
این دلنوشته عالی بود. لذت بردم
ممنونم فواد جان که خوندی