خانم کوریتا کنت بعد از سیسال زندگی در لسآنجلس یک روز تصمیم میگیرد که باقی زندگی را برود بستون بماند تا در بی سروصدایی به هنری که میخواهد مشغول شود. آپارتمانش یک پنجرهی بزرگ داشت و آنطرف پنجره یک درخت افرا بود و کوریتا کنت مدتها به تماشای این درخت نشست و تغییراتی که این درخت در پی فصلها میکرد را زیر نظر داشت.
این درخت برای دو دهه میشود بهترین معلم برای خانم کریتا کنت. یک روزنامهنگار هم کنجکاو میشود و میرود برای مصاحبه و میپرسد تا الان چه کارها کردید وجواب میگیرد که به تماشای این درخت نشستم، آنوقت که من آمدم این درخت پر از برگ بود و دیدم که چگونه در پاییز تکتک برگهایش را از دست داد و در زمستان پوشیده از برف شد و دوباره بهار شکوفه داد. بعد هم فلسفه میچیند که گاهی سختترین زمستانها بهترین نتیجه را ثمر میداد و ربطش میدهد به زندگی. اینکه مثل درخت زندگی هم فصل دارد و یک قسمت کار این است که آدم بفهمد در کدام فصل است و مطابق آن زندگی کند نه اینکه فقط زنده بماند.
من اعصاب کوریتا کنت را ندارم که بتوانم حالات یک درخت را، آنهم برای دو دهه ثبت و ضبط کنم. ولی برایم جذاب است که بدانم در نیت آدمها چه چیزی خوابیده که سالها با شوق و ذوق زندگی میکنند. کوریتا کنت راست میگوید در هر فصل باید زندگی کرد نه این که به انتظار تمامشدناش چشم دوخت.
راستش را بخواهید چندان علاقهای ندارم که بدانم چگونه یکنفر در دههی سوم زندگیاش پولدار و مشهور شده؛ بیشتر برایم جذاب است که بدانم آدمها چگونه در پس ابهام به زندگی و شورشان ادامه میدهند. چگونه کار خودشان را میکنند و سرپا میمانند. میدانی تمرین هر روزه، چیزی بیشتر از یک عادت است، اینکه مثلا آقای پابلو کاسالس چگونه تا نود و شش سالگی هر روز صبح به صبح ویلون سل خودش را برمیداشت و تمرین میکرد. یا زندگی آدمهایی مثل ستگادین با چه سوالهایی گره خورده که از خواندن و نوشتن آنهم برای اینهمه مدت طولانی و هر روزه خسته نمیشوند.
مشکل اینجاست که فرهنگی ساختیم که دنیا را یک چهاردیواری نشان دهد و روی هر دیوار عکس افرادی مثل مارکزاکربرگ خالق فیسبوک باشد و تلقین کنیم که اگر دستاوردهای شما انقدر بزرگ نیست، باختید و اصلا مهم نیست که چه دستاوردهایی دارید. این فرهنگی که روی آن داریم کار میکنیم، بیشتر موفقیتهای زودرس را جشن میگیرد و کاری به رشد ندارد.
موفقیتهای کال، شاید آدم را پولدار و مشهور کند اما برای نگهداشتنش باید ریشه داشت. آدمها در بین فصلهایی که زندگی میکنند نه اینکه فقط زنده باشند، ریشه میدوانند. این شتاب چندان راهگشا نیست، هر آدمی باید به خودش وقت بدهد تا بتواند الگوهای خودش را پیدا کند. آدمیزاد یک نسخهی ثابت نیست، روز به روز آپدیت میشود.
۶ دیدگاه. Leave new
آفرین سحر شاکر
آفرین
خوب میبینی و خوب مینویسی.
کیف میده وقتی بهت سر میزنیم چیزهایی خوب میخونیم.
لطف شماست، ممنونم
سلام سحر عزیزم…
بعد از مدت ها بالاخره فرصت پیدا کردم تا بیام و یه احوالی ازت بپرسم…
درمورد اون تقلید و الگو برداری غلط ما از آدم های بزرگ که توی فرهنگ امروزی ما دیده کاملا باهات هم نظرم آخه واقعا دور و ور خودم میون نوجوونایی که قراره نسل بعدی رو شکل بدیم یه همچین اندیشه ای به شدت توی مغز بچه ها فرو رفته که یا باید یه آدم خیلی مهم و کله گنده بشن و یا اصلا به درد نمیخورن و باید معمولی باشن که البته مورد دومی انتخاب اغلب ماست بدون اینکه باور داشته باشیم بهترین خودمون رو در یک کار معمولی گذاشتن خودش خیلی ارزش داره
و میدونی کم کم دارم فکر میکنم این مقتضی سن ما نیست بلکه من آدم های بزرگ و به عبارتی عاقل رو هم اطراف خودم میبینم که دچار این افراط و تفریط هستن
یا بهترین یا هیچی
یا احساس رضایت بسیار یا ولش کن بابا!
یا شهرت جهانی یا گمنامی!
نمیدونم فاز ما دقیقا چیه !
ولی احساس میکنم کسی که حد عالی چیزی رو بخواد و اون رو برای خودش مجسم کنه توی این جامعه دو سرنوشت در انتظارشه یکی اینکه خودش میفهمه که این خواستش از اعتدال خارجه و با تصحیح فکرش موفق میشه یا بدجور سقوط میکنه…
مرسی سحر عزیزم
موفق و نویسنده باشی
سلام ستاره
خوب کردی سر زدی :) میفهمم چی میگی، صفر ویک دیدنها اذیتکنندهاس
بیشتر فکر میکنم یه مسیره و آدما توش تکامل پیدا میکنن خیلی اوقات هم گند میزنن
میدانم حرفت چیزی بیشتر از رویا داشتن است. اما میخواهم بگویم قدرت داشتن “رویا” را دست کم نگیر.
من با اینکه فردی یک شبه بنشیند و رویایش را مشق کرده، روی کاغذ نوشته و تصور کند “رویا”دار شده و آنچه که میخواهد انجام دهد برایش شفاف شده، مشکل دارم و نمیتوانم در ذهنم بگنجانم که این فرد رویا دارد.
رویا از هر چیزی ممکن است برخیزد. یک خاطره از کودکی، تلنگر یک دوست یا غریبه در خیابان، کتابی یا شعری، مشکلی در زندگی روزمره یا حادثهای تلخ، از سر لج و لجبازی، کینه یا برای شکست دادن فردی. به هر حال نطفهاش از جایی شکل میگیرد، در طول زمان اتفاقات سبب افزایش و کاهش قدرتش میشوند.
اگر جان سالم به در برد، یک روز فرد در خلوت خودش مینشیند و مشقش میکند. تا آنجا که میبیند وضعیت را روشن میکند. اینکه چه کارهایی انجام داده باشد، به خودش میگوید: من به رویایم دست یافتهام. اینجاست که برای انجام دادن آن کارها یا درواقع رسیدن به آن هدفها باید فلان تسک و فلان تسک و فلان تسک را در این بازه زمانی یا تا آن تاریخ خاص یا از آن تاریخ خاص انجام دهم.
اینجاست که من میتوانم بگویم او “رویا”یی دارد؛ و اینجاست که در فصلهای گوناگون متناسب با شرایطشان زندگی خواهد کرد.
اما به یاد داشته باش، همانطور که خودت هم گفتی، آدمیزاد روز به روز آپدیت میشود. من این روز به روز آپدیت شدن را به روز به روز عمیقتر شدن تعبیر میکنم. به خصوص اگر اهل مطالعهی دیدگاههای گوناگون باشد. به این ترتیب ممکن است در طول زمان آن رویا رنگش را از دست دهد و چیزی دیگر جایگزینش شود.
میخواهم بگویم رویایی که تصور میکنیم زیربنای اعمالمان است، به نظر من خود جلدی است پوشیده شده بر برخی ارزشها و خواستههایمان در زندگی که مایلیم نتایج اعمالمان تجلی آنها باشد.
برای مثال:
فرض کن فردی رویای رئیسجمهور شدن دارد. زمان که میگذرد متوجه میشود او “مؤثر بودن بر فضای سیاسی کشورش” را میخواسته و با توجه به شرایطش میبیند ریاست مجلس برایش در دسترستر است یا بر اساس اقداماتی که تاکنون انجام داده در دسترس قرار گرفته است. مطمئناً این فرد متناسب با فصلهای گوناگون زندگی کرده و خواهد کرد و زمانی که به ریاست مجلس رسید، مزهی میوهاش را خواهد چشید.
فرض کن فردی رویای رئیسجمهور شدن دارد. زمان که میگذرد متوجه میشود او “مؤثر بودن بر فضای سیاسی کشورش” را میخواسته و با توجه به شرایطش یا اقداماتی که تاکنون انجام داده میبیند اگر فعالیت اقتصادیاش را گسترش داده و انحصار واردات یکی از کالاهای اساسی را در دست بگیرد یا اینقدر بزرگ شود که فرزندان مسئولان را استخدام کند، اثرگذاریاش بر فضای سیاسی کشورش بیشتر یا عمیقتر خواهد بود. مطمئناً این فرد متناسب با فصلهای گوناگون زندگی کرده و خواهد کرد و زمانی که به آن جایگاه رسید، مزهی میوهاش را خواهد چشید.
فرض کن فردی رویای رئیسجمهور شدن دارد. زمان که میگذرد متوجه میشود او “مؤثر بودن بر فضای سیاسی آلوده از رانت کشورش در جهت اصلاح وضع موجود” را میخواسته و با توجه به شرایطش یا اقداماتی که تاکنون انجام داده تلاش برای کشف رانتها و فسادها، افشای آنها و ایجاد کمپینهایی برای مجازات عاملینش را در پیش گیرد. مطمئناً این فرد متناسب با فصلهای گوناگون زندگی کرده و خواهد کرد و زمانی که فسادی را کشف کرد یا افشا کرد یا عاملی مجازات شد، متناسب با آن مزهی میوهاش را خواهد چشید.
محسنعزیز
ممنون از وقتی که گذاشتی و نظرت رو کامل نوشتی و رویا داشتن رو قبول دارم
اصلا باور دارم آدمها اون دهدرصد بهتر جامعهای میخوان اون بشن رو در نظر میگیرن و حالا با کلی بالاو پایین، مثل نمودار معروف زنگولهای (!) ، توی اکثریت معمول جامعه یعنی وسط نمودار، جا میشن. در نظر گرفتن اون ده درصد و تلاش برای رسیدن بهش ایرادی نداره ولی در نظر گرفتن عمومیت و تلاش برای رسیدن بهش مشکلزاست.