داشتم میخواندم که دیکشنری کمبریج واژه Nomophobia را به عنوان واژهی برتر سال ۲۰۱۸ اعلام کرده. نوموفوبیا اشاره به استرس، احساس و ترس حاصل از عدم امکان استفاده از تلفن همراه به دلایلی مثل خرابشدن، گمکردن، آنتنندادن و دیگر موارد اشاره دارد.
این ترس که یکهو گوشی شما خراب شود و دیگر نباشد لابد یک ترس وحشتناکی است منتهی من یک قرن پیش یک گوشی هوواوی داشتم که یکسال کار کرد و بعد از آن مدام در هنگکردن بود.
یک زمانی پول خریدن گوشی بهتر را نداشتم و غرورمم اجازه نمیداد به خانواده بگویم؛ یک زمان هم پولش بود ولی حسش نبود. زندگی آنقدر به وفق مراد پیش میرفت که نبودن گوشی به چشم نیاید.
داشتن این گوشی هووای کمکم وابستگی من را به هر چی گوشی بود کم کرد، به طوری که اگر جایی میگفتند قرار است امروز بنشینی و فقط با گوشی کار کنی، جیغ میزدم و میرفتم توی اتاقم فکر میکردم چه جرمی کردهام که تاوانش این بوده.
خدابیامرز (گوشیه) شبکههای اجتماعی را بالا میاورد. تازه زنگ هم میخورد منتهی همیشه خفه بود. دیگر کمکم دوستان و آشنایان فهمیدند که اگر با من کاری دارند یا باید با دود علامت بدهند یا قید کارشان را بزنند. اصلا این مدل گوشی خلق شده بود تا میزان صبر آدمی را بیازماید.
پدر و مادرم هم کم پیش میآمد نگرانم شوند و تماس بگیرند. یعنی غالبا تماسی از طرف آنها دریافت نمیکردم فقط خودم زنگ میزدم که بخدا امروز خانه میآیم، ناهارم یا شامم را نخورید.
دو سه باری هم در یخچال جایش گذاشته بودم. صدایش درنیامده بود.
گذشت و این گوشی دار فانی را یکهو وداع گفت، ولی این یکهو دارفانی گفتنش چندان به چشم نیامد، اگر صفحهای را هم چک میکردم با گوشی اعضای خانواده بود و آن هم یکی دوبار در هفته.
یکسالی میشد که با ۱۱۰۰ همان گوشتکوب زندگی میکردم هم او شاد بود هم من. اگر در مترو زنگ میخورد چنان صدایش بلند بود که هر لحظه امکان داشت راننده، ترمز اضطراری بگیرد؛ همین که من میتوانستم با صدای آن کسی را که در مترو چرت میزد بیدار کنم یا راننده را بترسانم کافی بود و کیف میداد.
بعد از آن یکسال، کمکم وسوسه شدم که پای یک تبلت را به زندگیام باز کنم، تبلت که آمد، اینستاگرام برایم پر رنگتر شد، اگر دنبالکننده باشید احتمالا متوجه شدید که فعالیتم آنجا زیاد شده. غرق در لایک و اینور آنور بودیم که قضیهی close friend در اینستاگرام باب شد. برایم بهترین جا بود تا شوخیهای غیرقابل پخش و حرفها و مسخرهبازیها را در آنجا به اشتراک بگذارم.
کافی بود یک نفر اسکرین شات بگیرد و به یکی دیگر نشان دهد، او هم میآمد ناله که به چه جرات من در close friendهای تو نیستم، من هم بادی به غبغب میانداختم و میگفتم آن قسمت vip است باید ثبتنام کنید، در حال حاضر متقاضی زیاد است و امکان حضور شما نیست.
امروز بعد از خواندن اینکه نوموفوبیا آمده، تازه فهمیدم من یک ماه یا شاید بیشتر هست که علائم آنرا دارم. دلم برای سروکلهزدن با کتابها که آنچنان شیرین و باتمرکزی نسبی حداقل میخواندم تنگ شد. اینکه فیدخوانم را مدام چک میکردم، به ایمیلها میرسیدم، دغدغهی نوشتن داشتم و… برای همهاش تنگ شد. نوموفوبیا شاید هنوز مرکز درمانی خاصی نداشته باشد، اما مشکل من هم حاد نیست. فقط این وسط یک غلطکردم به خودم بدهکارم و احتمالا شیوهای جدید برای ترکش به کار بگیرم. مثلا اینکه از کوتاهنوشتن در اینجا نترسم.
۸ دیدگاه. Leave new
یه کتابی هست به اسم مینیمالیسم دیجیتال
به شدت بهتون پیشنهاد میدم که بخونید
سلام آریان عزیز
مرسی بابت معرفی کتاب
کتاب های آقای کال نیوپورت رو خوندم و بیشتر با کتاب کار عمیقش ارتباط گرفتم تا مینیمالیسم دیجیتال، حالا قراره یه کتاب جدید دیگه بده بیرون شاید این سری کمتر تکراری بنویسه
سحر عزیز
سلام
قاعدتاً این درد رو ما خیلی وقته داریم. اتفاقا همین دیروز پری روزها به گلی میگفتم، باید یه روز در هفته با گوشی و کامپیوتر کار نکنم و کمی و کمتر از کمی از این دوستان دوری کنم. هنوز که آن روز در هفته نیامده است. اما یه روز خوب میاد که ما با گوشی بازی نکنیم. (هیچکس درون)
موفق باشید
سلام
موفق باشین با هیچکس درون :))
عاصی میکنن آدمو عاصی آقا.
والا با این نوناشون
سحر عزیز
سلام
پنج شنبه هفتهی گذشته به توفیق دوری از شبکههای اجتماعی رسیدم و تونستم کمی بیشتر از ۲۴ و از این زوش با دنیا در ارتباط نباشم. اینکه روی روش تاکید میکنم به این علت هست که با واسطهی همکاران از اخبار ضایع روز مطلع بودم، متاسفانه.
عمری اگر باقی بود یک مطلب هم در همین مورد مینویسم تا خدا را خوش بیاید.
موفق باشید
پ.ن: آن زنجیرهی هزارتایی در انتظار شماست.
سلااام
چقدرم عالی!
آپدیتش کردم :) ممنون از یادآوری
(شکلک گریه دوران امتحانات)
از جایی که گفته بودی توی یخچال جاش گذاشته بودی دیگه نفهمیدم چی شد…انقدر مبهوت شدم. آیا میدانستید مجاورت وسایل الکترونیکی و مایعات، به هیچ وجه کار شایستهای نیست؟
باشد که رستگار شویم :)