آلن دوباتن از نظریهای حرف میزند به اسم ضعفِ قدرت و میگوید فهمیدنِ این ضعفِ قدرت کمک خیلی زیادی میکند تا مهربان بودن را تمرین کنیم.
یک زمانهایی در زندگی پیش میآید که بخاطر مهارتها و شایستگی دیگران به آنها نزدیک میشویم ولی بعد از مدتی آن روی سکه خودش را نشان میدهد، یعنی بعضی نقطههای تاریک در شخصیتشان پیدا میکنیم که میخورد توی ذوقمان که ای بابا چی فکر میکردیم چی شد. آن تصویر ساخته شده میشکند.
در عجب میمانیم که طرف انقدر وجنات داشت انقدر مهارت، انقدر شایستگی؛ این نیمههای تاریک چی هستند؟ بدتر احساس میکنیم به راحتی آب خوردن آنها «میتوانند» تغییر کنند تنها اگر یک نیمچه ارادهای کنند.
ضعفِ قدرت چه میگوید؟ میگوید ضعفهای آدمها را به عنوان وجه منفیِ قابلیتهایشان ببینیم؛ منظور از قابلیت همان چیزهایی است که باعث شده به سمت آنها کشیده شویم، همانهایی که در زمانهای دیگر از آنها سود میبریم.
مخلص کلام اینکه خیلی اوقات داریم از ضعفهایی ایراد میگیریم که از قدرتها ناشی میشوند.
ذاتِ یک قدرت این است که از طرف دیگرش چیزی میزند بیرون. غیرممکن است نقطه قوتهایی داشته باشید بدونِ اینکه ضعفی به همراه نداشته باشد.
ما از نقطه قوتهای یک آدم، بتی میسازیم برای کُل وجودِ همان آدم؛ به مرور این بت شکسته میشود و شکستهشدنش برای ما دردناک است و یا برعکس، کسی را نچسب میشماریم ولی دقیق شویم روی دیگر داستان را میتوانیم بخوانیم.
اگر از زندگی شخصی خودم مثال بزنم، آدمی هستم که خیلی سخت با دیگران ارتباط برقرار میکنم، ترجیحام این است که بیشتر داستان آدمها و کتابهایشان را بخوانم تا اینکه در طول روز درگیر صحبت با افراد مختلف باشم. آدم به شدت ساکتی هستم، شاید از نوشتهها مشخص نباشد ولی تا از من چیزی نپرسند یا نخواهند کم پیش میآید حرفی بزنم. روی بد قضیه این است که خیلی از ارتباطات و کانکشنها را از دست میدهم، خیلی از افراد عنق بودن را برایم توصیف میکنند. روی خوبش هم همین است که ارتباطاتم محدود به یک سری آدمهاست که حرف برای گفتن دارند. بیشتر روز درگیر سکوتم و همین سکوت برای کارهای دیگر شارژم میکند.
یا وسواس عجیبی دارم تا ته قضیهی چیزی را در بیاورم، مثلا بارها اتفاق افتاده پشت لپتاب مینشینم و برای یک کلید واژه انقدر سرچ میکنم تا بفهمم به کجا ختم میشود. یک کلیتی پیدا کنم. یا مشکلی پیش میآید (حتی در سادهترین برنامهای که نوشتم) تا حل نکنم نمیتوانم روی موضوع دیگری بروم، بارها شده شبها در خواب میبینمش. من هنوز سوال المپیاد ریاضی سوم راهنمایی را که یک سوال ساده برای زاویهی مرکزی از دایره بود و نتوانستم حل کنم را در خواب میبینم، مسخره نیست؟ وجه خوبش این بود که میتوانستم در موضوعی عمیقتر شوم، وجه بد قضیه این است که اگر فکرم به چیزی گیر کند، حتی ناهار خوردن هم یادم میرود، آرامشم کم میشود و بیشتر اوقات راه خانه را هم گم میکنم، یک احمق به تمام معنا خودم را فرض میکنم چون خیلی اوقات تا میآیم به آخر قضیه نزدیک شوم میفهمم “آخر” ندارد که هیچ، انقدر گسترده است که این وسط خیلی چیزها را هم یادم رفته.
موارد زیادی را به راحتی میتوانیم در خودمان و دیگران پیدا کنیم.
تلاش برای تغییر شاید از رنگ و غلیظ بودن یا شدت ضعفِ قدرتها کم کند ولی پاک نمیکند و اینجاست که مفهوم تعادل دیگر معنی ندارد.
مثلا با گذشت زمان و تمرین، راحتتر میتوانم انتخاب کنم که چه چیزی درگیرم کند و چه چیزی را نادیده بگیرم اما اینطور نیست که هنوز برایم آسان باشد. ممکن است قلاب افکارم به بیخودترین چیز ممکن گیر کند و تا مدتها اوقاتم نخکش شوند.
تعادل در زندگی یک حرف بی اساس است. هر کسی در مقطعی یا در کل زندگیاش مجبور است از چیزی بزند تا به چیزی دیگر اضافه کند.
داشتن تعادل حرف شیکی است ولی در دنیای واقعی معنا ندارد.
همین که بفهمیم هر نقطه قوتی که برایمان سکسی تلقی میشود روی دیگری هم دارد خیلی بیشتر کمکمان میکند تا مهربانتر باشیم و بفهمیم آدم کامل وجود خارجی ندارد. کمک میکند دست کم ذرهای با خودمان مهربانتر باشیم.
painting: Mousumi Khatua
۷ دیدگاه. Leave new
سلام ، خیلی خوبه که آنقدر راحت میتونید هر چیزی که حس میکنید و فکر میکنید رو به راحتی در قالب کلمات بیان کنید
دو تا سوال دارم اول اینکه دوست دارم کمی بیشتر از شخصیت شما و علایق تون و اینکه چه شکلی ایده ی ساخت این سایت به ذهن تون رسید توضیح بدید و دوم اینکه در مورد نظریه قدرت ضعف بیشتر توضیح بدید، ممنونم
سلام سحر عزیز
دیروز یکی از همکارا درمورد لینوکس سوال داشت. تو در ذهنم اومدی که بهش معرفیت کنم و کمک کنی بهش. (برام جالبه که داشتن یک مهارت چقدر میتونه باعث ماندگاری آدم توی ذهن دیگران بشه، آفرین بهت)
اونجایی که گفتی با آدمهای محدودی ارتباط داری و سکوت رو ترجیح میدی، انگار من رو هم توصیف میکردی، به دلم نشست. مرسی ازت
سلام نسرین جان
نظر لطفته، در خدمتم ؛)
این بحث ضعف قدرت، من رو یاد تمجید های تو کلاس های توسعه و سوشال مدیا میندازه. اینکه از معجزه شرقی ها و ژاپنی ها میگیم و میشنویم بدون اینکه به کل اون اثرات مجموعه نگاهی داشته باشیم.
به نوعی این ویژگی مقیاس پذیر هم هست به نظرم. از فرد تا کشور ها.
ممنون از تو
به هیچ عنوان این نوشته قصد توجیه نقطه ضعفها و اینکه نباید تغییر کرد، نیست. بخاطر همین نوشتم شاید از رنگ و شدتش کم بشه ولی میمونه. هدف این بود که یکم دقیقتر به چیزایی مثل مهربونی و این جور خصلتها که آلن دوباتن میگه فکر کنیم. وگرنه کسی که از ضعف قدرتش آگاهه و یکم آدم به فکری باشه میدونه به هر حال داره اذیت میکشه و سعی میکنه ادیتش کنه. بیشتر به درد این میخوره که کمتر آدمهارو پیش داوری کنیم.
مقیاس پذیری هم خوب بود :)
مرسی از وقتی که گذاشتی
خوش به حالت،
حداقل میتونی حرفات رو اینجا قشنگ و بنویسی. حالا اگه یکی مثل من میخواد حرف بزنه اما جونش در میاد تا دوتا کلمه پیدا کنه بگه آخرشم اون چیزی که میخواد رو نمیتونه بگه. ♂️
عالی بود سحر جان
با این اوصافی که کردی باید بیش از پیش خداروشکر کرد که اگه ساکت و درونگرا هستی ؛ خوب افکارتو مینویسی و دوستات میتونن باهات اینجوری ارتباط برقرار کنن
لاو یو