لپتاب جلویم، فاز فسلفی برداشته بودم و مینوشتم که همه خوابند، ساعت باید نزدیک یک باشد اما لپتاب ساعت هشت و چهارده دقیقهی عصر اردیبهشتی را نشان میدهد معلوم نیست دلش میخواهد کجا باشد. هیچوقت نتوانستم بین هجوم افکارم که حتی بعضی شبها بیدارم میکنند بجنگم تا خاموش باشند بعد از مدتها یادگرفتم کاریشان نداشته باشم فقط تماشاگر باشم؛ نمیدانم کدام سیمپیچیام مشکل دارد که وقتی همه در اوج استرس و فشار هستند من بیخیالترین آدم روی زمینم و وقتی همه آرامند انگار در دلم رخت میشورند و مدام چیزی از قفسه سینهام میخواهد بزند بیرون. بعد هم کلی اعترافات ردیف کرده بودم که لرزیدم! نفهمیدم چرا ولی صدای سقف نشان داد که زلزله است.
یکی از شوخیهای زشت طبیعت با من همین زلزله است که نخواسته با آن وضع وسط خیابان ظاهر شوم و مردم از وضع من بفهمند زلزله است و اسلام به خطر بیوفتد. سال گذشته هم که اتفاق افتاد کلی مانور رفتیم که من بتوانم تمام شعورم را خرج کنم تا فرار نکنم، نشد. اعترافات، باز روی لپتاب، من با یه پتو مسافرتی وسط آسفالت خیابان به مردی خیره شده بودم که میپرسید زلزله است؟ انگار از وضع لباس، رنگ سفید، عینک کج روی صورتم معلوم نبود که زلزله است، باید میگفتم که آمدم بیرون یک کیلو گلابی بخرم برگردم و چیزی نیست. بابا که میگفت من فکر کردم سحر از تخت افتاده و زلزله نیست، هنوز نمیداند روی تخت نمیخوابم وسط فرش روی زمین میخوابم. حالا رفتهام روی مُدِ کودکیام که خدایا غلط کردم در این ماه مبارک رمضان، روزه میگیرم، نماز میخوانم جنیفر لوپز دیگر گوش نمیدهم ولی عزرائیل عزیز هر طور خواستی این جان را تقدیمت میکنم مثلا حین خفگی از بستنی خوردن، یا زیر شکوفههای بهاری یا اصلا هرچه تو بگی ولی زیر آوار نه، من حتی ماسک هم بخاطر کرونا میزنم حس خفگی فلجم میکند، یا لااقل بگذار صفحهی اعترافاتم روی لپتاب را ببندم. همین چند روز پیش بود که خواهرم برای اولین بار، بعد گواهینامه گرفتنش گفته بود بیا ببرمت بیرون و چون زورم نمیرسد نمیتوانستم نه بیاورم برای همین ورژن جدید وصیتنامهام را تنظیم کرده بودم. باید یک بند به آن اضافه کنم به عنوان توصیه، که اگر نسلی از من ماند، به حرفم گوش کنید حتی در دورترین نقطه خانه بسازید ولی یک طبقه باشد، برج و خانههای طبقاتی آدم را پیر میکند. حالا هم همهی اطرافیان اخبار دنبال میکنند، حال همدیگر را میپرسند و از پس لرزهها میگویند ولی رفتهام روی مُد بیخیالی و برایتان مینویسم و بالشتم را بغل میکنم تا به مقدسترین بخش روزم برسم یعنی خواب.
۷ دیدگاه. Leave new
سلام
مرگ زیر اور و خفگی خیلی بده دعا میکنم کسی اینجوری نمیره
وای حالا زیر اور زنده باشه فشار بیاد بهش نفسش شمرده شمرده بشه
همش وحشت و ترس تا چند روز با مرگ دست و پنجه نرم کنه .تشنگی و گرسنگی و فشار و گرما .وای وای وای
خیلی سخته
ازین جالب تر اینه ادم اینجور موقع ها لخت باشه (توی حموم یا تو اتاقش راحت با رعایت ایمنی )چیکار باید کرد واقعا
غافلگیری بزرگترین کار زلزلست بقیه بلایا اینجوری نیستن ابدااا
سحر عزیز
سلام
۱- وقتی ابتدای یادداشت به زلزله اشاره کردی، احساس کردم که پیش از این هم در مورد زلزله و حضور در خیابان طوری که اسلام به خطر بیافتد صحبت کرده بودی. نه؟
۲- آقا به خدا این تناقضهایی که داری، خیلی خوب است. کاش من هم از این تناقضها داشتم. والا به خدا. مخصوصاً آنجایی که همه در التهابند و تو در مد بی خیالی. جیم باند طور، حالا گیرم کمی جیمزشان کچل شده باشد. والا.
۳- مرگ در هنگام بستنی خوردن و زیر شکوفههای بهاری را خوب گفتید. من اگر جای عزائیل بودم، حتماً مدنظر قرار میدادم. (شکلک خنده)
۴- یکی از ۱۲۴ هزار پیامیری که بر این کره خاکی پا گذاشته بودند، تصمیم گرفت که از رانت پیامبریاش استفاده کند و از عزرائیل بخواهد قبل از مرگ به او اطلاع دهد. عزرائیل هم یک چشم قرص و محکم گذاشت کف دست نبی خدا و رفت. سر و کله عزرائیل پیدا نبود تا چند سال بعد، وقتی هم که آمد، به پیامیر گفت که پاشو بریم عزیزم. پیامبر تعجب کرد، گفت: کجا؟ عزرائیل هم گفت: سواله میپرسی؟ اون دنیا دیگه. پیامبر خدا شاکی میشود که داداش مگه ما قول و قراری با هم نداشتیم. حتماً باید ازت مهر و امضا میگرفتم که پای حرفت بمونی؟ عزرائیل هم با لبخند ملیحی در صورت، و کاملاً پیروزمندانه، جواب داد: یا نبی، من خبر دادم. دو بار هم خبر دادم. پیامبر بین مسیجهای اسکرول میکند و چیزی پیدا نمیکند، جامه میدرد و فریاد بر میآورد که کی؟ کی گفتی؟ عزرائیل هم کماکان با لخند ملیح ادامه میدهد، پیام اول را وقتی فرستادم که همسایهات مُرد و پیام دوم را وقتی فرستادم که مویت سپید شد. و سپس جان پیامبر را گرفت و نگذاشت اعتراض بکند که بابا منظورم این خبر دادن نبود. خب؟ نتیجه اخلاقی این داستان چیست؟ هیچی دیگه عزرائیل الان ذارت و ذارت داره به ملت شریف و شهید پرور پیام میده و از دید ایشان ما پیام را سین کردیم و پاسخی ندادیم. حالا خود دانید. (شکلک نیش باز تا بنا گوش)
۵- زلزله که ترس نداره. والا. (ناخنش را میجود)
سلام حسین :)
آره نوشته بودم، اون لحظه کار دیگهای به ذهنم نمیرسید :)))
آقا من از مردن نمیترسم والا (مثلا خیلی شجاعم) تعریف کردم تجربههای نزدیک به مرگ زیاد داشتم اما از مردن با زلزله میترسم و فکر میکنم یه روز همین ترس منو میکشه نه زلزله.
پیامبر هم جالب بود :) حس میکنم برای ما ایرانیها هم اگر قرار بهشتی درکار باشه، یه بهشت جداست انقدر که توی این کره خاکی از بقیه ملتها جدا بودیم. تهشم حوری بهمون نمیدن خودمون هیئتوار باید پاشیم موز پخش کنیم.
طبقه چهاردهم هستیم اونم تو تبریز !هم سمت چپ و هم راستمون چند قدم اونورتر بیمارستان وجود داره
همیشه شب ها زلزله هست ، با لرزه خونمون به خواب میریم ؛ صبح ها هم با آژیر آمبولانس هایی که میرن به بیمارستان نزدیک خونمون بیدار میشیم :)
یعنی شب ها با لالایی عزرائیل میخوابیم صبح با صدای اون بیدار میشیم
زندگی در لحظه رو شما میکنید، ما اداتونو درمیاریم.
واقعا ترس داره، منو مار نزدیک بود بزنه، سگ گله دنبالم کرده، تصادف در حد مرگ داشتم ولی هیچکدوم اندازه زلزله ترس نداشت برام.
دفعه بعد که زلزله بیاد عادت میکنین بهش ، البته خدا نکنه دوباره سرتون بیاد
از بچگی زلزله رو تجربه میکردیم اما چند سالی که از زلزله اومدنا گذشت ، و دیگه اثری از زلزله نشد تا زلزله ورزقان که تو تبریزم احساس شد خیلی وحشتناک بود و ملت از جمله خودم وحشت کردیم ، بعد زلزله ورزقان آنقدر زلزله دیدیم که چند روز پیش وقتی زلزله اومد بابام درحال خوردن انگور و من مادرم رو مبل درحال تماشای تلویزیون بودیم ، انگار مثلا زلزله نیست !
متاسفانه چیزی که خطرناکه همین عادت کردنا هستن مثلا همین
کرونا دفعه اول که اومد ملت از ترس کرونا نتونستن از خونه بیرون بیان ، کمی بعد که گذشت ملت با ماسک ریختن بیرون
الان دیگه به مرحله بیخیالی رسیدیم نه ماسکی نه رعایتی
اصلا همه کشک ،فکر کنم تو تبریز متاسفانه وضعیت خراب تر از تهران باشه ، تو خیابون که میرم ، فکر کنم فقط من ماسک میزنم :)
اگر مردممون به این فکر میکردن که اگر خودشون ناقل بشن و به واسطهی اونها دیگران کرونا بگیرن و یکی بمیره، قتل عمد حساب میشه خیلی بیشتر رعایت میکردن. متاسفانه یاد نگرفتیم چجوری نظام ارزشهامون رو خودمون دستکاری کنیم و الان هم انقدر بهمون دیکته میشه که بدون فکر میپذیریم ارزشهای تزریقی رو.