بچه که بودم (بعید میدانم بزرگ شده باشم!) عصبانی که میشدم و حرفم به کرسی نمینشست، قلم و کاغذ برمیداشتم و تند تند مینوشتم از هر که و هر چیزی که اعصاب برایم نذاشته بود. آرام میشدم. شرطی شده بودم که برای حال بد باید به کاغذ پناه برد. هنوز نمیدانستم که نوشتن خودش به تنهایی آرامش -همراه با احساس گناه شاید- میآورد. و چقدر این آرامش دوست داشتنی است.
دوم دبیرستان، از کلاس ادبیات برای دو هفته اخراج شدم. بی سر و صدا به من گفت نمیتوانم سر کلاس بی قوانینبودن تو را تحمل کنم. لطفا این زنگ جایی خودت را سرگرم کن! به همین سادگی! به معنای واقعی کلمه در انشاء نویسی و ضبط و استفاده کلمات افتضاح بودم. متنها همه حالت بچهگانه داشتند و حق میدادم به معلم. نمیتوانستم درکش کنم. من هنوز این مشکل را در نوشتن دستنوشتههای انگلیسی دارم! حتی در فارسی هم لنگ میزنم اما خب، نوشتن، علاقه است و دنبالکردن این علاقه رنگ تازهای به زندگیام بخشیده.
چرا نوشتن سخت شد؟
جلوتر که رفتیم در مدرسه یادمان دادند که نوشته “قوانین” دارد، باید با قاعده نوشت.
نوشتن با قانون یکی از بزرگترین دروغهای محض بود که باورش کردیم. یادگرفته بودم که نوشتن در چارچوب خاصی باید باشد. باید صفحه دفتر خطکشیشده و حاشیهدار باشد و یکونیم سانت از چپ و راست فاصله داشته باشد. با یک مقدمه خاص شروع شود و پایانی مشخص داشته باشد. اصلا وجود اینهمه کلمات تکراری مثل “باشد” نباید باشد!
زیبانویسی را قبل از آشتیکردن با نوشتن و چشیدن لذتنوشتن آموختیم. مدام حین نوشتن باید حواسمان میبود که کلمات درست بیایند.
چیزی که یادمان رفته…
داستان نوشتن ما از نوشتن نثرهای خشک و داستانهای در قالب چارچوب مدرسه و دانشگاه جداست. من از خود “نوشتن” حرف میزنم نه “نوشتن” یک مقاله دانشگاهی و یا انشاء مدرسه که قوانین دارند.
این که فکر کنیم نوشتن کاری سخت است که باید تک تک کلمات از روی عقل و منطق روی کاغذ تصویر شوند، عملا نوشتن را سخت میکند. این میزان از مهمبودن، بیاهمیتی موضوع را مطرح میکند.
جولیا کامرون در این باره که نوشتن را سخت میکنیم، حرف جالبی میزند:
این همه فلفل ممنوع، این همه دل و جرئت ممنوع. لطفا اینهمه انسانیت ممنوع!
نوشتن به هیچعنوان به معنای این نیست که کلمات یکی پس از دیگری، شسته و رفته و از عقل برخواسته، روی صفحه بنشیند. نوشتن قبل از اینکه یک چیزی جدی باشد، باید دوست و رفیقی باشد که بتوان مفصل با او بیترس از قضاوت حرف زد.
سعی میکنیم نوشتن را “درست” انجام دهیم، با احتیاط کامل تا باهوش بنظر بیاییم. من خیلی وقتها طنز مینویسد حتی شاید آبکی هم به نظر بیاید اما چیز خوبی که طنز دارد این است که در طنز میتوان نقطه ضعف خود را بیان کرد و با آن شوخی کرد. برای همین خیلی جدی نگیرم که “باهوشم” و همه کارهایم باید از سر عقل باشد!
برای من نوشتن مثل یک پیژامهی خوب است؛ یعنی راحت است. در فرهنگ ما، نوشتن بیشتر شبیه اونیفرم نظامی نشان داده میشود. ما میخواهیم جملاتمان درصفوف منظم و مرتب رژه بروند…مدرسه را بسوزانید و با خاک یکسان کنید.
سختی کار نوشتن شروعش است
کبیر(شاعر و عارف بزرگ هندی) میگوید: «هرجا هستی نقطه ورود همانجا است.» و این همیشه در رابطه با نوشتن صادق است. هرجا هستید همیشه نقطه ی درست است. کتاب حقنوشتن
شرط و شروط گذاشتن برای نوشتن، آنرا سخت میکند. نوشتن کار خاصی نیست!
دقت کرده باشید اکثرا سر کتابخواندن هم همین وسواس وقت مناسب را داریم.
برای آن منتظر خلقوخوی خوب یا خاص بودن، و دنبال فرصت مناسب گشتن، نوعی لاکچری! به حساب میآید. زمان مناسبی در کار نیست! هرچه هست باید لابهلای زندگی روزمره بگنجانید.
همه ما از حضور سانسورچی درون آگاهیم. مدام نق میزند که این کار درست نیست و هزار و یک دلیل میآورد.
به شما میگویم او ساکتشدنی نیست، فقط میتوانیم انقدر بیترس بنویسیم تا نسبت به حرفهایش نسبتا بیتفاوت شویم.
عمل نوشتن کار گِل است. باید آن را روی دورِ تکرار روزانه انداخت. آشتی و راحتی با صفحات کاغذ یا کیبورد، اولین قدمی است که یک عشاق نویسندگی باید یاد بگیرد.
پس بیایید با هم، این نوشتن را روی دور تکرار بیاندازیم.
اما چطوری؟
نوشتن، عرقریختن برای فکر کردن نیست. انقدر تلاش اصلا برایش لازم نیست. منتشر کردن با نوشتن فرق دارد. خودِ نوشتن را سخت نگیر. سعی کن فقط با نوشتن به خودت و افکارت گوش دهی.
اگر کسی، به همان راحتی که میگوید، بنویسد، نویسنده است؛ اگرچه دیگران، به سختی و با رنج فراوان، بهتر از او بنویسند. نویسنده، خطاطی است که اگر «خوش» و یا «ممتاز» نمیتواند بنویسد، «خوانا» میتواند بنویسد.
راحت نوشتن » بسیار نوشتن » زیبایی و سنجیدگی
رضا بابایی
باید اول یاد بگیریم که با نوشتن راحت باشم. بیایید راحت نوشتن را با هزارکلمهها شروع کنیم. هزار کلمه را اولین بار شاهین عزیز مطرح کرد. من هر روز آنرا مینویسم، اینگونه که یک فایل ورد باز میکنم و با هر چه به ذهنم رسید شروع میکنم تا هزار کلمه:
میخواهم بنویسم اما نمیدانم از چه بنویسیم، آهان امروز بستنی مگنوم گرفتم یادم رفت پوستش را در دفتر خاطراتم بگذارم و….
اینجا “سعیکردنی” در کار نیست. باید فقط دوست داشته باشیم که انجامش دهیم نه اینکه حتما “درست” بنویسیم. قتل کلمات نیست. تصحیح نیست.
فکر کنید نوشتههای شما را هیچ کسی نخواهد خواند، و منتشر نمیکنید. چگونه مینویسید؟
اگر برایتان خیلی سخت بود و سانسورچی درون اذیتتان کرد، بگویید اصلا میخواهم آشغال بنویسم.
از روزتان بنویسید، از افکار، از ایدهها. هر چه که دستتان آمد.
سانسورچی همه جا هست. بگذارید جیغ بزند.
میتوانید اسمش را بگذارید کتاب زندگی من یا هرچیزی که مایلید. فکر کنید اگر سال بعد این موقع برگردید و ببینید در این زمان دغدغه فکری شما چه بوده!
چگونه دنبال کنیم؟
من برای دنبالکردن یک عادت، عادت (!) دارم یک زنجیره از آن بسازم برای همین از سایت chains.cc که ساده هم هست استفاده میکنم. شاید جاهای بهتری هم باشند اما درگیر وسواس نشویم. در این گروه میتوان چت کرد و یا حتی بخشی از هزارکلمهها را share کرد.
کار بسیار راحت است.
۱-یک اکانت بسازید و وارد شوید.
۲-زنجیره هزار کلمه را بسازید.
۳-اولین روز را انجام دهید.
۴-زنجیره را به این گروه اد کنید.
۲۱روز باید دنبال کنم؟
اصلا ربطی به تعداد روزها ندارد. صرفا دنبال کنید و انجامش دهید. قضاوتِ اولِ کار، مانع پیشرفت است. من این زنجیره را همیشه نگه میدارم. هر زمان که خواستید عضو شوید.
کنار یکدیگر عادتی را دنبالکردن، خودش انگیزه قویای است برای تغییر و تدوام. امیدوارم این حرکت باعث شود تا بعدا هم بتوانیم گروهی یک عادت خوب دیگر، مثلا سحرخیزی را دنبال کنیم.
پینوشت: این مطلب هم بیربط به موضوع نیست. وقت کردید بخونید :
کارو انجام میدم وسط راه خسته میشم ول میکنم + راهکار
۶ دیدگاه. Leave new
پیشنهادتون عالی بود … :)
زین پس در ویرگول اجرا خواهد شد إن شاء الله. ؛)
منتظر خوندنشون هستم
سلام.
پیرو(نامهی اداریه مگه) این پست، من هم سعی کردم اتفاقات رو جور دیگهای ببینم، البته اگه قابلیت دیده شدن از یک دیدگاه دیگه رو داشته باشن. خلاصه اینکه چسبید! فکر نمیکردم دربارهی یک روز عادی بتونم بنویسم.
اسم هزار کلمه که میاد بدنم لمس میشه. اما بعد از نوشتن اون پست احساس میکنم شدنی باشه. راستی، هزار کلمه یا هزار کاراکتر؟
مرسی بابت یک پست مفید دیگه
سلام
:) آره آدم بزرگی هزارکلمه رو که میبینه ترس برش میداره ولی وقتی شروع کنی نمیفهمی کی تموم شد و آخرش فکر آدم یه سکوت آرامشبخشی میکنه!
من اولا دقیقا برای همین هزارکلمههارو مینوشتم.
بعدش دیدم نوشتن “هر روزه” هزارکلمه، بهم میگه که خیلی هم دانشت از چیزای مختلف عمقی نیست. یا مثلا میدیدم یک موضوع چند روزه توی نوشتههام داره تکرار میشه و باید وقت بذارم مسئله رو حل کنم وگرنه همینجوریشم اذیت میشم و خودم نمیفهمم.
هزارکاراکتر نه، اگر با ورد مینویسی گوشه سمت چپ زده words اون بشه هزارتا
بهترین راهش اینه که قبلش یکم آدم کتاب بخونه یا یه اتفاقی رو توی ذهنش مرور کنه، حتی دیدی آدم یه مقاله، یه پست توی یجا میخونه ذهنش درگیر میشه؟ میتونی یه یسری مقالات رو پیداکنی که بچسبه خوندن و نوشتن ازش. اینجوری نفس آدم توی نوشتن ۱۰۰۰تا نمیگیره.
قربانت
البته برای کسانی که با کار روزنامهنگاری و مجلّهنگاری (به قول خارجستانیا ژورنالیسم) آشنایی دارن هزار کلمه تقریباً یه صفحه مجلّه میشه؛ پس خیلی هم چیز خاص یا زیادی نیست. :)
من بیشتر به چشم یادداشتهای روزانه و خاطرات بهش نگاه میکنم. (خارجستانیش چی چی میشد؟؟ آها! دِیلی ژورنال یا دایِری! =)) )
آره اینکه چیزی رو نمیفهمی رو تجربه کردم.
اتفاقا اینی که میگی خیلی راه خوبیه. فکر میکنم بشه درباره یک فیلم بخونم و بعد ازش بنویسم.