آدمها در مواجه با درد دو جورند، آنهایی که درد را از هرآنچه که درد نیست تشخیص میدهند و آنهایی که درد را تعمیم میدهند به کل زندگی. رنگ مشکی را برمیدارند و روی تمام رنگهای زندگی میکشند؛ کمکم خودشان هم سیاه میشوند. در این آشفته بازار تشخیص درد از غیر درد هنر است.
این صفحهی تمام مشکی میشود رنج.
رنج، دردی است که خودخواسته به درازا کشیده باشد.
درد بد نیست، قدت بلد میشود، درد میکشی. موفق میشوی یا تلاش میکنی ارزشت را بیشتر کنی، درد دارد.
رشد، درد دارد، فرآیند کند و گاهی کسلکننده است. اما درد مسیری میسازد برای بیشتر و بیشتر قد کشیدن. قد کشیدن افکار، عمیقتر شدن نوع نگاه.
ته ندارد.
بیژن الهی بیخود نگفته: من چاهی را تعلیم کردهام که به آبی نمیرسد ولی چه تاریکیِ زیبایی.
اما داستان رنج فرق دارد. بدتر از افسردگی است.
رنج خودخواسته مشکل ماست.
انتخاب بهتری نیست؟
۶ دیدگاه. Leave new
سلام
اممم
نمیدونم شایدم درست نباشه
ولی درد و رنج هرچیزی که باشه از جهل ما میاد
جهل به اینکه ماها همه رهگذریم
رهگذریم حتی زمانی که همسری انتخاب میکنیم
رهگذریم حتی زمانی که بچهای داریم
رهگذریم حتی …
آره فکر کنم اگر قبول کنیم که رهگذریم بیشتر مسائل حل بشه
ببخشید، مغزم مشغول بعضی مسائله و شاید نظر خوبی نبود
چون الان خودمم درگیر گذر از این موضوع شمام
آخه تاریخ تموم نمیشه تغییر نمیکنه
تاریخ و زمان فقط تکرار میشه
سلام
ممنون از وقتی که گذاشتی
منتهی با این جمله که زمان تکرار میشه مخالفم، من فکر می کنم وقتی از ۲۴نفر، هر کدوم یک ساعتشون رو به هر نحوی تلف کرده باشی با قتل چندان فرقی نداره، برای همین پست مربوطه رو نوشتم که نگاهم به زمان خطیه. وقتی از هر یک نفر پنج دقیقه وقت تلف بشه، توی سطح کلان، شاید برسه به زمان یک ادم شصتساله. یعنی چندان فرقی با ادمکشی نداره
امممم
آره درست میگید، منظورتون رو گرفتم.
ولی فکر کنم بد انتقال دادم
منظور از تکرار زمان یا تاریخ
یعنی ما درگیر چیزایی هستیم که قبلا بوده
و به همین نحو که پیش بره آینده هم درگیر همین چیزایی هست که ما هستیم
چطور میشه بعد کلی گذر زمان
هنوز ما نتونستیم مسئله کوچک پوشش رو درک کنیم و بفهمیم که چطور به شخصیتمون کمک کنیم؟ به آدمتر شدنمون(منظور چادر و حجاب نبود منظور خود ذهنیت پوشش بودش)
یا چطور میشه که هنوز سادهترین مسائل بین دو جنس مخالف رو اینقده بولد میدونیم؟
یا چطور میشه که اشتباهی رو برای چند نفر تکرار میکنیم؟ دقیقا همون اشتباه
…
[…] درد یا رنج […]
انتخاب بهتری هست.
من با درد فهمیدم که گاهی باید به عزیز ترینمان نه بگوییم تا وقت بیشتری برای پیش بردنِ قدم ها برای رسیدن به خواسته ها داشته باشیم.
درد با من فهمید که میتواند ٬به جای نازیبا دیدن، مفید قلمداد شود . و بیشتر با من ماند.
من با درد فهمیدم که همیشه ، هر چیزی مطابق میل ما نیست، و گاهی لازم است ناخوشایند ها را هم هر طور شده مطابق میلمان تصور کنیم تا خنده ای ناامیدی نشود گریه ای رویاها!
درد با من پی برد به بزرگیِ عمقش که چگونه مرا روشن ساخت با واقعیت های زندگی.
من با درد، شنیدم کلماتی که سوزناک بودن اما به خودم گفتم ثابت خواهم کرد که حقیقت ندارد.
درد به من گفت که من میتوانم بدون داشتن حمایت هایی که یک زن ۱۸ ساله لازم دارد _اما وجود ندارد_ هم پیش بروم.
من هر وقت درد میآید غمگینم. اما بعدش میفهمم که چقدر به من نیرو میدهد تا قوی تر باشم
درد هر وقت سراغ مرا میگیرد، شاداب است. چون میداند پزیرایش هستم.
این اول یک انتخاب نبود، بلکه اجبار بود. اما حالا منو درد رفاقت قوی با هم داریم.
الان هم همراه من کنار صندلی ایستاده است تا مطمئن بشود _مثل تمام اطمینان های که بهش دادم_ که از او خوب میگویم. او هم مثل من خسته است از بس غلط و به اشتباه شناخته شده. خسته نباشی، ای درد!
دلارامجان قشنگ بود
خیلی :) نگاهتون به درد، یه نگاه پخته بود
اینکه از ناحیهی امن میای بیرون
ممنونم