آدمیزاد یکجاهایی در زندگیاش یاد میگیرد تا خلوتش را با یکچیزی پر کند. حالا هر چیزی، آدمها، کتاب، موسیقی، جک. چیزی که اسمش را میگذارند کار مود علاقه، تفریح. چیزی که درکش نمیکنیم این است که همین خلوتها باقی زندگی را میسازند. گاهی باید اعتراف کرد که راحت از کنارش میگذریم. گلهی آدمها از تنهایی را نمیفهمم؛ بیشتر شبیه ترس مواجهشدن با خود است که تنهایی را زهرمار میکند (!) وگرنه تلخی هر تنهایی، آنقدرها هم زمخت و بدمزه نیست که تن به چیزهای پوچ دهیم.
۶ دیدگاه. Leave new
سحر عزیز
سلام
۱- امیدوارم سلامت و شاد باشید، همچنین امیدوارم ایام شیرین امتحانات را با موفقیت خیلی خیلی زیاد پشت سر بگذارید و همچنین امیدوارم این یادداشت تحت تاثیر این ایام الله نباشد. (شکلک نیش باز تا بنا گوش و نگاه به افقهای دور دست)
۲- نسلهای قبل تر از ما و شاید روزگاری خود ما، زمان راحتی داشتیم، زمانی که قرار نبود کاری کنیم و قرار نبود، اتفاقی هم بیفتد، قدیمتر ها چون چنین زمانهایی زیاد داشتند، احتمالاً بلد بودند که راحت بگیرند و راحت از این زمانها عبود کنند. اما حالا آنقدر دور و اطرافمان شلوغ است که اگر زمانی برسد که قرار نباشد کاری کنیم، مضطرب میشویم، باور نمیکنیم آدم میتواند وقتهایی هیچ کاری نکند، میتواند از آدمهای دیگر هم دور باشد، میتواند حتی فکر هم نکند. برای فرار هم به علاقه و سرگرمی پناه بردیم و در این اوقات اتفاقا در دورترین نقاط از خود مان هستیم.
۳- تنهایی را باید بچشیم تا یادم بیاید که چه طعمی داشته است، باید تجربه کنیم، نه از سر اجبار، بلکه با اختیار، به آن حد برسیم که فکر کنیم باید دست خودمان را بگیریم و از این دنیایی که دیگران برای ما ساختهاند، کمی فاصله داشته باشیم و آن وقت در مورد طعم تلخ یا شیرینش حرف بزنیم.
(می رود به سمت گوشی تا هماهنگی پارتی شبانه را انجام بدهد و پخش شکلکی عینک دودی با زنجبر طلا به دور گردن)
موفق باشید
پ.ن: باز هم کامنت ما از مطلب اصلی بیشتر شد که، روم سیا
حسینجان
سلام، دوران امتحانات پا برجاست همچنان ولی دیگه مرحلهی بیحسیه منه. حتی مسئولین دانشکده هم صداشون دراومده که من کی بالاخره فارغالتحصیل میشم
کامنتت منو یاد کتاب تسلیبخشیهای فلسفه انداخت، فکر میکنم توی همین تنهاییهاست که میفهمیم خیلی چیزایی که برای خودمون به عنوان ارزش انتخاب کردیم، وجود خارجی ندارن و از یه جای دیگه (جامعه، آدمها) بهمون تحمیل شدن.
یه بزرگی هم که اسمش یادم نیست میگفت:
Leave space in your life for doing nothing
حالا میفهمم چرا مترسک هارو شبیه آدما میسازن…. شاید ما آدما واقعا ترسناکیم….
توی تنهایی وقتی به خودمون فکر میکنیم میترسیم….ترس از اعتقادای جریحه دار شده …ترس از مرور خاطرات تلخ …ترس از هجوم فکرای عبث…ترس از مواجهه با حقیقت…ترس از آینده…..
البته همش احساسه….وقتی شخصیت محکمی داشته باشید احساسات تاثیر چندانی روتون نمیزارن!!!
عرفان اعتراف میکنم یه لحظه ترسیدم!
نظرت برام جالب بود
دروود سحرخاتون. :))
به نظرم لذت تنهایی مثل خوردن یه لیوان آبه وقتی که حس تشنگی بهت دست میده.
مثل گوش دادن به یه موزیک گوشنوازه ، وقتی که بعد از یک روز سخت ، حال انجام هیشکاری رو نداری.
مثل زیر بارون راه رفتنه وقتی که پاهات نمیایسته.
تنهایی یه موهبته ، واسه آدمهایی که با عُمق وجودشون آشنان.
:)) (گل)
موافقم