یک زمانی تمام دغدغهام کتابهای نخواندهام بود. به کتابخانه که نگاه میکردم، خواه ناخواه ندانستههایم را به رخم میکشید. به من یاد آور میشد که تو هنوز ذرهای هم نمیدانی. این احساس سرکوب کمکم رشد کرد، آنقدر بزرگ شد که تا دو سه ماه هیچ کتابی به آن اضافه نکردم. توهم زده بودم فکر میکردم با این کار کتابهای نخواندهام کم خواهد شد!
از طرفی هم فکر میکردم عزت نفسم خوب خواهد شد! چون فرصت پیدا میکنم تا فاصله بین دانستن و عمل کردن را کوتاه کنم.
دو سه ماهی به این منوال گذشت و سرم به کتابهایی که در کتابخانه بود گرم شد. ولی نتیجهاش کاملاً عکس بود. بجای آن که میزان مطالعهام بالا رود، پایین آمد. فکر میکردم همین است که میخوانم و بعد هم تمام و میروم سراغ کتاب بعدی.
ما آدمها گاهی اوقات فکر میکنیم اگر موضوعیای را ندانیم از پیشامدهایش هم در امانیم! در صورتی که اصلاً اینگونه نیست. ندانستن از خطرهای احتمالی آن موضوع کم نخواهد کرد.
بگذریم.
دیر یا زود فهمیدم که اینگونه نیست و کارم اشتباست! اولین شک حاصل از این اشتباه را در کتاب نسیمطالب با موضوع قوی سیاه خواندم. در آن پاراگراف نوشته شده بود:
کتابخانه شخصی ابزار پژوهش است نه زائدهای برای ارضای حس خودنمایی. ارزش کتابهای خوانده شده بسی کمتر از ارزش کتابهای نخوانده است. کتابخانه باید تا جایی که وضع مالی و وام مسکن، و در حال حاضر بازار فشردهٔ ملک، اجازه میدهد پر از کتابهایی باشد حاوی چیزهایی که نمیدانید. هر چه سن بالاتر میرود دانش ما بیشتر میشود و کتابهای بیشتری گرد میآیند، و شمار فزایندهای از کتابهای نخوانده در قفسهها ما را با نگاهی تهدیدآمیز مینگرند. درواقع هر چه بیشتر بدانید قفسه کتابهای ناخوانده بزرگ و بزرگتر میشود.
دومین شک حاصل از این اشتباه در حین یکی از متنهای شاهین کلانتری بهم وارد شد:
برخی از دوستانم که اهل یادگیری و مطالعه هستند حرفهای خندهداری میزنند. مثلاً میگویند کمتر کتاب میخرند، چون آنچه خریدهاند، نخواندهاند، میگویند کمتر کتاب میخوانند، چون به آنچه خواندهاند کامل عمل نکردهاند و میگویند فعلاً وارد فضاهای تازه نمیشوند چون بر فضای قبلی چیره نشدهاند. ظاهراً حرف قشنگیست و نشان از دغدغه نزدیککردن نظر به عمل و یافتن تمرکز بیشتر است. برخی هم استدلالهای شوپنهاور در جستار «در باب مطالعه» را سند میآورند که بله حضرت آرتور فرموده که مطالعه بیشاز اندازه از قدرت خود اندیشی میکاهد. اما اجازه بدهید بگویم بیراه میگویند. یکسره توجیه خنگی و کندی و کمکاری است که عملکردن را بهانهٔ نخواندن و کمخواندن میکنیم. وقتی میتوانی حرف از کمکردن فاصله نظر و عمل بزنی که مطالعۀ روزانۀ تو حداقل از ۶ ساعت در روز فراتر رفته باشد.
امثال نسیم طالب با ۶۰ ساعت مطالعه در هفته چنین غلطی نمیکنند که ما از کمکردن مطالعه به نفع عمل میگوییم.
دوست عزیز من، اگر در تبدیل عمل به نظر ناامید شدهای، علت ناتوانیات را در جای دیگری جستجو کن. اصلاً شاید چون کم میخوانی توان و فهم عملیکردن دانستههایت را نمییابی.
هیچ بهانهای برای فرار از مطالعه قابل توجیه نیست، حتی عملگرایی.
و حالا فهمیدههای من:
خیلی از عملنکردنها به خاطر این است که آن دانسته به نگرش تبدیل نشده. به نظرم نگرش ترکیب دانستهها و تجربههاست. و از طرفی هم قبول دارم که برخی نویسندگان آنقدر خوب مینویسند که لزومی ندارد در دنیای واقعی دقیقاً آن اتفاق را تجربه کنیم. گاهی این نوشتهها آنقدر واقعیاند که انگار حین خواندنش، داریم با آن زندگی میکنیم!
فهمیدم برای رسیدن به آن نگرش و قبولکردن آن گفته، باید آن حرف را دست کم از زبان نویسندههای دیگر هم بشنوم و با کتابهای بیشتری زندگی کنم. و این یعنی بازگشت به کتابخوانی بیشتر!
اصلاً چه کسی گفته که لزوماً کتابی که در دست داریم باید تمام شود تا سراغ کتاب دیگری برویم؟ اشتباه من همینجا بود. در طول یکروز، به شخصه نمیتوانم یک کتاب با یک موضوع خاص دنبال کنم. اگر تنوع داشته باشند، خلاقیت هم چاشنی آن خواهد شد. راحتتر میتوانم کتاب را هضم کنم.
فقط خواندن مهم نیست. هضم کلمات هم مهماند.
همواره اندیشیدن کاری است که انرژی زیاد و بیش از آن حوصله زیاد میطلبد. گاهی اوقات در حین انجام کاری هستم و انگار کسی در ذهنم قطعهای از یک کتاب را آهسته آهسته میخواند. اینجا دقیقاً زمانی است که عمیقاً به آن صدا و کلمات فکر میکنم. مدتی بود رد این صدا را میگرفتم که ببینم بیشتر در کجاها تکرار میشود.
شاید باورش برایتان سخت باشد اما بیشتر این صداها در صفهایی که میایستم، در حین پیادهروی، در اتوبوس یا مترو که ایستادهام، مدام در سرم میپیچند.
لزوماً این خواننده تمام کلمات را از یک کتاب نمیخواند. گاهی وسط طوفان فکریای که برایم درست کرده، یک جمله دیگر از کتابی دیگر میخواند و همین باعث میشود قدرت این طوفان فکری بیشتر و بیشتر شود. مطمئنم شما هم از این خواننده کتاب، در سرتان دارید! کجا بیشتر شروع به خواندن میکند؟
۶ دیدگاه. Leave new
خیلی عجیبه برام. اتفاقاتی که برام در حال افتادنه مصادف شده با خوندن یا دیدن همون اتفاقات برای افراد دیگه(البته ناهمزمان). یکیش همینه.
دو سه روز بود با خودم کلنجار میرفتم دو کتاب رو از نمایشگاه امسال بخرم اما اون چهارتا کتابی که تو صفِ نخونده ها بود مانع میشد و خب آخرشم نخریدم. احساس یک کار انجام نشده رو دارم که پیش نیاز کار بعدیه.
ولی خب از این دیدگاه بهش نگاه نکرده بودم. شاید باید اساسی مشکل رو حل کرد.
امیدوارم به نتیجه خوبی برسید :)
من یک موضوع را درست متوجه نشدم. اینکه آیا اضافهکردن کتابهای جدید به کتابخانهمان، زمانی که کلی کتاب نخوانده داریم، کار درستیست یا نه؟
و
در انتهای متن هم با وصف زیبای آن خواننده در ذهنتان به وجد آمدم :)
ولی تا به حال به داشتن همچون خوانندهای دقت نکرده بودم. اگر چنین خوانندهای در سرم باشد، فعلاً مشغول ترغیب من به خواندن و سردادن ندای “کتاب نخوندی امروز”مشغول است!
برای من اضافهکردنش جواب داده. نمیدونم شاید برای یکی دیگه جواب نده.
نمیدونم شایدم چون دخترم و عشق تنوع دارم این شکلی باشه! ولی اضافه کردنش با وجود کتابهای نخونده قبلی، منو هل میده تا بیشتر بخونم.
خواننده شما بیشتر منتقده :) ولی خوبه که داریدش.
سلام
راستش من خواننده ای توی سرم دارم که اهل مطالعه نیست، فقط آهنگ، اگر کاری انجام بدم که ذهنم کمتر کار بکشم، این خواننده ی محبوب دل ها وارد می شود، موقع رانندگی کردن خوارکه :)
گذشته از شوخی بعضی وقت ها کلمات توی سرم می چرخه و پشت سر هم داستان سرایی می شنوم (شنیدن که نمی شه گفت، شاید همون خوندن درست تر باشه) مخصوصا وقتی یک اتفاق می افته، مثلا وقتی که یه مرد روبروی من به زمین می خوره، همین شروع داستان خوانی ذهنی من با همین مطلع می شه.
سلااام
خیلی جالب بود! به خواننده فکر نکرده بودم :)