من با شاهرخ مسکوب تازه آشنا شده بودم. شاهنامهخوانی اش را شنیده بودم و حرفهایش عجیب به دل مینشست.
رسیدم به کتاب روزها در راه. این کتاب یادداشتهای روزانهی مسکوب در ۱۸ سال است. باور میکنید؟! این آدم ۱۸ سال یادداشت برداری کرده از روزگارش و هر چیزی که بر او گذشته و برایش مهم بوده.
دلتنگیهایش، حسدهایش، دوستداشتنها و انقلاب و…
اول کتاب اعتراف میکند که چند وقتی هم این نوشتهها به تعویق افتاد ولی باز از سر گرفت. خواندن حال و هوایش از انقلاب ( سال ۵۷) خواندنی است.
اینکه ۱۸ سال برای دل خودت بنویسی آنهم با صداقت و بیتکلف، کار سادهای نیست. میگوید با قصد انتشار ننوشتم؛ برای خودم نوشته بودم.
صبرش را دوست داشتم. تلاش کردم اتفاقهای روزمرهی زندگیم را کموبیش، شده در حد یک پاراگراف بنویسم.
به این رسیدهام که صادقبودن با خودم آنقدرها هم ساده نیست.
قبلا انقدر اتفاق در زندگیم نمیافتاد، یا اگر میافتاد توجهی نداشتم.
بعد از گوگل، Evernote صمیمیترین دوستِ من بوده، اینجاهم به کارم آمد.
بخشی از کتاب:
روزهای عمر در ما میگذرند بی آنکه دیده شوند، از بس همزاد همدیگرند، همه تکرار یک نوت و یک تصویر مکرر، که نه شنیدنی است و نه دیدنی، عبور شبحی بی صورت و صوت در مه، و آیندهای عکس برگردن گذشته و زمان حالی خالی، در میان روزهای کمی (گذرای ماندگار) اند زیرا طراحی و رنگی دارند که در خاطر مان نقش میبندند و ما از برکت وجود آنها از خلال پوستههای خاطره، منزلگاههای عمر را به یاد میآوریم، صاحب گذشته میشویم و از این راه به زمان حال خود -خوب یا بد- معنا میدهیم.
انقلاب دگرگونی ساخت یا بنیادهای اجتماعی است نه زیر و زبر شدن رفتار؛ و دموکراسی گذشته از هر چیز به اخلاق و رفتار یک ملت بستگی دارد.
با همه خودخواهی، وقتی به خودم نگاه میکنم، یک پارچه عذاب وجدانم، نه فقط به معنای اخلاقی کلمه، به هر دو معنا، اخلاقی و غیراخلاقی. (به شرط آنکه وجدان را بیشتر به معنای خود آگاهی در نظر آوریم) قول و فعل م یکی نیست. یک جور فکر میکنم و جور دیگر، عمل! مغز و دست با دل و زبانم یکی نیستند. من یک دروغ راست نما، یک جریان همیشه ناموفق راستی هستم، رودخانهای که به جای آبیاری خاک خودش، انگار هر دم باتلاقی زیر پاهایش دهان وامیکند.
کاش بتوان در پیری چیزی از سادگی کودکی را زنده نگهداشت. برای آدم بودن کمی ساده لوحی لازم است، یا کمی خوشباوری، برای زنده ماندن و تحمل زندگی
۲ دیدگاه. Leave new
سحر عزیز
سلام
۱- چقدر حال خوب داشت این یادداشت برای من. هر چند ته ماجرا کمی غم میشه پیدا کرد ولی حالم در کل خوب شد.
۲- از مسکوب چیزی نخواندم، با این یادداشت باید بخوانم.
۳- کاش بتوان در پیری چیزی از سادگی کودکی را زنده نگهداشت. کاش بتوان همیشه چیزی از سادگی کودکی را زنده نگهداشت.
موفق باشی
سلام حسینجان
مسکوب کتابش جالبه امیدوارم بخونی، دو جلده همین روزها در راه