آخرین فیلمی که قبل از Fight Club دیدم و خیلی بهم مزه داد و گذر زمان را احساس نکردم، فیلم راه شیری ( On the Milky Road) از امیرکوستوریتسا بود که مونیکا بلوچی هم در آن بازی کرده بود. فیلم را شاهین کلانتری عزیز داده بود، یکبار هم نشست و فیلم را برای نابلدی مثل من، باز کرد. چنان با علاقه از فیلم صحبت کرد که من بعد از آن صحبت دوباره آمدم فیلم را دیدم. از مونیکا بلوچی گفت، از سبک خاصِ امیر کوستوریتسا میگفت و اشاره میکرد که اگر فیلمهای امیرکوستوریتسا را ببینی قشنگ متوجه میشوی که سبک خاص خودش را دارد. یعنی اگر کارگردان فیلم را هم نشناسی، میفهمی که آن فیلم خودش است. البته از دهکدهی اختصاصی که دارد و چندین کارگردان به نام ایرانی را هم به آن دهکده دعوت کرده بود، اشاره کرد! خودِ امیر کوستوریتسا هم نقش اصلی فیلم را بازی میکند.
جدا از داستان فیلم و ترکیب عشق و جنگ، من صحنههای طبیعی و طبیعتی که در فیلم جاری بود را دوست داشتم. مثلا جایی که آن ظرف شیر (یا گالن شیر) سوراخ میشود، شیر در یک گودال جمع میشود و مار در آن گودال کوچک چنبره زده و تمام شیر را میخورد. یا زمان گلاویز شدن شخصیت اصلی فیلم با مار؛ که فکر میکند مار قصد جانِ او را دارد در حالی که به زنده ماندن او کمک میکند. حتی همین مار آخر ماجرا هم میآید تا جانِ مونیکا بلوچی را نجات دهد.
فیلم به شدت خاص و جالبی است؛ اصلا دوست ندارم ماجرای فیلم را لو بدهم اما من خیلی راحت وقت برای فیلمدیدن نمیگذارم. دست خودمم نیست خیلی اوقات سعی میکنم به عنوان یک تفریح خوب به آن نگاه کنم اما آنچنان که باید جایگاه ویژه و ثابتی در برنامهام نداشته. من حتی ۲۵۰ فیلم برتر را نمیدانستم. ولی همیشه و همیشه یک لیست از فیلمهای پیشنهادی دارم که هرجور شده بتوانم به آنها نگاه کنم.
این بارهم نشستم و فیلم Fight Club را دیدم. فیلم نسبتا طولانی که کلی دیالوگ جالب و قابل تامل دارد. این فیلم که برد پیت هم در آن بازی کرده، از روی رمان Fight Clubنوشتهی Chuck Palahniuk ساخته شده است.
از آن فیلمهایی است که کم اتفاق میافتد بفهمید آخر داستان چه اتفاقی خواهد افتاد یا صحنهی بعدی چیست. موقع دیدنش یاد چیز هایی مثل دنبالکردنهای گلهای میافتادم. من نقد کننده نیستم و سراسر وب پر است از تحلیل و نقد این فیلم. چیزهایی که نوشتم همگی برداشت شخصی است.
و بعضی اوقات یاد این میافتادم که همهی ما با خودمان حرف میزنیم، این سوال شاید بچهگانه برایم پیش میآمد: این “خودمان” چه شکلی است؟!!
و این جمله که شاید خیلی هم به فیلم و موضوعش ربطی نداشته باشد، برایم تداعی میشد (که نمیدانم از کیست): جهنم را برایم تصویر کردند، لحظه ی مرگ چیزی که می خواستیم بشویم با چیزی که هستیم روبرو شود.
یکی از صحنهها بود که خیلی دوستش داشتم، جایی که برد پیت روی فروشنده اسلحه میکشد و شروع میکند از کیف پول او اطلاعاتش را میخواند و میفهمد که او میخواسته دامپزشک شود اما انصراف داده بود. سارق اسحله به دست او را تهدید میکند که فقط ۶ هفته فرصت دارد تا خواستهی خودش را واقعیت ببخشد وگرنه آدرس خانه را دارند و او را خواهند کشت.
دیالوگهای جالب فیلم Fight Club
تو هنوز با خود دلخواهت دعوا میکنی بنابراین بعضی وقتها خود واقعیت هستی…اونا به اندازه تو شجاع نیستن که با خود دلخواهشون زندگی کنن … اونا با خودشون حرف میزنن، خودشون رو اون طوری که دلشون میخواد میبینن.
اگر قرار بود همین الان بمیری چه احساسی راجع به زندگیت داشتی؟
درسته ما مصرفکنندهایم، ماپیامد جانبی نگرانی از نحوه زندگی هستیم، قتل، جنایت و فقر…البته اینا به من ربطی ندارند، اون چیزهایی که به من مربوط میشن مجلههای معروفن. میخوام بگم که سعی کن هیچ وقت کامل نشی، از تمام و کمال بودن دست بردار.
وقتی آدمهای غریبه اینطور با آدم صاف و ساده حرف میزنن من روحیه میگیرم و جرات پیدا میکنم.
وقتی مردم فکر میکنن که واقعا دیگه داری میمیری به حرفات گوش میکنن، دیگه اینطور نیست که منتظر باشن تا نوبت حرفزدن خودشون برسه
۴ دیدگاه. Leave new
و این هفته هم فیلم روی راه شیری رو به تماشا نشستیم. فضای بی نظیر و خاص این فیلم و صحنه های سوررئال این فیلم، لحظاتی دیدنی و لذت بخشی بود. ممنون از معرفی این فیلم.
چقدرررررر خوشحال شدم که دیدین و خوشتون اومده
سلام.
۱. دیشب با خانومم به تماشای فیلم باشگاه دعوا نشستیم. خیلی خوب بود. لایه های پنهان فیلم هم جای بحث زیادی داره.
۲. بر حسب یک سرچ ساده در باب قانون مالکوم گلدول به اینجا رسیدم و از اون به بعد خواننده وبلاگ تون شده ام. وبلاگی صمیمی دارید.
پایدار باشید
سلام
۱-چقدر خوب که شما هم دیدین
۲-خوش اومدین، باعث افتخاره :)