شب کنکورم، یک خربزه به بزرگی یک هندونه آوردیم و شیرین شیرین خوردیم اما به دقیقه نکشید که عطسههای من شروع شد و این حساسیت بیغیرت به خربزه را فاکتور گرفته بودیم. تا ۴ صبح در حد مرگ عطسه میکردم اما بعدش ساکت شد. بدتر از من، مادر دوستم، صبحانه کلهپاچه داد و مغزش تا ساعت ۱۲ کار نمیکرد و به فکر جمعکردن انرژی برای هضم بود نه برای تستها. البته همهی اینهاهم نبود باز هم همان گند را میزدیم و خودمان هم میدانستیم. عربی را منفی زدم و به لطف داریوش بزرگی، از کل کنکور همان ۲۴سوال اول دیفرانسیل را میفهمیدم و چندتایی گراف و دینامیک.
بعد هم دانشکده شروع شد، اولش خوب بود ولی بعدش سرد شدم و به زور دوستان و استاد داره حذفت میکنه، سرکلاس بودم. تازه با بحث تفکر طراحی و اینجور گروهها آشنا شده بودم. بعد هم افتادم به یادگیری سخنرانی و مذاکره و اینجور کارها. این وسط هم لپتاب بود و ترجمهی کتاب و هزارجور کار دیگر که هنوز در زندگیام پیداست. بعد هم قانون مزخرف که میگفت برای مهاجرت به هر کشوری به عنوان نیروی کار به حداقل لیسانس نیاز است. بعضی کارها مثل طلاگرفتن آفتابه میماند و سختی داستان اینجاست که خیلی از آفتابهها را از دور شکل جام میبینی و نزدیک که میشوی تازه دوهزاریت میافتد. دانشگاه رفتن هم از همان آفتابههای شیک است. خودش چندان مهم نیست ولی آدمی که تو با آن میشوی خیلی مهم است. دوران دانشجویی بهترین دوران برای تستکردن همین است که بدانی روی چی میخواهی با تلاشت، طلا بکشی و بشود دغدغهات. بهترین دوران برای پیداکردن سوالهای خوب است که باقی زندگی را صرف جواب پیداکردنش کرد. خیلی از آدمها، کم یا زیاد، در این راه هم مسیر میشوند، آنهایی که زلالاند میمانند و باقی هم یک سایه از آنها میماند کف این مسیر. چندان مهم نیست. آدم اگر میخواهد خطاهایش را پیدا کند باید شروع کند یک چیزی بسازد. مدام تحلیلکردن و نشخوارکردن فکر، راه به جایی نمیبرد. این دوران برای همان غلط کردنهاست و پیداکردنها. برای این است که بفهمیم تمام کار، جمعکردن آفتابههای طلایی و آدمهایی با این جنس نیست. یک چیز با ارزشتر باید پیدا کرد.
توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)
۴ دیدگاه. Leave new
سلام خانم شاکر و دیگر دوستان.
به نظر خودم مدرک دانشگاهی برام ارزش خاصی نداشت ولی مسیر هایی رو باهاش روبه رو شدم که ممکن بود اگر وارد دانشگاه نمیشدم هرگز باهاش مواجه نشم.
ممنونم از بلاگ خوبتون
سلام
منم باهاش مخالف نیستم؛ با صرفا دانشگاه رفتن مخالفم. توی ۱۲موضوع برای ۲۰سالگی به بعد مفصل بحث کردیم :)
ممنونم از وقتی که گذاشتین
سلام سحر خانوم.
من الان پشت کنکوری که نه قهر کنکوریم
و واقعا الان نمی دونم دانشگاه برم یا نه
به هر حال به نظرم سوای حرف شما تنها مزیت دانشگاه، گرفتن مدرک برای جنبه اجتماعی اونه با اینکه الان بگی من لیسانس دارم میگن دکتراشم بیکاره اما گاهی اوقات اگر همین لیسانسم نداشته باشی کارت شونصدتا گره می خوره و منم سر این آینده بینی موندم دانشگاه برم یا نه؟
پ.ن : وبلاگ تون رو دنبال می کنم خیلی مطالب جالبی دارید.
پاینده باشید
سلام محمد
من خودم دانشگاه رفتم نمیتونم به کسی بگم نره، منتهی اعتقاد دارم اینها خودشون مهم نیستن، آدمی که باهاشون میشی مهمه. صرفا رفتن دانشگاه برام همون آفتابه طلاست