بهترین لذتها و خوردنیها و دنجترین جاها را باید با کتابخواندن همراه کرد تا دست کم یادمان برود که چه کشیدیم در سیستم آموزشی برای خواندن و بفهمیم که این خواندن و سواد داشتن با آن خواندن و حماقت و توهم سواد داشتن فرق دارد.
در این بین تلخیاش گم شود در شیرینی آن لحظه. شرطی شویم به اینکه خواندن حس خوب میآفریند و اگر غمی هم ایجاد میکند، غم فهم است و دردش شیرین. درد رشد عضلات فکری است.
یا کمک کند اگر این زخم جایی هم سرباز کرد، بتوان مرهمی روی آن گذاشت.
یاد بگیریم که سوادفکری را در هیچ مدرسهای یادمان نخواهند داد. سوادفکری حاصل فکرکردنهای درست و زل زدن به دیوار بعد از خواندن یک کتاب مفصل است تا عمق دهد به جهانبینیت. همان کتابهایی که بعد از آن DNA نگاهت عوض میشود. این عوضشدن حاصل هضمکردن خواندههاست. فهم فهمیدههاست. هضمکردنش را باید آموخت.
پیادهروی طولانی، دوشگرفتن، رقص، زل زدن به حرکت مورچهها! یا انجام کارهایی که کسالت میخوانیاش مثل اتوکردن لباس، ظرفشستن کمک میکند به هضم خواندهها. یا به قول همین آستین کلئون، یاد بگیریم خستگی در کردنمان حاصل داشته باشد.
بالاخره این خواندهها از یکجایی باید بیرون بزند. چه بهتر که عادت کنیم به نوشتن و یاد دادن همین خواندهها. عادت کنیم که اگر چیزی یاد گرفتیم، یادش دهیم. چه به خودمان، چه به دیگران.
به خودمان؟ بله.
آقای شاهین کلانتری، دیروزی یک کتابی داد دستم که خبر از عادتی ساده برای توسعۀ فردی میداد. بین کتاب جایی اشاره شد به ضبط صدا. با همین ضبط صدای خودمان، میتوان از یادگرفتههایمان آموخت. آنها را شکافت. بازبینی کرد. کجفهمی را پیدا کرد. دوباره آموخت. (آنقدر این کتاب برایم جالب بود که حتما در موردش خواهم نوشت.)
صحبتم سکته کرد. کجا بودیم؟ آهان.
بحث اینجاست که باید خواندهای باشد تا هضمی صورت گیرد. و اگر نباشد تنها تثبیت حماقتهای قبلی است نه یادگیری.
چیزی که امروزه بیشتر توجهم را جلب میکند این است که آدمها چرا به چاقی ظاهر و جسم خودشان حساسیت نشان میدهند اما نگاهی به چاقی ذهنشان نمیکنند؟
مطالب تکهپاره از «گرام»ها به خورد ذهن میدهند و توقع دارند آخر سر در ذهنشان برای سوالاتشان پاسخ قابل اتکاتری بیابد.
قطعه مطالبی که از در و دیوار میخوانیم یا جمله قصارها و تکه کتابها که نگاهمان به آنها میافتند، تنها قلابهایی هستند تا دانستهها و تجربیات عمیق گذشته مارا بیرون بکشند. یادمان بیاورند که چه بودیم و حالا چه هستیم. چه فکری میکردیم و حالا چه فکری میکنیم.
دانستۀ درست و حسابی قبلی که نباشد، این قلابها تنها تلهای است برای به دامانداختن ما.
کتاب خوب، استاد خوب، هنر ایجاد کردن سوال را میداند.
اصلا آدمهارا باید از نوع سوالاتشان شناخت. همین سوالات است که دغدغههای درونی آدمها را –مخصوصا وقتی تنها میشوند را- فاش میکند.
آدمی هم که سوالی ندارد تا جوابش را پیدا کند، تکلیفش با همه چیز مشخص است. حتی بهر تماشا هم آفریده نشده.
سوالهای خوب، جوانههایی سبزند که مراقبتکردن از آنها و دنبال جوابشان رفتن، رشدشان میدهد و در آخر درختی میسازد توانمند که نه تنها پاسخ سوال اولی را بدهد بلکه کمک کند سوالهای با معناتری حاصل یابد و در این بین جوابهایی عمیقتر.
کسی که کتاب مینویسد مطمئنا تلاش داشته جواب سوال یا سوالاتی را بدهد. و چه بهتر که تلاش داشته سوالاتی برای کیفیت بخشیدن به زندگی را خلق کند.
پیداکردن سلیقه کتابخوانی
کتابهای خوب را بشناسیم. کتابهای خوب لزوما همانهایی نیستند که همه میخوانند. بعضی جاها سلیقه است. مثلا به شخصه علاقه زیادی به کتاب «نامه به سیمین» از ابراهیم گلستان دارم و گاهی از آن انقدر در کانال گذاشتهام که شاید کلافه کردم دنبال کنندهها را. (پوزش :) )
ممکن است همین کتاب، به سلیقه شخصی دیگر خوش نیاید.
پیداکردن سلیقه در کتابخوانی هم با نشستن و منتظر ماندن شکل نمیگیرد. باید خواند و کتابهای زیادی را ورق زد. نظرات زیادی را شنید. همۀ اینها در کنار هم، رفتهرفته به پیداکردن سلیقه کمک میکند.
اصلا در بین خواندن بعضی کتابها باید رهاکردن را آموخت. این که بینش اگر چیزی به ذهنت رسید، شکارش کنی و موکول نکنی. خیلی از کتابها را هم باید همان صفحات اول خواند و رها کرد. شاید الان در حد فهم من نیست باید بعدا بخوانمش یا به هرحال جوری است که باید کنار گذاشته شود. بگذار سرک بکشم به یکی دیگر. شاید این یکی توشهای داشته باشد وفق حال و اوضاع امروزم.
درک کنیم که تخته گاز خواندن برخی کتابها میسر نیست.
اعتقاد هم ندارم که کتابی را باید یکسره خواند و تمام کرد. اینهایی که میگویند در هفته سه کتاب میخوانم و فلان، برایم اثر نکرده. داستانی باشد میشود. ولی کتابهای غیر داستانی سخت جلو میروند.
مثلا شروع کردم به رونویسی از کتاب قوی سیاه از نسیم طالب. قبلا یک دور خواندمش. از همان کتابهایی بوده که قبل آدمی با بعدش فرق دارد. هر جوره حساب کنید با دانش الان من نمیشود این کتاب را یک هفته تمام کرد. تبصره تندخوانی (همین نتیجههای یهویی که فریاد میزنند) را هم بگذاری کنارش، باز نمیشود. حرف زیاد میزنند اما مهم تجربههای آدم است و مهمتر درسی که از تجربه میتوان گرفت. و همین تجربه ناچیز گفته که اگر کتاب 400 صفحهای را که حرف برای گفتن زیاد دارد یک هفته تمام کنم، یک چیزی این وسط میلنگد. هضمکردن یک هفتهایاش برایم سخت است. (و مطمئنا در مورد کتاب قوی سیاه نشدنی.)
جان کلام
این خواندن خوردهپارهها، عمق نمیدهد، درد دعوا نمیکند، سوالی ایجاد نمیکند که ارزش داشته باشد باقی عمر را صرف پیداکردن جوابش کرد. تنها چاقی بیهوده ذهن را ایجاد میکنند!
باید کتاب خواند و از آن مهمتر آدمهای باارزش را خواند و پیگیری کرد. مدل ساخت.
و در پایان، یاد بگیریم که بهترین لحظات و مکانها را با کتابخواندن زیبا کرد. برکت ببخشیم به زندگی و لحظات با کتابخواندن.
۱۰ دیدگاه. Leave new
سلام سحرِ عزیزم
متن فوق العاده ای بود و راهکارهای که عجیب موثر هستند.کاملا موافقم، بعضی از کتابها را مانند یک نوشیدنی گوارا باید جرعه جرعه نوشید.و مدتها با آنها زندگی کرد.
نکات این متن را بارها خواندم و کیف کردم.
سلام سارا جان
چقدر خوشحال شدم اسمت رو اینجا دیدم.
ممنونم :)
سلام
سال نو رو خدمت شما تبریک عرض می کنم
این اولین مطلب بود که از شما خوندم و خیلی به دلم نشست
خصوصا این جمله متنبه کننده: «باید خواندهای باشد تا هضمی صورت گیرد. و اگر نباشد تنها تثبیت حماقتهای قبلی است نه یادگیری»
و سوالی که بعد از آن پرسیدید: «چیزی که امروزه بیشتر توجهم را جلب میکند این است که آدمها چرا به چاقی ظاهر و جسم خودشان حساسیت نشان میدهند اما نگاهی به چاقی ذهنشان نمیکنند؟»
به نظرم پاسخ آن «مٌد» باشد. امری که وجه علمی ترش شاید «گفتمان غالب فرهنگی» نام بگیرد. آنچه که در حال حاضر، فرهنگ ما را تحت تاثیر خود قرار داده و بزرگ و کوچک را به پیروی از خود می خواند، توجه به ظاهر و امور مادی است. به همین خاطر، توجه به ذهن و شخصیت درونی انسان ها (در صورت وجود) امری دست چندمی است. گاهی اوقات وضعیت بدتر هم می شود و سنجش ذهنی و شخصیت درونی را هم با وزنه ی ظاهر شخص می سنجند.
برای اولین پیام، بیش از این اطاله کلام نمی کنم
آرزومند سالی پر از مطالعه، تفکر و نوشتن برای شما
سلام
ممنونم. سال نوی شما هم مبارک.
قبلش عذرخواهی میکنم بابت دیرجواب دادنم و خیلی خوشحالم که گذرتون به اینجا افتاده.
با شما موافقم، مد چیزیه که بیشتر ماهارو درگیر خودش میکنه. شاید برای خروج ازش یه تصمیم آگاهانه لازمه و حرکتکردن در خلاف جهت آب!
منتظر نظرات خوب شما هستیم.
ممنون.
شاد باشید.
خانم شاکر عزیز
سلام
۱- سال نو به شما و خانواده شما مبارک باشه، برای شما آرزوی سلامتی، موفقیت و شادی نه تنها برای سال جدید بلکه برای همیشه دارم.
۲- در مورد “پیدا کردن سلیقه کتاب خوانی” چند نکته به ذهنم میرسه که خدمت شما عرض میکنم، شاید کمک کننده بود، هر چند که توجه شما به این موضوع هم جالب هست:
اول: به شخصه (و در بیشتر مواقع) از خواندن کتاب های معروف خوشم نیامده، هر کسی سلیقهای داره و البته قالب فکری که شاید کتاب معروف در قالب تن ذهن خواننده زار بزنه. گاهی احساس کردهام که برخی فقط تحت تاثیر اسم یک نویسنده، کتابش را پیشنهاد میدهند و تا جایی که ممکن بوده، سعی کردم، تحت تاثیر نباشم.
دوم: یک روز یک مشتری از من کتابهای “گروس عبدالملکیان” را خواست، جای کتاب های گروس را به او نشان دادم، خوب یادم هست که کتاب “سطرها در تاریکی جا عوض میکنند” را برداشت و رو به من گفت: این کتاب خوبیه. کمی من و من کردم و در نهایت حرف دلم رو زدم، من از این کتاب خوشم نمیاومد، بارها شده بود که دست بگیرم و سعی کنم بخونم ولی نشده بود، جذب نکرده بود، برای همین کنارش گذاشته بودم، این رو که به اون مشتری گفتم، کلی تعجب کرد، کتاب رو باز کرد و یک شعر رو خوند، چقدر خوب بود! بعد از اون یه چیز خیلی ظریف رو درک کردم، بذارم اون کسی که با موضوع ارتباط برقرار کرده، برام توضیح بده، برام معرفی کنه و گاهی از دید شیفته به سمت یک کتاب (یا حتی یه موضوع) بریم، لذتش برای ما هم بیشتر خواهد. (البته بند اول و دوم با هم متضاد نیستند، حواسمون باشه).
۳- هر کسی شیوه مطالعه خاص خودش را دارد، مثلاً من حتما زمزمه میکنم، موقع خواندن صفحات دیجیتالی حتماً از موس کمک میگیرم و اگر کتاب کاغذی باشد با یک ماژیک بخشهای مهماش را های لایت میکنم، اگر کتاب امانت باشه یا دلم نیاد که خط خطیاش کنم، یادداشت برداری میکنم. سرعت هم بخشی از این عادت کتاب خوانی است، کسی کتابی رو با سرعت میخوانه و میفهمه و البته کسی هم کتابی رو مثل من قطره قطره میخوره.
۴- وقتی به عنوان کتاب آقای “کلانتری” نگاه میکنم، از اینکه یادداشت و نظر طولانی مینویسم، کمتر خجالت میکشم، پیشنهاد ضبط صدا باعث شده که امسال در لیست کتابهایی که باید مطالعه شوند، کتاب ایشان هم جای داده شود.
۵- “تثبیت حماقت” را خوب گفتید، پناه میبرم به خدا از این بلا.
۶- تعبیر “کتاب خوب باید بتواند برای خواننده بیشتر از جواب، سوال ایجاد کند” (یا چیزی در همین مضمون) را از “رضا امیرخانی” و در توضیح کتاب “بیوتن” شنیده بودم، البته ایشان در باب یک کتاب داستانی این حرف را زده بودند اما به نظرم برای این هم نمیشود قانون کلی در نظر گرفت، کتاب خوب و تعریف آن هم شاید برای هر فرد تفاوت کند، به قول عزیزی، اول خودت را بشناس، اهدافت را تعریف کن و سپس خوب و بد روزگار را میتوانی پیدا کنی، همان عزیز البته اضافه کرد که همین دو جمله، کار یک عمر تلاش و دویدن و نرسیدن است (در اهمیت خودشناسی بود).
۷- در نهایت به نظرم برای رسیدن به کتابهای خوب، باید کتابهای خوبی که مطالعه کردهایم را معرفی کنیم. همین کاری که شما کردید، لابلای نوشته و نامحسوس بیشتر میچسبد.والا
موفق باشید و پیروز
سلام آقای قربانیجان
۱-یه دنیا ممنون، انشاالله سال خوبی هم برای شما و خانواده محترمتون باشه وهمچنین امیدوارم توی سال جدید فرصت کنیم بیشتر از نظراتتون استفاده کنیم. واقعا کامنتهاتون بهم خیلی کمک میکنه و ایده میده. مخصوصا توی این کامنتتون که اشاره کردید معرفی کتاب توی خلال صحبتها بیشتر میچسبه. والا یه مدته هی فکر میکردم و اسمش یا عبارتی که بشه روش گذاشت رو یادم نمیومد که چرا من کتاب رو مستقیما معرفی نمیکنم و این حرفتون جرقهای بود که بگم بله خودم به شخصه به این اعتقاد دارم که توی جامعه ما انقدر بد تبلیغات انجام شده که تبلیغات رو یه “اخ” میدونیم. اگر کتابی هم معرفی کنم حتما سعی میکنم بگم کدوم بخش از دغدغههای زندگیم بهش مربوطه.
۲-باهاتون موافقم به قول شما “قالب فکری” هر شخصی فرق میکنه و چقدر خوب این موضوع رو بیان کردید. یه مثال شخصی بزنم، از کتابهای برایان تریسی خیلی خوشم نمیاد! و این خوش نیومدنه نتیجه خوندن چندین کتاب بوده و هست ولی من تحت تاثیر قرار نگرفتم حالا شوربختانه یا خوشبختانه!
۳-چه عالی! یعنی سلیقه مطالعه هم داریم! تاحالا بهش توجه نکرده بودم.
۴-آره کتاب جالبیه. بنظرم رفته رفته از هر کتابی آدم یه ایدهای براش میمونه و این کتاب همین ایده که اشاره کردید رو برام بجا گذاشت. ولی مطمئنا کتاب با ارزشیه و هر کسی بسته به سلیقش یجایی از این کتاب به دلش میشینه.
۶-ممنون از کتابی که معرفی کردید. یه سوال: از کجا یادتون میمونه که چی رو کجا خوندید؟! :) آقای مرادی، استاد شعبانعلی و همچنین خیلی از دوستان دیگه انقدر روی قضیۀ کپی رایتینگ تاکید کردند که دیگه برام دیفالت شده ولی واقعا بعضی وقتها یادم نمیمونه جملهای که میارم از خودمه یا دیگران. مثلا توی وبلاگنویسی اشاره کردم “سکوت گاهی دروغ محسوب میشود” واقعا اونموقع نمیدونستم این رو از ابراهیم گلستان شنیدم تا اینکه دیروز یه پست توی اینستا گذاشتم و یادم افتاد! و چقدر دلگیر شدم.
شاد باشید.
خانم شاکر عزیز
سلام
ممنون که به نظرات بنده لطف دارید و این انرژی گرفتن برای بنده هم وجود داره، این کامنت رو مشخصاً برای اون بخش از گفته شما دارم قرار میدم که فرمودید: از کجا یادتون میمونه که چی رو کجا خوندید؟! این اولین باری نیست که این حرف رو در مورد حافظه من به من میزنن و یک زمانهایی برام جالب و بعد که متوجه موضوع شدم برای دیگران هم بیان میکنم تا شاید چیزی به فرضیات بامزهی ذهنم اضافه بشه.
حقیقت ماجرا اینه که من یک انسان فوق العاده فراموش کاری هستم، یعنی اگر در این مورد از همسرم سوال بفرمائید به راحتی یک مجلس روضه رو با فراموشی من به گریه خواهد انداخت، از این فراموشی، فراوان داستان داریم، خوب چه ربطی داشت؟ ربطش این هست که بخش بزرگی از خواندهها و طبیعتا ارتباطات آن ها با هم در ذهن بنده عملا کلین هستند و چیزی به خاطر نمیآرم، خوب پس چطوری شما و برخی از دوستانم از من این سوال را میپرسند: چطوری یادته؟ موضوع ساده تر از این حرفهاست، من میزان کمی از خواندهها و اتفاقات رو به یاد میارم و همیشه از همین میزان قلیل استفاده میکنم. همین میزان کم هم این طور خاطرم مونده دارای نقاط مرتبط هستند، مثلاً تمام کسانی که شادیشون با غمهای رسمی مرتبط هست، تولد تمام کسانی که در روز ۱۴ خرداد به دنیا اومدن رو به خاطر دارم، فقط به همین دلیل. :)) یه توضیح خیلی حرفهای و فنی نداره ولی جنبه با مزه اتفاق باعث میشه به خاطر بمونه، برای من جنبه با مزه یک اتفاق، داستان یا رویداد باعث به خاطر سپاریش میشه و ممکنه برای فرد دیگه ای این جنبه متفاوت باشه و صد البته این موضوع یه توضیح علمی هم پشتش داره که من فعلا چون یادم نمیاد اسمش چیه بهش اشاره نمیکنم :)) کم و بیش ذهن همه این طور کار میکنه منتها نحوه استفاده از این محفوظات بامزه هم باعث موفقیت یا عدم موفقیت ما آدم ها هست.
نمی دونم تونستم مفهوم رو منتقل کنم یا موضوع رو بیشتر باز کنیم؟
موفق باشید
سلام آقای قربانی.
قبلش عذرخواهی میکنم از اینکه دیرجواب دادم.
:) چه خوب تولدهارو حفظ میکنید! :)
ممنون از اینکه تجربتون رو گفتید. فکر کنم به این روش میگن hook. (اگر اشتباه نکنم)
جالب بود.
کاملا فهمیدم. سعی میکنم موقع خوندن ازش استفاده کنم.
شاد باشین.
با سلام، نوشته جالبی بود!
فقط میتونم بپرسم اسم اون کتابی که بهش اشاره کردید چیه؟
سلام
کتاب چرا باید زیادتر حرف بزنیم؟ از آقای شاهین کلانتری است.
کتاب قوی سیاه هم کتابی پیرامون اندیشهورزی ریسک است و بیشتر حرف از غیرمنتظرههایی که پیامدهای سنگین دارد میزند.
شاد باشید.