میدانی خیلی اوقات فکر میکنم این حالخرابیهای بعد از موفقیت چیست؟! عجیب است نه؟ بعد از اینکه به موفقیتی که چشمت را مدتها به آن دوختهای برسی و بجای آنکه خوشحال باشی، زانو غم بغل کنی! برای من هم این اتفاق تراژدی با طنز تلخی است.
بیشتر که فکر کردم فهمیدم خیلی چیزها از جنس هدف نیستند بلکه از جنس مسیرند. وقتی کلمۀ هدف میآید انگار کل خوشحالی در رسیدن به آن هدف انباشته میگردد و باقیاش همه انتظار و تلاش برای رسیدن به آن هدف است. اگر واژهها یاریام کنند میتوانم بگویم اینجا «هدف» بیشتر معنای «مقصد» میدهد. کل راه در حال تلاشی تا به مقصد برسی و وقتی میرسی میبینی آن چیزی نبوده که در فکرت آنقدر بزرگش کردی و برایش تلاش کردی.
دلت میسوزد برای تمام آن وقت گذاشتنها و از مهمونیها و… زدنهایت!
نمیتوان اینها را قانون طبیعت دانست. میدانم که هر چیزی هزینهای دارد اما این را هم با تمام وجودم تجربه کردهام که بیش از حد هزینهدادن، باعث این حال خرابیهای بعد از موفقیت است.
خوب است آدم قبل از این که راه بیافتد و برنامه بریزد، یکجا درست و درمون بنشیند و به هزینههایی که بابت خواستهاش باید بپردازد فکر کند.
چه راهحلی به ذهنم خطور کرده؟
فهمیدهام که بسیاری از همین ارزشها و هدفها و آرزوها از جنس مسیرند نه مقصد.
مثلا چی؟ مثلا تحصیلات یا یادگیری زبان انگلیسی.
مدارک را یکی پس از دیگری میگیریم و جلو میرویم. بالاخره مدارک یکجایی (شاید تافل شاید آیلتس و…) تمام شود اما آیا یادگیری زبان تمام شده؟
فرض کنید مدرک را گرفتیم. آیا خوشحالیم؟ شاید یک مدت خوشحال باشیم ولی بعد از مدتی دوامی نخواهد داشت یا اگر رو راست باشیم از خودمان میپرسیم که چه؟!
برای جذابتر شدنش و جلوگیری از این حال خرابی باید چه کرد؟
بنظرم وقتی که فهمیدیم خیلی چیزها از جنس مسیرند یاد میگیریم وقتی هم در مسیر هستیم لذت ببریم حتی از چیزهای کوچک. و هدفهای بین راهی (مثل ترم پاسکردن!) قرار دارند تا شوق طیکردن مسیر چندین برابر شود.
وقتی بفهمی با چیزی از جنس مسیر مواجهی، تمام تلاشت را میکنی تا بیراهه نروی. خوب میفهمی که یکجاهایی جای ایستادن نیست (مثل سربالاییها). و یا جاهایی دنج در این مسیر وجود دارند که بتوانی بزنی کنار جاده و نفسی تازه کنی.
دیگر تمام هم و غمات نمیشود رسیدن به مقصد. یاد میگیری که همیشه نباید با سرعت گذشت وگرنه فرصت تماشاکردن منظرهها را از دست خواهی داد، یاد میگیری کمالگرایی را کمی کنار بگذاری و از نصفه و نیمهها هم لذت ببری.
خوب میفهمی که بعضی هدفها و ارزشها مانند کلبههای بین راهیاند. اینها تنها برای این است که بزنی کنار جاده و نفسی تازه کنی یا چایی یا سیگاری بکشی!
دیگر انتخاب با توست که در این مسیر تا کجاها و با چه کسانی پیش بروی.
بعضی از مسیرها را تا پایان عمر باید رفت و بعضیها را باید نصفه و نیمه کنار گذاشت. بعضی از مسیرها را هم باید دور زد و بعضیها را هم باید از اول پیمود.
در حین مسیر هم باید حواس آدم به اطرافیان و کسانی که به عنوان همسفر انتخاب میکند باشد. خیلیها در این مسیرها راهزن امیدند. و خیلیها هم مشوق. خیلیها آدم را به بیراهه میکشانند و خیلیها هم از بیراهه رفتن نجاتمان میدهند.
از این مسیرها در زندگیام زیادند. مثلا اکثر یادگیریها از جنس مسیرند نه مقصد. مثل نویسندگی، برنامهنویسی، نقشهبرداربودن و….
امیدوارم مسیرتان همیشه سبز و سربالاییهایش کند باشد.
۱ دیدگاه. Leave new
سلام
به نظر می رسه این قانون مسیر برای کل زندگی آدم صادق باشه، مرگ هم هدف نیست، ته هست ولی هدف نیست، همین مسیر رفتن را لذت ببریم (این را خوب گفتی).