پینوشت: قبلا هم در مورد آقای فرنودیان نوشته بودم. این هم نوشتۀ دیگر از ایشان است که دیدم خیلی بی ربط به بحث روز ۴ام چالش سیروزۀ نویسندگی و نوشته ام نیست.
اصل نوشته:
۱. یک کتابی دارد آقای مالکوم گلدوِل به نام Outliers. فارسی خالصش میشود “دادههای پرت” ولی یک مختصر گوگلی که بنده کردم یک سری ترجمه نشان داد مثل “خارقالعادگان”، “چگونه نخبهها نخبه میشوند”، “از ما بهتران” (!)، “تافتههای جدابافته”، و “غیرمعمولیها”. ترجمه ایدهآل من میشد “نوادر”. حالا بگذریم. میرود آقای گلدول یک سری آدم را که به مراتب بالا رسیدهاند، پیدا میکند و یک سری تحقیقات علمی را هم بررسی میکند و میگردد به دنبال چرایی داستان. یک بخشی دارد آن وسط آقای گلدول که میگوید مثلا گروه بیتلز را ببینید، از پانزده سالگیشان که گروه را تشکیل دادند، تا برسند به نقطه اوج، یک چیزی حدود دههزار ساعت تمرین مستمر داشتند. چند مثال دیگر را هم بررسی میکند و خلاصه به این نتیجه میرسد که برای نخبه شدن، دههزار ساعت کار مداوم لازم است.
۲. “قانون دههزار ساعت مالکوم گلدول” به دهان مینشست و بر زبان میچرخید و سریع تبدیل شد به یک اصل جهانشمول. شخصا حداقل دو نفر را دیدم که حساب و کتاب میکردند که تا پنج سال دیگر در کارشان استاد خواهند شد چون دههزار ساعتشان پر میشود. از آن طرف داستان ولی فریاد اساتید تمرین و پرورش و سایر محققین که مدتها بود از آقای گلدول و استفاده بیچفت و بستش از تحقیقات علمی دل خوشی نداشتند بلند شد که دههزار ساعت یعنی چه؟ پس کیفیت تمرین و آموزش و استاد چه میشود؟ مگر میشود روی نبوغ و پشتکار ساعت گذاشت؟ مخصوصا آقای اندِرز اریکسون که خودش سال گذشته کتاب اوج (Peak) را منتشر کرد و قانون دههزار ساعت بر اساس مقالات علمی ایشان بود، به شدت منتقد آقای گلدول بود. آقای گلدول سال گذشته مصاحبهای کرد که (نقل به مضمون) “من متاسفم که خوانندگانم دههزار ساعتِ نوشته شده را تبدیل به قانون کردند، ولی قصد من در آن بخش کتاب اصلا این نبود که نبوغ را ساعت بزنم. نکتهام این بود که پرورش یک نابغه سالهای متمادی کار میبرد و مستلزم فداکاریهای زیادی از طرف خود شخص و خانواده و جامعهاش است. منظور این بود که اگر فرزند نابغه میخواهید، دههزار ساعت از زندگی او که میتواند صرف بازی شود میزنید و از زندگی خودتان و معلمهایش و خیلیهای دیگر، و این هزینه کمی نیست و ایثار زیادی میطلبد.”
۳. این حرفها دیشب یادم آمد که در مراسم مرحوم دکتر مریم میرزاخانی در دانشگاه جورج واشنگتن نشسته بودم. دکتر محمودیان، استاد عزیز ریاضی یکِ ما که عمرش دراز باد، تعریف میکرد که چطور تابستانها در شریف دورهای برگزار میکردند برای دبیرستانیهای نخبه و مریم و البته دکتر رویا بهشتی را در این دورهها دیدند و از همان اول پی به استعدادشان بردند. گفتند که چطور آقای نیوشا دبیر هندسه مریم و رویا در تماس با دکتر محمودیان بودند و در فکر پرورش ذهن این دو نخبه. بعد صحبت از پیگیری و پشتکار این دو نفر کردند و چطور هر دو تقاضا کرده بودند که هر طور شده، اگر بشود، یک سال زودتر در المپیاد ریاضی شرکت کنند. دکتر کرمزاده از دانشگاه اهواز که مسوول المپیاد ریاضی بودند گفتند که مریم آن سال المپیاد گفته بود که در ایران کتاب هندسه نمانده بود که نخوانده باشد و مسائلش را حل نکرده باشد. دکتر هژیر رحمانداد، دوست گل بنده، حرف از این زد که مریم همیشه تمام کتابهایش پر بود و جا برای گرفتن کتاب اضافه از کتابخانه نداشت. دکتر محمد حافظی، دوست گل دیگر بنده، گفتند که چطور مریم همیشه با دوستان بود و در گردهماییها حاضر، ولی بعد بلافاصله برمیگشت و باز به ریاضی میرسید. آخر هم دکترمهدی یحیینژاد گفتند که آنچه باید روی آن تمرکز کنیم، پرورش استعدادهایی است مثل مریم و سود این مساله به تمام جامعه خواهد رسید.
۴. آن اوایل کتابش آقای مالکوم گلدول میگوید که رابرت اوپنهایمر، فیزیکدان معروف، در نه سالگی برای اعضای انجمن زمینشناسی آمریکا در مورد سنگهای پارک مرکزی نیویورک سخنرانی کرد. بعد میگوید که همه میشنوند و میگویند چه نابغهای، در حالی که باید گفت احسنت به پدر و مادرش که وقتی علاقهاش را به سنگها دیدهاند، محیط مناسب را فراهم کردهاند و کتابهای مربوط را خریدهاند و بعد هم با انجمن زمینشناسی صحبت کردهاند که پسر ما بیاید سخنرانی. همه خانوادهها چنین امکاناتی ندارند، ولی اگر ما داریم و استعداد را میبینیم و قادر به کمک یا حتی یک پیشنهاد هستیم، یادمان باشد که شاید روزی باعث درخشش ستارهای شود.
پ.ن.۱. آموزش و پرورش نوادر تخصص من نیست، ولی نوشتم که شاید باب یک گفتگوی خوبی باز شود و تلنگری به ذهنی بخورد.
پ.ن.۲. به هیچ وجه بر این عقیده نیستم که وظیفه آموزش و پرورش ستارهآفرینی است. وظیفه آموزش با کیفیت برای همه است و استعداد و پشتکار یک نفر نباید باعث فراموش کردن دیگران بشه.
شاید دوست داشته باشید بعد از این بخوانید:
رویاتو دنبال کن، چجوری علاقمو پیدا کنم و تنبلی رو بذارم کنار
مسئولیت با تقصیر یکی نیست، حلقههای گمشدهی این بحث
تجربهی من در یادگیری زبان انگلیسی
خبرنامه عین یه وسیله برام میمونه تا بتونم از کتابها و چیزهای جالبی که خوندم و یادگرفتم راحتتر حرف بزنم، خیلی خیلی خوشحال میشم شما هم به این گپ بپوندید:
۴ دیدگاه. Leave new
ممنونم واقعا
هرچند کوتاه
اما دارای بطن و تامل بسیار و امید و تلاش بیش از پیش بود
سپاس
الهام بخش بود…
بسیار عالی و تاثیربرانگیز
خوشحالم که براتون مفید بوده