آدم بعضی اوقات در زندگیاش میماند که چه کند. خیلی اوقات خیلی از حرفارا به دیگران میزنیم ولی عملکردنش جدا جرأت میخواهد. الان من دقیقاً در همین وضعم. نمیدانم چه کنم. از طرفی هم نمیدانم اسمش را بگذاریم غرور یا هر چیزی، به واسطه آن نمیتوانم اجازه دهم کسی برایم تصمیم بگیرد. همیشه دوست داشتم زندگیای را زندگی کنم که دست کم تصمیماتش را خودم گرفتم. حرف بزرگی است میدانم. خیلی اوقات از دست آدم در میرود که خودش برای خودش تصمیم میگیرد یا دیگران.
نمیدانم انتهای این نوشته هم شاید از همان نوشتههایی شود که هم حرف تلخ دارد هم شیرین. هم پرپیچ و خم باشد و هم ساده! هر چه که هست بلاتکلیفیام در آن فریاد میزند!
ولی این نوشته را مثل درد دل بخوانید. مطمئناً نظراتتان را میشنوم.
سال آخر دانشگاهم. رشته نقشهبرداری (متعصبان رشتههای دانشگاهی که فکر میکنند اگر رشته آنها نبود سنگی از روی سنگ برداشته نمیشد، این رشته را ژئوماتیک مینامند.)
شاید بهتر باشد اینجوری بگوییم که صاحبنظران رشته نقشهبرداری آن را ژئوماتیک مینامند. به هر حال رشتهای که میخوانم نقشهبرداری است نه نقشهکشی!
خود من به اینکه بگویند نقشهبرداری یا ژئوماتیک کاری ندارم ولی با نقشهکشی گفتنش مشکل دارم!
سال اولی که وارد دانشگاه شدم فکر کردم کلی وقت دارم که هر کاری که دوست داشتم و به واسطه (یا بهانه) درسخواندن رهایشان کرده بودم بپردازم. همین هم شد. دنبالشان رفتم. از کار در نمایشگاه کتاب گرفته و نوشتن و موسیقی و…
در بین تمام اینها سختترین کار همان فروشندگی بود. تنها برای این دنبالش رفتم که به شدت آدم درونگرایی بودم و کلی از اهمیت ارتباطات شنیده بودم. برای محک زدن خودم این چالش را انتخاب کردم :) تجربه خوبی بود اما آن را در نمایشگاه کتاب تجربه کردم و همانجاهم عطایش را به لقایش بخشیدم! از شما چه پنهان شغل خانوادگیما هم چیزی مربوط به همین فروشندگی است و کنجکاویاش را صحبتهای درون خانه به ذهنم انداخت که شاید خوب باشد در اهل کتاب تجربهاش کنم.
گیجکنندهترین کار هم همان کار در رشته خودم بود. شاید به خاطر این که مبتدی بودم و نتوانستم کارهای تکراری را تحمل کنم. شاید هم دانش تخصصی آنچنانی نداشتم که وارد این کار شوم. شاید چند سال بعد به همین نوشتههای خودم بخندم که سحر چه توقعی از خودت داشتی! توقع داشتی بجای اپراتور جای مهندس بنشینی و تمام کارهایی که در سر کلاس خواندهای را پیاده کنی!
همیشه دنیای عمل با دنیای درس و مدرسه تفاوت داشته و دارد.
چالش برانگیزترین کارهم کار مترجمی زبان بود! ولی با اینحال یکی از بهترین کارهایی بود که دوستش داشتم و از نتیجهاش هم راضی بودم.
به حوزه تکنولوژی هم علاقه داشتم و خبرها و سایتها را مو به مو میخواندم. زبانهای برنامهنویسی را دستوپا شکسته امتحان میکردم تا ببینم هر کدام چه کاری میکنند. مهیجترین و جالبترین کاری که کردم برای همین اوقاتی بود که با برنامهنویسی سر و کار داشتم. حتی اگر خسته و دیر وقت هم به خانه میرسیدم، برنامهنویسی و خواندن مطالب و تستکردن زبانها مطمئناً کاری بود که میکردم و بعد میخوابیدم. در این بین این علاقه به جایی رسید که پایتون و لینوکس را مشتاقانه دنبال میکردم حتی از علاقه زیادم به دنیای لینوکس و اپنسورس، ویندوز را به طور کل از روی سیستمم پاک کردم و جایش را به لینوکس دادم! (اگر شما هم علاقه دارید میشود کنار ویندوز، لینوکس را داشت!)
خلاصه این که دنیای کد زدن به حدی برایم جالب شد که حتی سر کلاسهای درس هم ناخودآگاه ذهنم به سمت سؤالاتی میرفت که در برنامهنویسی برایم پیش آمده بود. حتی در شبهای امتحان، بجای جزوهخواندن و التماس دعا برای پاس شدن، مینشستم و باگهایی که پیش آمده بود را دیباگ میکردم. (باگ همان ارورهای برنامهنویسی است.) از سر خوشحالی دیباگکردنها، با غرور تمام سر تمام امتحاناتم حاضر شدم و هیچکدام را حذف نکردم نتیجه هم این شد که مشروط شدن را تجربه کردم! کمی ناراحت شدم ولی نه خیلی زیاد. شاید ناراحتی اصلی میماند برای وقتی که برای فارغالتحصیل شدن باید ترم اضافی بخوانم! الان هم که در حال نوشتن این متن (یا بهتر بگویم نقنامه!) هستم، فردا امتحان دیفرانسیل دارم.
بگذریم.
نمیگویم نقشهبرداری را دوست ندارم. اتفاقاً دوستش هم دارم. اصلاً چیزی که ریاضیات داشته باشد و از یک الگو (یا الگوریتم) پیروی کند را مگر میشود دوست نداشت؟ حالا به دنبال راهی هستم که بتوانم از برنامهنویسی (مخصوصاً لینوکس و پایتون) در نقشهبرداری استفاده کنم.
از استادان که میپرسم میگویند باید ارشد بخوانی. آن هم GIS (یکی از گرایشهای نقشه برداری در ارشد، جیآیاس است.) من هم تنها سؤالی که در ذهنم میچرخد این است که من با کارشناسیام چه کردهام که بخواهم با ارشد بکنم؟! شما بگویید سؤال بیبطی است؟ چرا راهی ندارد که من در همین رشته از برنامهنویسی در همین مقطع استفاده کنم؟
ماندهام سر دوراهی که ارشد بخوانم یا نخوانم. اگر ارشد خواندنم برای این باشد که جمعیت را کم کنم تا کار بهتری پیدا کنم اصلاً نمیارزد! دلیلهایی که شنیدهام آنقدر قوی نیست که بخواهم ارشد بخوانم!
از طرفی دیگر هم به برنامهنویسی دوست ندارم به چشم یک شغل نگاه کنم. نمیدانم شاید تصور ذهنیام از شغل نادرست باشد. ولی دوست داشتم برنامهنویسی مثل یک تمایز در نقشهبرداری برایم باشد.
این یکی از دغدغههایی است که به شدت ذهنم را مشغول کرده و تا به حال پاسخی برایش پیدا نکردم. شما هم از این جنس دغدغهها داشتید؟
سؤال دیگری که ذهنم را مشغول کرده، شبکههای اجتماعی است! شاید بخندید ولی واقعاً برایم سؤال است که آیا این شبکهها خوباند یا بد؟ من نتوانستم مطلقاً جوابی برایش پیدا کنم که خوب است یا بد.
گاهی اوقات مطالب خوبی میخوانم که دوست دارم با دیگران به اشتراک بگذارم. و گاهی اوقات هم دوست دارم فهمیدههایم را با دیگران به اشتراک بگذارم. داشتم به شبکههای اجتماعی مثل تلگرام و یا اینستاگرام فکر میکردم.
خیلی از مطالبی که در طول روز میخوانم، مطالب کوتاهی است که بیشتر به درد همان شبکههای اجتماعی میخورد و نمیشود اینجا از آنها نوشت. از طرفی هم برخی از این مطالب برایم به شدت جالباند. دفترچههایی هم دارم که پر هستند از نوشتههایی که بین راه نوشتهام. یا جایی منتظر ماندهام، چایی میخوردم و… نوشتهام. علاقه دارم آنهارا با دیگران به اشتراک بگذارم. شاید کسانی هم باشند که مثل هم فکر میکنیم و این نشان میدهد تنها نیستیم!
از طرفی دیگر دوست دارم از پایتون و لینوکس بنویسم اما نمیدانم کجا بنویسم. این نوشتهها شاید خیلی تخصصی نباشند که بخواهم تحت نام برندی مشخص منشترش کنم. شاید در حد همان «سحر نوشت» بتوان منتشرشان کرد.
حالا شما نظراتان را بگویید.
چهجوری هم دستنوشتههایم و هم برنامهنویسی را یکجا منتشر کنم؟ اصلاً شدنی است؟ شما کانال یا صفحه اینستاگرامی را میشناسید که اینگونه باشد؟
۷ دیدگاه. Leave new
لذت بردم. کمی حسودیم شد که شما در این مقطع زمانی، انقدر خوب، کارهای مختلف رو امتحان کردید! و به نظرم اگر همینطور با جرأت به کارهایی که میدونید درسته بپردازید، رضایت و موفقیت بیشتری رو تجربه میکنید.
اینکه صادقانه نوشتید در مورد مشروطی هم جای تقدیر داره. کاملاً درکتون میکنم. واحدهایی هستن که من هم در طول تحصیل به بهونههای مختلف نمیتونم بخونمشون. ولی گهگاه این نخوندنها که چندتاییشون منجر به پاسنکردن شده، من رو ناراحت نمیکنه. مثل شما که با غرور سر جلسه میرفتید به این خاطر که به جای خوندن یکسری (بعضاً) مزخرف، کاری رو کردید که دوست داشتید یا نیاز داشتید. من هم در این ترم که به آخرش داریم نزدیک میشیم، واحدهایی دارم که هم قسمت عملی و هم قسمت تئوریشون رو کامل انجام ندادم و الان که به عقب نگاه میکنم تا ببینم وقتی رو که صرف نخوندن این درسها کردم، چه دستآوردی برام داشته. و میبینم که در اون زمانها کارهایی رو انجام دادم که لازم بوده و برای ادامۀ مسیر بهشون نیاز داشتم. البته امیدوارم که بهونهای برای توجیح نباشه این دلایلم!
به نظرم میتونید یک “دستۀ” جدا ایجاد کنید و مطالب اون دسته رو به مطالب تخصصی و فنی اختصاص بدید و فکرمیکنم برای خواننده هم قابل قبول باشه.
در مورد شبکههای اجتماعی هم، چون خودم هم درگیر استفادۀ زیاد از اونها هستم و چند ده بار تلاش کردم برای رهایی، باید بگم که محدودیت و گذاشتن قانون برای خودم خوب جواب میده. مثلاً استفاده از اینستاگرام روزی فقط ۳ بار!
ممنون :)
تو فکر همین ایدهای که شما و دوستان دادین هستم.
انشاالله هر چه زودتر منتشرشون میکنم.
در مورد شبکههای اجتماعی هم قانونتون کاربردیه. حتما امتحانش میکنم.
امیدوارم همه درساتون رو بدون مشروطی و افتادن (درد و خونریزی :| ) تموم کنین و صدای موفقیتتون به گوشمون برسه :)
ممنونم. منم امیدوارم :)
سلام
اول از همه دو تا تبریک، اولی به خاطر کارهایی که تا الان انجام دادید ( و در ادامه توضیح می دم دقیق تر) و دومی به خاطر چالش فروشندگی، من هم تجربه مشابه داشتم، چه در چالش انداختن و چه در رها کردن موضوع، در نهایت به این نتیجه رسیدم که این کاره نیستم و این رو هم بد نمی دونم، هر کسی توانایی هایی داره و البته علاقه مندی هایی، حداقل علاقه من “فروشندگی” نبود، اما آدم خودش رو با چنین چالش هایی محک بزنه به نظرم خوبه و جای تبریک داره.
دوم: اینکه روزی که با سایت سکان آکادمی آشنا شدم و در نهایت آقای مرادی، وقتی مطالبشون رو می خوندم، به یک درد مشترک بین خودم و ایشون پی بردم، دردی به اسم حسرت، حسرت نگاه به گذشته و کارهایی که می شد انجام بدیم و ندادیم، عمری که تلف شد و از دست رفت، ده سال پیش دقیقا در جایی که شما ایستادید، وایساده بودم و یک دهم تجربه ای الان در درد دلهاتون نوشتید نداشتم، واقعا از اون موقع من، خیلی جلوترید، پس خودتون رو دست کم نگیرید (این خیلی مهمه) و همین جا باید عرض کنم که در مورد ارشد یا هر کار دیگه که دوست دارید یا قصد دارید انجام بدید، لطفا این توصیه رو از من داشته باشید: هر کاری دوست دارید انجام بدید، هر کاری می تونید انجام بدید، فقط ببینید اگر ده سال بعد، یا بیست سال بعد به اون کار نگاه کنید، (یا حتی به کارهای نکرده) مثل من و آقای مرادی حسرت می خورید یا بهش افتخار می کنید؟
شخصا بابت تمام وقتی که برای بحث های سیاسی و اعتقادی در دانشگاه و بعد از اون به معنی واقعی کلمه تلف کردم، حسرت می خورم، اما بابت یک تصمیم احساسی و پر مخاطره (سفر به عراق اون هم به صورت قاچاقی) حس خوبی دارم، فکر کن، ناراحت نیستم که جونم به رو خطر انداختم اما ناراحتم که خیلی منطقی سعی می کردم دنیا رو بفهمم و بفهمونم.
پس هر کاری می کنید بکنید ولی تهش رو ببینید، حسرت نباشه.
سوم: در مورد شبکه های اجتماعی هست، باید در برخورد با شبکه های اجتماعی هدف داشت، برای چی عضو تلگرام هستم؟ یا فیس بوک یا غیره، جواب به این سوال و پیدا کردن این هدف به نظر من خیلی مهمه، چه در مورد استفاده و چه در مورد انتشار مطلب، مثلا توی هر کدام از این شبکه ها هم که نگاه کنید، آدم های هدفمند هم موفق ترند و هم خوشحال تر، هر چقدر هم پیج شون چیپ باشه، اما طرفدارهای خودشون رو دارند. از این دریا ماهی خودمون رو می تونیم صید کنیم.
چهارم: شخصا اگر مطالب فنی بگذارید، استقبال می کنم، هم در مورد پایتون و هم در مورد لینوکس، خیلی تلاش کردم وارد دنیای اپن سورس بشم، اما نشده، یه بار صحبت های آقای مرادی اونقدر روی من تاثیر داشت، که یه لینوکس کنار ویندوز نصب کردم، اونم کی؟ من! منی که از ویندوز دل نمی کندم و البته دل هم نکندم، دوباره برگشتم ولی از شما چه پنهون، هنوز ته دلم دوست دارم با لینوکس ارتباط برقرار کنم و ازش استفاده کنم.
سایت صدرا علی آبادی (http://sadraa.me/) جلوی مطالب فنی، یه آیکن قرمز می ذاشت، که بدونیم مطلب فنی هست و هر کی دوست داره و سر در میاره بخونه (البته الان چک کردم دیدم اون تیک های قرمز فنی نیست) این یه پیشنهاده، می شه وبلاگ رو دو بخش هم کرد، فنی جدا، غیر فنی هم جدا، موسی به کیش خود، عیسی هم به دین خود، تهش دو تا لینک به منوی بالا اضافه می شه، نه؟
پنجم: اگر تا اینجای نظر طولانی من، دوام آوردی، از امتحان دیفرانسیل چه خبر؟ :)
موفق باشید
سلام
قبل از هر چیزی یه تشکر خالصانه میکنم برای اینکه وقت گذاشتین و نظرتون رو انقدر دقیق و طولانی نوشتید. چندین بار خوندمش.
واقعیت آدم وقتی از حرفایی که تو دلشه مینویسه و یکی نظر میده، حتی اگر نظرش موافق هم نباشه، به آدم حس شنیده شدن میده. و نظرتون واقعاً خوشحالم کرد.
ممنونم از تبریکهایی که گفتید.
آره باهاتون موافقم، این که تشخیص بدیم چه کاره نیستیم از اینکه ببینیم چهکاره هستیم شاید بهتر باشه.
پشنهادی که دادین خیلی خوب بود، ولی گزینههای تصمیمگیری رو کم میکنه تا راحتتر تصمیم بگیرم که بخونم یانه. سؤالم اینه که ده سال یا بیست سال بعد از کجا معلوم من همین طرز فکر رو داشته باشم؟! خیلی از کارهایی که همین الان به عقب نگاه میکنم رو تلفکردن وقت خودم میدونم در صورتی که اون وقتی که انجامشون میدادم اینطور نبود. این که از این شاخه به اون شاخه هی پریدم. هنوز به اینجا نرسیدم که بفهمم زندگی تناوبی داشتن خوبه یا بد؟ یا باید همیشه زندگی آدم خطی باشه؟ این که من کدوم رو بیشتر دوست دارم؟!
نمیدونم چقدر از دانشجوها سالهای آخر دچار همچین سوالایی میشن. یا شایدم من دیر فهمیدم.
شایدم دارم کار شمارو میکنم، یعنی سعی میکنم دنیارو منطقی بفهمم. ماهیتش مطمئناً خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست.
منم از حسرتی که نوشتید میترسم، همین هم توی تصمیمهام تردید انداخته.
این جملهتون «از این دریا ماهی خودمون رو می تونیم صید کنیم.» خیلی خوب بود. حتماً به این فکر میکنم که مخاطبهای من چه کسانیاند.
ایدهتون در مورد سایت هم خیلی خوب بود. حتماً عملیش میکنم.
در آخر هم این که تا حالا سر هیچ امتحانی انقدر فکر نکرده بودم، اگر نصف این انرژی که توی جلسه امتحان دیفرانسیل خرج کردم رو توی جلسه کنکور خرج میکردم، الان جای بهتری بودم :)
سلام مجدد
در این مورد “سؤالم اینه که ده سال یا بیست سال بعد از کجا معلوم من همین طرز فکر رو داشته باشم؟!” باید بگم
بدون شک شما ده یا بیست سال آینده علاوه بر رشد جسمی، رشد ذهنی و فکری هم خواهید داشت، یک امر بدیهی و البته طبیعی است. پس تغییر جزو ذات ماست، کم یا زیادش رو هم کاری نداریم. اما خوب از کجا بدونیم با این همه تغییر ده سال بعد حسرت خواهیم خورد یا نه؟
گفته بودم من زیاد بحث سیاسی می کردم؟ بذارید یک مثال سیاسی هم بزنم برای پیش برد بحث (اگر به خاطر این مثال هم نظر رو تایید نکردید به نظر من اشکالی نداره) ، اوایل انقلاب یه بنده خدایی (ظاهرا آقای طالقانی) به این قضات انقلابی ( که هر روز مراسم اعدام رو تجربه می کردند) گفته بود، بابا جان نکشید اینا رو، فردا اگر پشیمون شدید، دیگه کاری نمی تونید بکنید، جز توجیه کشتار ولی اگر امروز نکشید، فردا پشیمون شدید می تونید طرف رو اعدام کنید.
شاید مثال خوبی نبود، منتها استدلال بدی نیست، استفاده از احتمالات برای آینده، اگر پشیمون شدیم چقدر باید هزینه بدیم؟
اکثر حسرت ها مال همین فکر نکردن به آینده س، به نظر من البته.
گاهی اوقات خودم رو در قالب یه پژوهشگر می بینم و در این مواردی که برام سوال هست، از کسانی که اطرافم هستند سوالاتم رو می پرسم و سعی می کنم یک راه منطقی برای مسئله ی فردام (که دیگران امروز با اون مواجه هستند) پیدا کنم، بد نیست شما هم امتحان کنید.
موفق باشید
سلام :)
حرفتون منطقیه، شاید باید بگردم دنبال آدمایی که توی شرایط من بودن. از حسرتهاشون از موفقیتهاشون بگن بلکه به جایی رسیدم!
ممنونم.