چرا نوشتن بزرگترین سرگرمی من است؟ ۱۰ دلیل شخصی برای نوشتن
پیش حرف۱: پیش از این در پست وبلاگ یکساله شد گفتم که شروع وبلاگنویسی من دیدن پستهای محمدرضا شعبانعلی بود. و بعد هم در کانال پستی گذاشتم و خوشبختانه تعدادی هم به وبلاگنویسی روی آوردند که من به طور مرتب وبلاگشان را دنبال میکنم. و اگر شما هم دستی در نوشتن دارید در اینجا خبرم کنید تا از نوشتههایتان بیبهره نمانم.
پیشحرف۲: من لذتِ نوشتن را هر روز میچشم و قصد دارم ذلت نوشتن (!) را که در افکار بعضی از ما کاشته شده را از بین ببرم و صرفا از تجربیاتم بنویسم تا شاید افراد بیشتری پا به این دنیای جالب بگذارند. پس این پستها سریالی است.
اصل نوشته:
نویسنده نیستم؛ من مثل خیلی از آدمهای دیگر، یک آدم معمولیام که کمی نوشتن لابهلای زندگی روزمرهام است و نوشتن لذتبخش است چون:
۱-با نوشتن، بهترین کامیونیتی را میتوان ساخت که با خلقوخوی ما جور درآید. باارزشترین دوستانم را بین نوشتن پیدا کردم. تاکنون کلی ایمیل، کلی حرف، حتی کلی پیادهروی با افرادی داشتم که صرف نوشتن این وبلاگ نصیبم شد! همان آدمهای باارزش که بلدند چگونه کتاب بخوانند و طرز فکرشان کلا فرق دارد. شاید در حالت عادی و زندگی روزمره ارتباط برقرار کردن با آنها برایم سخت بود. هر طور که بنویسید، مخاطب خودتان را پیدا میکنید. همین “مخاطب پیداکردن” به تنهایی لذت عجیبی دارد. بسیاری اوقات ما فقط میخواهیم حرفهایمان شنیده شود و نوشتن این امکان را میدهد.
۲-برند شخصی شما را میسازد. مطمئنا اگر کسی شما را بشناسد راحتتر با شما ارتباط برقرار میکند و خیلی راحتتر اعتماد میکند. نوشتن اعتماد میآورد، احترام میآورد. همین چندوقت پیش قرار بود با یک برنامهنویس مطرح ارتباط برقرار کنم و متقاعد کنم که در پروژه همراهیم کند. برایم جالب بود در اولین قرار ملاقاتمان گفت اسم شما را در گوگل سرچ کردم و نوشتههایتان را خواندم. همین یک جمله یعنی لازم نبود من مدام به ایشان خودم را در هر چیزی معرفی کنم، تقریبا همه چیز را از قبل میدانست. و قبل از حرف زدن و دیدن همدیگر، انگار مرزها و خلقوخوی من برایش واضح بود. نه تنها در پروژه کمکم کرد بلکه افراد دیگری را هم معرفی کرد تا پروژه بهتر پیش برود و این یعنی بازی سراسر برد برای من.
۳-از داشتن کلمهها ذوق میکنیم. پیداکردن کلمات جدید در لابهلای متنها و حرفها، شبیه پیداکردن رگههای طلاست.
۴-کتابخواندن و عمیقشدن در بین چیزهایی که میخوانیم را یادمان میدهد. به شخصه کتابخواندن را از پرسه زدن و حرفزدن با برخی افراد یا نسبت به انجام بعضی کارها ترجیح میدهم و در یک کلام، لمس کلمات را دوست دارم. اعتقاد دارم کسی که زیاد میخواند یکجا باید خروجی داشته باشد. شاید به همین دلیل است کسانی که زیاد میخوانند دستی هم بر قلم دارند. یا شاید حتی بتوان رابطه را برعکس کرد، یعنی کسی شروع کند به نوشتن و کمکم یک کتابخوان حرفهای شود. هر چه هست، به تجربه آموختم که خواندن و نوشتن دوقلوی جدا ناپذیرند و میتوان از یکی به دیگری رسید.
۵-قبول دارید که نوشتن، انعکاسی است از درون ما؟ پس اگر آدم خوب میخواهد بنویسد، مجبور است روی خودش کار کند، شخصیتش را بهبود ببخشد و مشغول دیباگکردن افکار پوچ خودش شود.
۶-نوشتن، مالکیت ما را به دنیای خودمان اثبات میکند؛ با نوشتن است که باور میکنیم این کلمات، این افکار، این رفتارها همه برخواسته از دنیای ماست و نه هیچکس و برای همین تلخ و شیرین بودنش را هم به راحتی میپذیریم و پذیرفتن، شرط اولیهی هر تغییر است. میگویند اگر میخواهید انقلاب کنید، جنگ و تفنگ چندان راهگشا نیست، قلم به راحتی میتواند انقلاب را ممکن سازد. انقلاب میکنیم تا دنیای خودمان را بهتر و واضحتر مطرح کنیم و بگوییم که در دنیای ما چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. کسی که میخواهد به سهم خود تغییری ایجاد کند، رو به نوشتن میآورد.
۷-نوشتن به آدم، قدرت تعقیب میدهد. آرتور کستلر میگوید: آدم نه فقط دربارهٔ آیندهاش، بلکه دربارهٔ گذشتهاش هم خیالات به هم میبافد! فکر کنید اگر شخصی عادت کند به روزانه نوشتن، بعد از مدتی میتواند خط فکری خودش را تعقیب کند، ببیند قبلا در مورد موضوعی چگونه فکر میکرده، چگونه واکنش نشان میداده و حالا چطور؟ شما بگویید saveکردن زمان و مهمتر خودمان، لذت ندارد؟
۸-جولیا کامرون کتاب جالبی دارد به اسم the right to write که به فارسی «حق نوشتن» ترجمه شده است و دلیل میآورد که:
مغز از نوشتن لذت میبرد. مغز ما از عمل نامگذاری چیزها و روند تدای و تمیزدهی لذت میبرد. چیدن واژهها مثل چیدن سیبهاست: این یکی خوشمزه به نظر میرسد. عملِ نوشتن با هدف حقِ مطالب را به جاآوردن، لذت محض است؛ روند نابی است همانقدر هیجان انگیز که کشیدن کمان به عقب و زدن به هدف. زدن به هدفی خلاق.
۹-نوشتن، طرز فکر و گاهی دلیل زندگی آدم را عوض میکند؛ آدم بهتر میبیند. رفته بودیم مسافرت و دوستم به همه چیز عمیق میشد و جزئیات را بهتر میدید. تعجب میکردم چون چیزی که او میدید برای من هم اتفاق میافتاد اما انگار من نمیدیدم. بعدها فهمیدم که دوستم علاقه زیادی به نوشتن داستان دارد و بین هر رخداد کوچکی، دنبال ایدهای، سوژهای برای نوشتن میگردد. همین دنبالکردن سوژهها، سفر را و حتی زندگی روزمره را برای او لذتبخش کرده بود.
۱۰-نوشتن خود به تنهایی نوعی مراقبه است. خیلی اهل ریلکسکردنها و این چیزها نیستم و واژهای بهتر نیافتم. اما من هر بار بعد از نوشتن حس بسیار خوبی دارم. حس اینکه اگر حتی امروز کار مفیدی نکرده باشم، “نوشتم” و این نوشتن فکرها و حرفها گویی باری از دوشم برمیدارد. انگار لازم نیست همه چیز را همه جا با خودم حمل کنم. این همه “سحر” را همه جا، جابهجا کردن برایم سخت است! به همین سوی چراغ!
باید یکجا از دوشم بَرِش دارم
اینها دلایل شخصی من از نوشتن بود، شما هم بگید چه دلیلی برای نوشتن دارید تا یکی یکی به دلایل همدیگر اضافه شود و عزممان برای روزانهنوشتن جدیتر شود. و یک سوال دیگر، اصلا نوشتن دلیل میخواهد؟!