دست‌نوشتهکتاب

کتاب‌ به عنوان یک سفر ذهنی

۵ دیدگاه

هر کتابی به نوبه خود، شما را دعوت به یک سفر ذهنی می‌کند. نوع نوشتن و جسارت نویسنده برای قتل کلمات و مختصر نویسی و در عین حال ساده‌نویسی، کمک می‌کند این سفر ذهنی هیجان انگیز بسیار جذاب شود.
شما در زندگی روزمره در حال زندگی هستید اما فکرتان در آن سفر ذهنی جریان دارد. و همین باعث می‌شود مسائل و موضوعات در زندگی را از دریچۀ همان سفر ذهنی بگذرانید.
هر #کتاب پنجره‌ای برای دیدن دنیا و مسائلش از زوایای مختلف ایجاد می‌کند.
برخی از این پنجره‌ها آن‌قدر ارزشمند هستند که آدم بیشتر دوست دارد از آن به دنیا نگاه کند. شاید برای همین است که یک کتاب را چندین و چند بار می‌خوانیم تا بهتر بتوانیم ببینیم و درک کنیم.
با کتاب‌خواندن، در زندگی روزمره با آدم‌ها زندگی می‌کنیم اما جریان فکری ما در همان سفر ذهنی‌ای است که نویسنده کتاب به راه انداخته. می‌کوشیم در آن سفر ذهنی نقش خود را پیدا کنیم و بفهمیم کجای ماجرا قرار است من وارد صحنه شوم و نقش خودم را ایفا کنم.
به نظرم نقش اصلی تمام کتاب‌ها، خواننده است. این شمایید که نحوه خواندن و برداشتتان از هر کتابی باعث ایجاد تغییری هر چند کوچک در نگاه‌تان می‌شود.
گاهی اوقات هم آن‌قدر از نقش خود، دلخور می‌شویم که دوست داریم این پنجره را ببندیم و به گوشه سکوت خودمان برویم.
این همان سکوت‌هایی است که برایم مقدس‌تر از هر حرف‌زدن و ایجاد نویزی است.
آن‌قدر این سکوت‌ها و در خود رفتن‌ها عزیز هستند که بعد از آن کمک می‌کنند بعضی از مسائل مفاهیم‌شان تغییر کند. ماهیت آن‌ها برایم تغییر کند.
من هر روز می‌کوشم هر چند کوتاه، رابطه‌ام با جنس کلمات کتاب و خویشاوندیم با آن‌ها را حفظ کنم تا مبادا این پنجره‌ها که راه ورود نور به اتاق تاریک ذهنم هستند را ببندم و اسیر بمانم در این خاموشی.
کتاب، بهترین چیزی است که تحمل دنیای عادی را برایم میسر می‌کند. خودم اینجا هستم اما در حال یک سفر ذهنی و کشف اتفاقاتی جدید.
هنر کتاب همین است. چیز های عادی را عادی نگاه نمی‌کند. عمومیت افراد در شبانه‌روز در حال صحبت‌های عادی‌اند. همان‌هایی که ذهن آدم را به عادی بودن تشویق می‌کند. اما کتاب خوب ساده حرف می‌زند اما عادی سخن نمی‌گوید. مسائل و مفاهیم عادی را به شیوه‌ای جدید بحث می‌کند.
به تو می‌آموزاند که متفاوت بیاندیشی.
برای دوست با ارزشی همچون کتاب، که حرف‌های زیاد برای گفتن دارد، وقت بگذار.
بگذار شیرینی‌اش و درد حرف‌هایش در جانت رخنه کند.

توی کانال تلگرام لینک پستای جدید و چیزهای دیگه که برام جالبه رو میذارم :)

پست‌های مرتبط:

۵ دیدگاه. Leave new

  • ممنون از مطلب مفیدتون

    پاسخ
  • خانم شاکر عزیز
    سلام
    مطلب خوبی بود و لذت بردم، این شنیدن حس‌های مشترک (برای من سکوت بعد از خواندن یک مطلب) خیلی حس خوبی داره، انگار تنها نیستی، درد باشه یا شادی، احساس حضور در تیم داری، برای من البته این طوره.
    با بخش “نقس اصلی: خواننده” هم به شدت موافق هستم، وقتی شهر کتاب کار می‌کرد، آدم‌های زیادی رو می‌دیدم که اهل مطالعه بودند ولی یک جور خاصی بودند، به قول بهزاد مرادی، خود خفن پندار بودند، خیلی باهاشون ارتباط برقرا نمی‌کردم، هنوز هم البته زیاد با چنین افرادی نمی‌تونم ارتباط برقرار کنم. منتها بعد از شهر کتاب، یک دوره کوتاه دچار قحطی کتاب شدم، نه این که نباشه، اما من مطالعه نمی‌کردم، حس کسی رو داشتم که از شهر کتاب رفته به بیابان کتاب، اونجا بود که متوجه اهمیت کتاب شدم، موهبتی که به شما اجازه می‌ده، از خودت خارج بشی، به قول شما نقش اصلی بشی، وقتی نباشه، نقش اصلیت می‌شه، خودت و تمام چیزهای محدودی که اطرافت هست، خیلی خلاصه خودت و کمی جلوتر از نوک دماغت.
    البته منظورم این نیست که اگر کسی کتاب نخونه، حتماً این طور می‌شه، نه راستش، برای همه نمی‌شه یه فرمول نوشت، بعضی مردم به واسطه تربیتشون، محیطشون، شرایطشون و خیلی عوامل دیگه ممکنه به این حالت برسند، که راحت خودشون رو گسترش بدن و جز خودشون هم کس دیگری رو ببینند، منتها من این طور نبودم و نیستم. و کتاب به من کمک کرد که کمی از خودم رو گسترش بدم. تجربه شهر کتاب می‌گفت که به برخی هم کمک نکرد، حتی در جدایی‌شون از بقیه و محدود کردنشون به خودشون، کمک کننده بوده.
    برای من این گسترش در نوشتن هم هست، گاهی در فیلم دیدن، گاهی در سفر، گاهی در گفت و گو با یه نفر دیگه و … همه راه‌های لذتبخشی هستند برای زندگی. نه؟
    موفق باشید

    پاسخ
    • سلام
      خیلی قشنگ گفتین: «موهبتی که به شما اجازه می‌ده از خودت خارج بشی.»

      پاسخ
  • یه معلم
    ژوئن 22, 2018 21:00

    سلام خانم شاکر به قول شاعر قدر زر زرگر بداند…….کسانی که اهل مطالعه اند بیش‌تر قدر کتاب رو میدونن چیزی که دوس دارم بگم تجربه ی خودمه شاید درست نباشه اینکه کتاب ها مثل آدما هستن دارای تفکرات مثبت و منفی امکان داره آدم کتابی در مورد افسرده‌ گی بخونه و احساس کنه افسردس و یا کتابی درمورد صبر بخونه احساس کنه کم تحمله و یا ازین بدتر طرف بره کتاب های صادق هدایت رو بخونه در نهایت به این حرف مولانا برسه که دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ در نهایت بره خودکشی کنه .حرفم اینه که من به شخصه وقتی کتاب می خونم سعی نمی کنم از پنجره نویسنده نگاه کنم که این پنجره باعث تاریکی ذهنم بشه بی طرف میرم جلو منطقی بود قبولش می کنم و گرنه تورا بخیر و مارا به سلامت

    پاسخ
    • درود
      حرفتون رو قبول دارم.
      منظور من هم از نگاه نویسنده، به شرطی که مرحله انتخاب رو درست طی کرده باشیم بود.
      شاد باشین

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست